eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اِࢪیحا(:
|●°بِسمِ‌رب‌ِ‌النّور°●|
آقا رداے سبزِ امامت مبارڪ!(:
حوادث روزگار . . میچرخد!(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' ! از آن روز انگار .. آفِتابِ شام هم غروب ڪرد و هنوز ڪہ هنوز است'طلوعۍ‌ندارد'! شاید آفتاب را زیرِ قامتِ خمیده‌‌اش پنهان ڪردند .. شاید پرنده‌هاے روے اعصابِ شام را با خودش برد بهشت! شاید دلم را در ڪربلا جا گذاشتند! شاید . . .دلم میخواست مهر برده بودنم برداشتہ شود، تا ڪہ فریاد بزنم: – آے مردم!من وصلہ شدم بہ ڪربلاے حسین[علیہ‌السلام]! وصلہ بہ جایے ڪہ رنگش را هم ندیدم! دلـــــم تنگِ محلۍ‌ست ڪہ ندیدم و نرفتم .. روزے هزاران بار لعنت میڪنم خودم را ڪہ چرا، چرا؟چرا 'پیرو عقلم شدم' ڪہ حالا 'شرمنده‌ے دلم باشم'؟! چرا نیمہ شب وقتۍ آمنہ را شڪار ڪردم ڪہ چادر بر سر و آهستہ آهستہ بہ طرف در میرود نگفت ڪہ تو هم بیا؟ گفت! هان؟گفت!من عقلم نهیب زد و صداے دلم بہ گوش نرسید! من بودم ڪہ ترسیده گفتم: – نڪن آمنہ!نرو!میدانۍ ارباب بفهمد . . – ارباب؟چہ میڪند؟سیاه و ڪبود میشود تنم؟ دندان بر دهانم نمۍماند؟ زندانۍ میشوم در مَطبَخ؟ اینها را بہ جآن خریدم اسماء! – مجنون!دیوانہ!آخر این عقل ناقص‌ت ڪار دستت میدهد! – تا ڪۍ میخواهے پیرو عقلت باشۍ؟پس دل چہ میشود؟ – آمنہ! – اسماء! نمیایے؟نیا! اما من میروم و تو بمان با عقلت!تو بمان و حسرت! – حسرت؟ مصمم گفت: – حسرت! حالا میفهمم!از حسرت منظورش چہ بود .. اینڪہ من بشینم در مطبخ نمور و تاریڪ و از پچ پچ‌ها براے خودم ڪربلا و آمنہ را تصور ڪنم! و من با خیال، بودنم را در ڪربلا تصور میڪردم! اینڪہ من هم حالا همراه ڪاروان بودم! اینڪہ من هم الآن با قدے خمیده ..چادرے پاره ..پشت سرِ مردے آبلہ رو .. مثل الآن، ڪہ زینب[سلا‌م‌الله‌‌علیها] جلوے چشم‌هایم با نگاهۍ نگران بہ دخترها نگاه میڪند و دستش ڪشیده میشود، گونہ‌ه‌ایم را دم و بازدمم پر میڪنم و میخواهم با ڪلمات بہ سمتش هجوم ببرم: – نڪن! او دخت پدر ایلیا[علیہ‌السلام]است! مادرش همآن شاخہ‌ے نازڪ و ریحان و بهارش زیر دست و پاے پدرانت بود، ڪافۍ نیست؟ نوبت دختر رسید؟ اما نشد!یڪۍ از سربازانش جلویم بود و جثہ‌ے فربہ و گوشت آلودش سد راهم بود! میخواستم داد بزنم و چشمان و وادریده‌ے بےحیا شان را از ڪاسہ در بیاورم اما .. نشد! مرداب نگاهشان شرم را غرق میڪرد و دست را مشت! ڪاش زمان بہ عقب برمیگشت همان موقع ڪہ . . خواست برود، ڪہ چادرش را ڪشیدم، چرخید: – میخواهے بیایے؟ – نمیدونم مـــ ــــ ـن . . . – اسماء!عشق و ایمان و آرمان استخاره نمیخواهد! سرتاسرش خیر است! حتۍ شر آن! حالا، بۍ تعلل، همراهم میشوے، یا نہ؟ – نہ! .. نویسنده : []
بغلمون ڪن! .. 🦋
اِࢪیحا(:
اگر العجل بگوییم و آماده‌ے ظهور نشویم، ڪوفیان آخر و زمانیم‼️ #شهید‌حسین‌معز‌غلامۍ | #جمعہ
ڪاش فریاد انتظارمان، بہ عمل نزدیڪ‌تر بود‼️💔🚶🏻‍♀ | [عج الله تعالی فرجه الشریف]
آسمان، فرصت پروازِ بلندے‌ست .. قصہ این است ڪہ چہ اندازه ڪبوتر باشۍ🕊 | ..
