📸گزارش تصویری/ آیین رونمایی از پوستر بیستوششمین کنگره سراسری شعر دفاع مقدس و مقاومت و سیزدهمین دوره جایزه ادبی یوسف
🔹️برای دیدن تصاویر کامل روی لینک زیر کلیک کنید 👇
dnws.ir/002qwS
@entesharat_sarir
🥀 دیگر نمیخواست چشمش به دخترانش بیفتد که با حالتی غریبانه از اتاق بیرون رفت.
دلش کنده شده بود، قلب نگاهش پیش من نبود و میدیدم پیش از جسمش، جانش از این خانه رفته است و باید کاری میکردم که دنبالش دویدم و درمانده بهانه آوردم: «من که راضی نیستم تو داری از این در میری بیرون!»
مقابل در خانه به سمتم چرخید و شکستهتر از من التماس کرد: «میشه اینقدر اصرار نکنی نرم؟ میشه دیگه نگی راضی نیستم؟»
حس کردم دلکندن از آمنه برایش سخت شده که قدمبهقدم به سمتم برمیگشت و من داشتم ذرهذره آب میشدم...
❤️ جلالآباد؛ عاشقانه ای از خاطرات شهید مدافع حرم، محمدجلال ملک محمدی
📕لینک خرید اینترنتی کتاب 👇
https://sarirpub.ir/product/جلال-آباد
@entesharat_sarir
حرفهاي او گيجم کرده بود؛ مفهومش را نمیدانستم. فقط از قاب عکسی با تصوير دو شهيد در دستان سالخوردهاش، فهميدم که بايد مادر دو شهيد باشد!
با صدای يا زهرا، يا زهرای جمعيت همنوا شده بودم. در همين حال و احوال بودم که از جايش بلند شد، کنارم ايستاد و يک فانوس روشن به من داد. خيلی محکم آن را در دستم گرفته بودم و محو روضهخوانیاش شدم. همانطور که نام حضرت زهرا(س) را زير لب تکرار میکردم، از خانه بيرون آمدم و به راه افتادم. شب شده بود و همه جا تاريک. رفتم شهيد آباد . به قطعهای رسيدم که پر از مزار شهيد بود. با نور فانوسی که در دستم بود رديف به رديف قدم برمیداشتم، ارادهای در اين رفتن نداشتم. انگار دنبال جايي يا گمشدهای بودم. کمکم به رديفی رسيدم که تنها دو مزار به فاصله چند قدم از هم بودند. درخشش نور يکی از آنها و بوی عطر و گلابش چشمانم را خيره کرد و مرا به سمت خود کشاند. جلوتر رفتم. نام «شهيد حاج #مصطفی_احمدی_روشن » را بر روی آن مزار نورانی ديدم. به آن يکی نگاه کردم، خاک آلود بود به نحوی که نامش خوانا نبود. با دستم خاکها را کنار زدم باز هم خوانا نبود. رفتم و يک سطل آب آوردم و روی آن مزار ريختم. فانوس را بالاتر گرفتم، « #شهيده_عصمت_پورانوری»
🔸️برشی از کتاب #عصمت
✍️نوشتهی سیده رقیه آذرنگ
📚 انتشارات صریر
🌐 خرید اینترنتی کتاب عصمت 👇
https://sarirpub.ir/product/عصمت
🌐 خرید اینترنتی کتاب دیجیتال عصمت 👇
http://www.faraketab.ir/book/228824
@entesharat_sarir
📖 بمبی در کابین
✍️نوشتهی سید حکمت قاضی میر سعید
📚انتشارات صریر
🔺️پایگاه عظیم الدوره عراق ، در آتش میسوخت و هواپیمای شماره ۲ شادمانه به سوی وطن باز میگشت.
اما عباس ، خلبان هواپیمای شماره ۱ ، روحی ناآرام داشت .
بمبهایش را رها کرده بود.
هیچ گلولهای در مخزن جنگنده نداشت.
به هدف ناتمامش میاندیشید ؛
به آنچه ، شب قبل با خودکار قرمز ، بر روی نقشه کوچک جیبیاش ، علامت زده بود ...
و حالا ساختمان اجلاس سران غیر متعهدها ، چون کوهی استوار در برابرش خودنمایی میکرد.
عباس زیر لب زمزمه کرد
"به نام خدا ، به نام وطن ، به نام آزادی"
پرنده آهنین بالش ، غرش کنان به سوی ساختمان اجلاس پیش میرفت ...
فقط یک مایل مانده بود ؛
عباس چشمهایش را بست ...
او #بمبی_در_کابین بود.
