eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ________________________________ ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• غم فرستاده عشق است عزیزش دارید ♥️ ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• ________________________________ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 💌یک شاخص مهم ایمان ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ @Shahidzadeh
یا حَضرَت ِ حَق... 🌸حاج اسماعیل دولابی : 🍃هنگامی که به یاد امام حسین(علیه السلام) می افتید; تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است السلام علیک یا ابا عبدالله @Shahidzadeh
یا حَضرَت ِ حَق... من كـه لايق نيستم ، باشد جوابـم را نده لااقل از چشم من خواب شهادت را نگير @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... امـروز خودٺ باش ایݩجورے خیݪے زیـباٺرے..😌 @Shahidzadeh
📣 』 ❀↲ بِسْمِ رَبّ الحُسیْن ↳❀ ان شاءاللہ امشب در شب زیارتے ارباب ساعت ۲۳:۳۰ هــیئت مجازے خواهــیم داشت🕰 براے دلهـایے ڪہ تنگ هـیئت ارباب است💔 درخدمتتون هــستیم ،قدمتون روے چشم .🙏💚 @mahfelsh
رفقا دیروز نشد پیام زیارت عاشورا رو بزاریم ثوابش رو به روح مطهر این شهید هدیه کنید👇
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... بھای‌جان‌شما، جزبهشت‌نیست..! پس‌خودرا،بہ‌کمترازآن‌نفروشید(:♥️✨ • امام‌علی‌علیه‌السلام @Shahidzadeh
بـسـم‌رب‌آخرین‌جمعہ‌ےمـحـرم ...
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ۰۰ بعضۍ‌وقتا‌ ۰۰ نه‌مداحۍ، آرومتـ‌ میڪنه ۰۰ نه‌روضـه ... ۰۰ نه‌عڪس‌ڪربلا ۰۰ بعضۍوقتا‌ یه"حسین"ڪم‌دارۍ! باید بری ضریحشو بغل کنی تا آروم شی.... @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... هࢪ چہ هستمــ هࢪ چہ بودمــ😔 بࢪ کسے ربطے نداࢪد ؛ بࢪ امام مہࢪبــــان خود پنــــاه آوࢪده‌ام....💔 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... نقطھ دلبرے خالق و دلبࢪ ... دࢪ دݪمــ ڳذشٺ:" حَ سَ ݩ 💚 اسٺ... امــــآ واعظ گفٺ؛ :"حرمــ اسٺ°💔 چھ مࢪاعاٺ و نظیࢪے شد ؛' ‌°|حࢪمــ ؛حسݩ(ع)|° 😭😭😭😔💔❤️ @Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... نقطھ دلبرے خالق و دلبࢪ ... دࢪ دݪمــ ڳذشٺ:" حَ سَ ݩ 💚
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... مےگف:" دو آࢪزو بࢪ دݪ مادࢪ ماند ؛' ‌•|کفݩ بࢪاے حس؁ݩ(ع)💔و حࢪمــ بࢪاے حسݩ(ع)💚|° 😭😭😔😔💔 @Shahidzadeh
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 📹 باید زنده شویم؛ مثل حاج قاسم! 🔻بیایید زندگی زیباتری را تجربه کنیم ... ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست... دیر سالیست که من بلبل این بستانم @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... دوستٺ دارمـ مجنوݩ تر از لیلے شیریݩ تر از فـرهاد!.. ... @Shahidzadeh