🌐ادامه مطلب و خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/بمبی-در-کابین
@entesharat_sarir
انتشارات صریر
📖 بمبی در کابین ✍️نوشتهی سید حکمت قاضی میر سعید 📚انتشارات صریر 🔺️پایگاه عظیم الدوره عراق ، در
بحث بر سر انتخاب خلبان هواپيمای شماره ۲ شد. فرمانده گفت بهتر است كه موضوع را با #عباس_دوران در ميان بگذاريم، چرا كه بنا به نوع مسئوليتش بايد ايشان از انجام اين مهم كه توسط اين پايگاه صورت میگيرد با اطلاع باشد. لذا با دعوت از دوران كه در مسئوليت جانشين معاون عمليات پايگاه انجام وظيفه میكرد، جلسه سه نفری بين آنان تشكيل شد.
در اين جلسه فرمانده پايگاه ابتدا شرايط كشور را برای حاضرين تشريح كرد و ضرورت اجرای عمليات منحصربهفردی را كه بر طبق فراگ پروازی به پايگاه محول شده بود، با توجه به شرايط منطقه لازم دانست. او توضيحات جامعی هم در خصوص عمليات داد.
عباس كه مشتاقانه به صحبتهای فرمانده پايگاه گوش میداد پرسيد در حالی كه نقاط حساس و حياتی در حاشيه و داخل شهر بغداد وجود دارد، به چه منظور پالايشگاه #الدوره به عنوان هدف انتخاب شده است؟
سرهنگ #ياسينی معاون عمليات از فرمانده پايگاه اجازه خواست تا به اين سؤال عباس پاسخ گويد. فرمانده سرش را به علامت مثبت تكان داد و گفت: ببينيد، نظير چنين پرسشی برای من هم مطرح شد و باعث شد تا برای گرفتن پاسخ به ستاد تهران مراجعه كنم و پاسخ سؤال مورد نظر را دريافت نمايم. موقعيت و شرايط هدف برای بمباران به نحوی مورد گزينش و طرحريزی عملياتی قرار گرفته كه آثار حاصل از حملات هوایی از ديد خبرنگاران رسانههای گروهی جهان كه در يكي از هتلهای مشرف به پالايشگاه الدوره بغداد مستقر میباشند پوشيده نماند و با انجام عمليات، دفاع هوایی قدرتمند مورد ادعای #صدام_حسين زير سؤال برود و مقامات كشورهايی كه قرار است در كنفرانس غيرمتعهدها شركت كنند به ناامنی بغداد پی ببرند. لذا پالايشگاه الدوره به دلايل ذيل انتخاب گرديده است.
همجواری آن با پايگاه هوايی #الرشيد كه هيچ ترديدی در مورد حضور دفاع هوایی عراق با داشتن انواع هواپيماهای شكاری #ميراژ در اين پايگاه در اذهان سران غيرمتعهدها باقی نمیگذارد.
دود آتش حاصله از مواد خام و مشتقات نفتی اين پالايشگاه پس از بمباران خلبانان، ساعتها مشتعل خواهد بود و بخش وسيعی از آسمان شهر بغداد را خواهد پوشاند و از ديد خبرنگاران رسانههای گروهی پوشيده نخواهد بود. علاوه بر آن بازتاب وسيعی در جهان خواهد داشت و اثرات اين بمباران در كوتاه مدت قابل مهار نيست كه اين خود سند زنده و آشکاری برای موفقيت عمليات خواهد بود.
علاوه بر آن با توجه به حملات هوایی انجامشده دشمن عليه پالايشگاههای ايران هيچگونه محدوديت سياسی نيز براي از بين رفتن اين منطقة حساس و حياتی وجود ندارد. مضاف بر اينكه انهدام پالايشگاه اثرات نامطلوبی در روند تامين سوخت مورد نياز ماشين جنگی عراق، حداقل برای كوتاه مدت بر جای خواهد گذاشت. همچنين اثرات روانی اين بمباران به دليل قرار داشتن هدف در محدوده شهر بغداد بسيار قابل ملاحظه است.
🔸️برشی از کتاب #بمبی_در_کابین
✍️نوشتهی سید حکمت قاضی میر سعید
📚 انتشارات صریر
🌐 خرید اینترنتی کتاب بمبی در کابین 👇
https://sarirpub.ir/product/بمبی-در-کابین
@entesharat_sarir
انتشارات صریر
🔺️کشش عشق او ✍ نرگس اصغری 📚 انتشارات صریر 🔹کشش عشق او داستانی از فراز و فرودهای زندگی اولین شهید
#کشش_عشق_او
نویسنده: #نرگس_اصغری
ویراستار: #پروین_نوری
طراح جلد: #علیرضا_زمانی
ژانر: جنگی، زندگی نامه داستانی
تعداد صفحات: ۳۶۶صفحه
انتشارات: #صریر
🔍بخش هایی از کتاب:
👈🏻برادر مسئول سرش را به علامت نفی تکان داد:
- قیافۀ عراقیها شبیه ماست. توی یه یونیفرم نظامی ایرانی، نمیشه از هم تشخیصمون داد.
ابراهیم دوباره از ته کلاس گفت:
- نه، نه برادر! من اصلاً این تیکۀ حرف شما رو قبول ندارم. چطور دلتون اومد؟! ما از عراقیها خیلی خوشگلتریم! و اگه تعریف از گردان خودی نباشه، بهخصوص آذربایجانیها.
بعد از تعریف از خودیهای ابراهیم، فریاد «یاشاسین» از کل کلاس بلند شد که محمود در میان همهمۀ آنها به برادر مسئول گفت:
- شما فقط یه نگاه به قیافۀ ما بنداز. ببین چقدر چشمگیریم...
جواد گفت:
- وای حق با اونه. محمود چقدر چشمگیری! چشمم گیر کرد.
ابوالقاسم که قهقه میزد گفت:
- آخ آخ... دیدی چیکار کردی؟! داشتم میوه پوست میکندم... دستمو بریدم!
ابراهیم هم با خنده گفت:
- منم میوه نبود پوست بکنم، دستهامو گاز گرفتم.
برادر مسئول که دیگر به خودش زحمت ادامۀ بحث را نمی داد، با خنده گفت:
- کلاس تموم شد خوشگلا. یه صلوات بفرستین...
‼️بخشی از وصیت نامه در داستان:
و به مسئولین میگویم. به مسئولین و رهبرانی که پس از ما، وارث خون ما، جگر پارهپارۀ مادران و پشت خمیدۀ پدرانمان هستند. یادم میآید که روزی پدرم به من گفت: زمین خوردن بعضی از افراد، زمین خوردن یک ملت است و برخاستن یک ملت کاری است عمیقاً دشوار و بعضاً ناممکن.
آگاه باشید که در این وادی برای شما جای هیچگونه زمین خوردنی نیست. این ما بودیم که ادعای شیعۀ علی بودن کردیم. این ما بودیم که ادعا کردیم در کرب و بلاهای روزگار، یاور حسین هستیم و بهم رسانندۀ دستانِ از هم دورافتادۀ ابالفضل. ما زیاد گفتیم و زیاد ادعا کردیم. پس انتظار جهانیان هم از ما به همان اندازهای بالا رفت که دستان علی در غدیر...
مبادا حلاوت شیرینیهای خارجی چنان در دهانتان مزه کند که طعم تلخ فقرِ بچههای ایران از یادتان برود. مبادا در عزای حسینی، یزیدیان نوحه بخوانند! عمربن سعدها...
مبادا کاخهای شاهنشاهی محل سکونت شما کوخ نشینان شود. اگر اهل مبارزۀ با نفستان نیستید، شما را به چادر خاکی و صورت سیلی خوردۀ زینب قسم میدهم که سمت امور مهم حکومت نروید.
با ما به جنگ، به جهاد اصغر بیایید که بسی سادهتر است!
اینجا باید جان بدهیم و آنجا مال را!
اینجا باید به خاک افتاد و آنجا به ذلّت!
اینجا رگهای گلویمان را پاره میکنند و آنجا گلوی حقیقت را!
اینجا باید خون بدهیم و آنجا شرف را!
اینجا با مرگ به بهشت میرویم و آنجا با خیانت، به چاه دوزخ...
📚🔍موضوع اثر:
"کششِ عشقِ او"، داستانی از فراز و فرودهای زندگیِ اولین شهیدِ دفاعِ مقدسِ دانشکدهی پزشکیِ دانشگاهِ تبریز، یعنی "دکتر ابوالقاسم اصغری مونقی" است.
🌐 خرید اینترنتی کتاب کشش عشق او👇
https://sarirpub.ir/product/کشش-عشق-او
@entesharat_sarir
میان اتاق به نقطه ای نامعلوم خیره مانده و زمینوزمان طوری برایم متوقف شده بود که احساس میکردم قلبم بیهیچ نبضی در گوشۀ سینهام کِز کرده و حتی نفسهایم از شماره افتاده بود.