35.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا حَضرَت ِ حَق... امام زمانتوݩ رو زیاد یاد ڪنید🌿✨ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... - زندگی يک رنگ نيست. رنگين کمان است. چهارگوش هم نيست. دايره است. مصطفی اين را می گويد. توی ماشين هستيم برای خريدن حلقه. حرفش را برای خودم تصوير می کنم خوشم می آيد از تعبيرش؛ اما منتظرم منظورش را بگويد. - قوس و قزح دلربايی داره. بين فضای آفتابی و بارانی محشری است. می گويم: - اما همه رنگ های زندگی مثل رنگين کمان روشن نيست. بعضی وقت ها رنگ تيره هم داره. دنده عوض می کند و آرام زمزمه می کند: - اما وسعت رنگين کمان را داره. از اين سر دنيا تا آن سر دنيا کشيده می شه. هرکسی می تونه قلم مو برداره و بالا پايين رنگ ها رنگ مورد علاقه خودش رو بزنه. از وسعتش استفاده کنه. دليلی نداره که در فضای کوچکی، خودش رو مجبور و محصور کنه و بعد هم غصه بخوره. با انگشتر عقيقم بازی می کنم. عجله ای برای رسيدن ندارد. آهسته می راند. می دانم که اين بحث را شروع کرده تا مرا به حرف بکشد، اما نمی توانم بفهمم دقيقاً منظورش چيست. - خيلی وقت ها می شه يکی قلم مو دست می گيره و بالا و پايين رنگين کمون زندگی رو رنگی می زنه که خودش می خواد. تو هم مجبور می شی تحمل کنی. موتوری مقابلمان است که از فرصت خلوتی خيابان استفاده می کند و با اينکه دو ترکه سوارند، تک چرخ می زند. هينی می کشم و دستانم را مقابل دهانم می گيرم. مصطفی سرعت کم ماشين را کمتر می کند و می گويد: - ای جان! جوونيه و همين کيف و حالش. با صدايی خفه همانطور که نگران نگاهشان می کنم، می گويم: - اين عين بی عقليه. مگه مجبورن اينطوری جوونی کنن؟ مصطفی توی تيم من نيست. راحت نگاهشان می کند و راحت می گويد: - هر وقت کسی اجباری رنگی به رنگين کمانت اضافه کرد، منفعل نگاهش نکن، يک تدبيری به خرج بده تا قوس و قزحش رو، جای اون رو، ميزان رنگش رو و ترکيب بالا و پايينش رو خودت انتخاب کنی. منظورم اينه که در عين هر اجباری يک زاويه هايی اختياری هم بازه. بستگی به خود آدم داره. موتور راست می شود روی دوچرخ. نفس راحتی می کشم. مصطفی دنده عوض می کند و سرعت می گيرد و از موتور جلو می زند. هم زمان برايشان چند بوق تشويقی می زند. دو جوان خوششان آمده، خودشان را می رسانند به ماشين و يکی شان می گويد: - نوکرتيم. مصطفی می خندد: - آقايی. چرا اين کفه؟ - وارديم، بی خيال. اين مدل مصطفی را تصور نمی کردم. چه لوطی هم حرف می زند. سرعت را کمتر کرده تا حرفش را بزند می گويد: - بی خيالی رو عشقه، اما جوونی هم حيفه. جوان راننده اخم می کند و پشت سری اش با تلخندی می گويد: - اين کاره ای داداش يا نه؟ دستان مصطفی ستون می شود به بالای در و می گويد: - موتور پرشی باشه آره، با اينا حال نمی کنم. جوان دستانش را مشت می کند و يکه ای بلند برای مصطفی می کشد که همه می خنديم. مصطفی آدرس جايی را می دهد برای اين کارهای به قول خودش پرشور جوانی و توصيه کلاه کاسکت. @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ديگر رسيده ايم. قبل از پياده شدن می گويد: - حواسم باشد بحث رنگين کمان مان نصفه نماند. قبل از پياده شدنم می گويم: - اما من همه رنگ هايش را دوست ندارم. نمی دانم می شنود يا نه. دنبال حلقه آمده ايم و نمی خواهم که حلقه بشود اسباب زحمتم. وقتی حلقه کوچک و ظريفی انتخاب می کنم، رد می کند، بايد توجيهش کنم؛ صبورانه ايستاده تا نظرم عوض شود. مغازه های بعدی حلقه ظريف و طلايی رنگی به دلم می نشيند؛ اما قبل از اينکه نشانش بدهم می گويم: - می دونيد عيب حلقه های بزرگ چيه؟ تيزتر از آن است که ترفندم را نفهمد. با لبخند می گويد: - کدوم رو انتخاب کرديد؟ تمام مقدمه هايی را که توی ذهنم چيده ام حذف می کنم و رک می گويم: - راستش من دوست دارم حلقه ام هميشه دستم باشه. حلقه های سنگين و بزرگ خيلی ها رو ديدم، حلقه شون رو گاهی دست نمی کنند چون کلافه شون می کنه. خُب چه کاريه، اين هم قشنگه، هم ظريف. حلقه تکی که توی جا انگشتری جلوه نمايی می کند را نشان می دهم. طلا فروش می آورد. سبک است و شيک. مصطفی حرفی نمی زند و می گذارد به دل خودم. سرويس هم همانجا بر می داريم. - تمام معادله های معمول رو به هم می زنيد. سرويس پر از توپ های کوچک فيروزه ای است. رنگ آبی و طلايی جلوه قشنگی پيدا کرده است. می گويم: - معادله ها رو آدم ها خودشون می نويسن و بعد هم به جامعه تحميل می کنن. مهم اينه که آدم خودش مجهول معادله قرار نگيره. درِ ماشين را برايم باز می کند. وقتی می نشينم دستش را بالای سقف می گذارد و خم می شود. بعد از مکث کوتاهی می گويد: - من شيفته همين معادله نويسی تون هستم. ولی جداً بانو من مجهول ايکس هستم يا ايگرگ؟ منتظر است تا جواب بدهم. نگام را می دزدم و می گويم: - شما چند مجهولی هستيد. نگاه عميقی می کند که باعث می شود سرم را پايين بيندازم. قد راست می کند و در را می بندد. پيش خودم فکر می کنم که همه انسان ها هم معلوماند، هم مجهول. می شود با معلومات به راحتی حل مجهول کرد. فقط متحيرم از جنگ و دعواهايی که کار راحت را سخت می کند. مصطفی سوار نمی شود و من رد قدم هايش را می گيرم که بر می گردد سمت طلا فروشی و بعد از مدتی دوباره با پاکتی در دست از مغازه بيرون می آيد. سوار که می شود، پاکت را می گذارد روی چادرم و می گويد: - ببينيد همين بود يا نه؟ اول پاکت حلقه و سرويس را باز می کنم هر دوتايش هست. پاکت بعدی را باز ميکنم و جعبه کوچکی را در می آورم. ساکتم و دوست دارم اجازه بدهم ذهنم هرچه می خواهد حدس بزند؛ اما او هم ساکت مانده که اين کار مصطفی يعنی چه؟ بر می گردم و نگاهش می کنم. چشم از خيابان بر می دارد و نگاه و لبخندی که چرا بازش نمی کنيد؟ جعبه را باز می کنم. دستبندی که نگين های فيروزه دارد. از کجا مکث چند ثانيه ای مرا روی ويترين ديده بود؟ می گويد: - رنگ فيروزه ای رنگين کمان را که دوست داريد؟ بقيه اش مهم نيست. @Shahidzadeh
بـسـم‌الله‌الـرحـمـن‌الرحیـم
|•°السلام علیڪ یا بقیة‌الله في أرضه°•|
آقا سݪام، ماهـ محرم تمام شد ایام ِ غم و اندوهـ و ماتم تمام شد ...
اگر چہ گریہ نمودم ماهۍ با غمتان مرا ببخش ڪہ نمردم پس از محرمتان
بیا دوبارهـ بخوان روضہ هاے یابن شبیب ڪہ من دوباره بسوزم، دوبارهـ با دمتان
چہ شام ها ڪہ زدے سر بہ گریہ ام اما مرا ببخش ڪہ نمردم بہ پاے مقدمتان ...
رفقا نڪنہ امسال محرم آخر عمرمون باشہ ...؟!
دیدین محرم تموم شد و آقامون نیومد ...