یعنی در این لحظه دیگر عشق من در این دنیا نفس نمیکشید و برای همیشه همسرم از دستم رفته بود؟
سنگینی این مصیبت حتی کمر آسمان چشمانم را شکسته بود که دیگر اشکی هم نمیچکید تا ساریهزهرا از اتاق بیرون دوید و معصومانه پرسید: «بابا جلالم شهید شد؟»
🔸️برشی از کتاب جلال آباد
✍️به قلم فاطمه ولی نژاد
📚انتشارات صریر
🌐خرید اینترنتی کتاب جلال آباد 👇
https://sarirpub.ir/product/جلال-آباد
@entesharat_sarit
انتشارات صریر
📖 پای گلدسته کوهستان بر اساس زندگی شهید محمدحسین محمود زاده ✍️ نصرت الله محمودزاده 📚 انتشارات صر
این بار که حاجی رگبار گرفت سمت دشمن، زمزمهاش آهنگ بهتری گرفت. چقدر راحت با خدا حرف میزد.
در فکر چاره بود.
دوید پشت سنگر بعدی که جا عوض کند.
اینطوری بهتر میتوانست توجه عراقیها را پرت و پلا کند.
انگار خورشید زُل زده بود به نبرد حاجی.
از همه جا آتش تنوره میزد.
هوا خفه و خاک آلود بود و غبار می نشست روی دانه های درشت عرق صورت حاجی .
خون در اثر شدت موج انفجار از گوش او راه افتاده بود.
چند عراقی به او نزدیک شدند.
یکهو مثل پلنگ از جا کنده شد و باز هم سنگر عوض کرد.
سربازهای تازه نفس دشمن داشتند از یال بالا میکشیدند.
برای فرمانده عراقیها خیلی اهمیت داشت که هر طور شده فرماندهای مثل حاجی را از سر راه بردارد.
حاجی نگاه به ته ماندهی قطار فشنگ تیربار خود انداخت.
حواسش به همه جا بود؛ مثل فرماندهای که پس از آخرین نفراتش معرکه را ترک کند.
هنوز یک کار روی زمین مانده داشت.
خیز برداشت و یک شهید را کول کرد تا او را از تیررس عراقیها خارج کند.
به مصطفی نهیب زد:
- بجنب مصطفی، نباید شهیدی جا بماند...
✂️برشی از کتاب پای گلدسته کوهستان
✍️نوشتهی نصرت الله محمودزاده
📚انتشارات صریر
🌐 خرید اینترنتی پای گلدسته کوهستان👇
https://sarirpub.ir/product/پای-گلدسته-کوهستان
@entesharat_sarir
از رادیو کابین هواپیمای شکاری عباس هنوز صدای محمود، خلبان شمارهی ۲، میآمد که مدام فریاد میزد:
عباس... موقعیتت را اعلام کن! کجایی؟ گمت کردم... کجایی ؟
موقعیتت را اعلام کن! سعی کن خودت را به سمت مرز برسانی ...
نگران نباش، الان به بچهها خبر میدهم به کمکت بیایند!
عباس با خود زمزمه می کرد "نه،هیچ چیز نمیتواند وضعیت را تغییر بدهد."
آنگاه آهسته و آرام با خود گفت:
آدمها فقط به خاطر چیزی میمیرند که میتوانند با آن زنده بمانند بمانند.
من ایمان دارم که تنها به خاطر عشق به خداست که انسانها خود را مسئول یکدیگر میدانند و امید برای آنان فضیلت و برتری است .
عشق به یگانه خالق هستی، جوهر وجودی تمام آدمیان است.
در مکتب یکرنگی انسان جلوهی خداست و خدا در وجود انسان حرمت دارد.
بنی آدم در وجود خدا برابرند.
صدای رادیوی محمود همچنان از کابین عباس شنیده میشد که فریاد میزد:
تکرار کن...صدا مفهوم نیست... تکرار کن!
عباس با خود اندیشید: دیگر صدای من را نخواهی شنید. من راه خود را بازیافتهام و سرنوشت من با نام #ایران پیوند خواهد خورد...
✂️برشی از کتاب بمبی در کابین
✍️نوشتهی سید حکمت قاضی میرسعید
📚انتشارات صریر
🌐 خرید اینترنتی کتاب بمبی در کابین👇
https://sarirpub.ir/product/بمبی-در-کابین
@entesharat_sarir
نویسنده کتاب #جلال_آباد در گفتوگو با دفاعپرس مطرح کرد؛
🔺️کتابی که به توصیه رهبر انقلاب نوشته شد
🔸️«فاطمه ولی نژاد» گفت: خاصترین بخش این کتاب، دوران جانبازی ۴۰ روزه این شهید است که صبر و روحیه ایشان در برابر آنهمه درد و زخم و رنج، فوقالعاده و عشق ایشان به شهادت، بسیار خواندنی است.
🔹️مشروح کامل گفت و گو را در لینک زیر بخوانید 👇
dnws.ir/002rFB
@entesharat_sarir