اِࢪیحا(:
(: #خداے‌خوب‌من🕊
وقتی این آیه رو خوندم حسم شبیه خوردن قورمه‌سبزی بود تو دل زمستون!(: 🌱
هدایت شده از اِࢪیحا(:
|●°بِسمِ‌رب‌ِ‌النّور°●|
🚶🏻‍♀🎈
تنها مسیر 1_جلسه بیست و ششم پارت 2.mp3
5.02M
پارت2 🌺✨ 🔹عمل نا خالص انسان رو بالا نمیبره. 🔹نفس همه چیزی رو مال خود میکنه حتی نماز رو 🔹ملاقات خدا به بهترین شکل ممکن یعنی در ذلیل ترین صورت ممکن خدا رو ملاقات کنی. 🔹یکی از دلایلی که ما به سمت خدا پناه میبریم از دنیای سختیه که داخلش زندگی میکنیم. ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ ـ‌شہید‌زاده‌ـ
- وقتی می‌فهمید چقدر دوستشون دارید که از دستشون بدید!(:
• . بعضیا خیلۍ حیفن واسھ دور بودن ! واسھ مجاز؎ بودن . . کاش میشد از تو صفحھ؎ مجازی کشیدشون بیرون ، دوتا چایۍ بریز؎ باهم درد دل کنین و بعد برگرده سرجاش :))💙' 🚶🏻‍♂!
🌱|اظهار میل بہ ڪسے ڪہ بہ تو بـے اعتناست،سبب خوارے تو خواهد بود... امام‌علی‌علیه‌السلام | شہیدزاده
تنها مسیر 1_جلسه بیست و ششم پارت 3.mp3
1.35M
پارت3 ☘🌷 🔹اخلاص یعنی برای خدا کار کردن. 🔹دو مدل نگاه داریم : ۱_نگاهی که میخواهد تصاحب کند ۲_نگاهی که میخواهد تصاحب شود ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ ـ‌شہید‌زاده‌ـ
و گَر در رنج سعدی راحت توست من این بیداد بر خود می‌پسندم(:
در شب طوفان غم آرام بودن مشڪل است من لبالب آهم اما لب ‌گشودن مشڪل است...🖤:)
. . .
اِࢪیحا(:
. . .
ڪسی ڪہ نورِ ماه را دوست دارد، درخشش ستارگان او را مجذوب نمیڪند!(:
تمومش مۍارزه! چون آخرش، قشنگہ(:
اِࢪیحا(:
تمومش مۍارزه! چون آخرش، قشنگہ(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' – خانم‌جآن ! .. خمیازه‌ ڪشید: – جآنم؟ – چرا؟ دوباره خمیازه ڪشید و بین خمیازه خندید: – اسماء موند؟ پا بر زمین ڪوبیدم: – عــــــہ خانم جآن! – اسماء یہ دفتر خاطرات بود ڪہ خیلۍ زود هم دفترش بستہ شد! یہ ماجرا ڪہ توش، حرفِ دل زده شد و با عقل جواب داده شد؛ آمنہ حرفِ 'دل' زد و اسماء حرف'عقل'! توے عاشقۍ عقل و بذار ڪنار! ببین دلت چۍ میگہ . . – یعنۍ اسماء . . . عاشق نبود؟ – نہ! اون دوست داشت، عاشق نبود! متاسفانہ خیلیا میزان درصد هر علاقہ‌اے رو عشق میذارن! یڪۍ و دوست دارن ولۍ میگن عاشق‌ن! بہ یڪۍ وابستہ میشن میگن عاشقیم! عشق اونے نیست ڪہ توش شڪ جا بدے، اگہ برم پیش معشوق چۍ میشہ؟ و هزار هزار اگہ، توے عاشقے معنا نداره! مخصوصاً ڪہ معشوق‌ت یہ پلِ براے وصل شدن بہ 'خدا' عشق اصن برا رسیدن بہ اوس ڪریمِ! خدا عشق و آفرید و ما رو با عشق خلق ڪرد . . تڪ تڪ ثانیہ‌هامون برا عاشقیہ! اونم نہ هر عشقیا! فقط عشقے ڪہ تو رو بہ معشوص اصلے وصل ڪنہ! شقیقہ‌ام نبض میزد: – یہ سوال! سبد سبزے را برداشت: – خب؟ – آخرش چۍ شد؟بعد اینڪہ اسماء بہ آمنہ گفت . . مڪث ڪرد: – نشد بیارمش رو ڪاغذ! آقاجآنتم نبود، یعنۍ بودا! ولے بهم گفتن نیس، یہ قبر بهم نشون دادن گفتن این آقاتہ!سایہ سرتو باباے بچہ‌هات! میگفتن ماشینش دود شده رفتہ هوا! جنازه‌اش برنگشتہ، ولے مرده! ڪنار حوض نشست و ادامہ داد: – دیگہ نتونستم بنویسم اسماء رو . . روایت یہ جامونده‌ رو! فقط گاهۍ اوقات تو ڪوچہ پس ڪوچہ‌هاے قلبم بهش سر میزنم، همین! .. نویسنده✍🏻: [ ]
اِࢪیحا(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' #جامانده #قطره‌ے‌بیست‌و‌چهارم #روایت‌دل – خانم‌جآن
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' . . – خانم‌جآنم؟میگما . . هنوز اربعین نرسیده ڪہ دلت پۍ ڪربلا رفتہ! چادرش را جلو ڪشید: – خودت میگے دل! آخہ بچہ تا ڪے واست قصہ بگم؟ دل دیگه، یہ ماهیچہ‌ے زبون نفهم! یهو پر میڪشہ واسہ سقا خونہ‌ے آقام ابوالفضل[علیہ‌سلام]! صداے تیراندازے آمد، اخم ڪرد و بلندتر گفت: – میڪشم، میڪشم آنڪہ برادرم ڪشت! تقریبا جیغ ڪشیدم: – ولے بد تمومش ڪردیدا! – هیچ داستانے بد تموم نمیشہ، اگہ شد بدون هنوز بہ آخرش نرسیده! با پرت شدن شیشہ در خودم جمع شدم: – بگو، مرگ بر شاه بگو، مرگ بر شاه! دستم را بند چادر خانم‌جآن ڪرده بودم ڪہ جلوتر رفت: – وایسا!خانم‌جآن صب ڪن دو دقہ . . . برگشت: – من میخوام برم جلو، تو ڪہ میترسیدے چرا اومدے باهام؟ خواستم حرفے بزنم ڪہ دوباره صداے گلولہ بلند شد: – بیا بریم خانم‌جآن! بہ اندازه ڪافے حقمون و ادا ڪردیم! – راضیہ! میزنم تو سرتــــــ . . – بگو، مرگ بر شاه! بگو، مرگ بر شاه! خانم‌جآن از بین جمعیت جلو رفت ڪلافہ پشت سرش راه افتادم. – واستا یہ دقہ خُبـــ . . . . – من اشتباهِ اسماء رو . . صداے چند شلیڪ آمد: – تڪرار نمیڪنم! من دیگہ اسماء نمیشم، اسماء مُرد! این عشقِ ڪہ . . . مردم جلوتر رفتن: – مردم و ڪشونده اینجا! انگشت اشاره‌ش و، رو بہ پیرمردے گرفت: – از حبیب تا . . و بعد بہ طرف دو نفر بعدے ڪرد: – علۍ اڪبر و قاسم! چادرش را ڪشید و خودش را بہ زور جلو ڪشید: – میڪشم، میڪشم آنڪہ برادرم ڪشت! – وایسید منم بیام، خانم‌جآن خانم‌جـــــ ــ ـ ـــا . . . تعجب نگاه بہ زنے ڪردم ڪہ غرق در خون، چادر خاڪے روے زمین افتاده، آروم پلک میزد و نگاهش بہ من خورد – نہ! نہ! قدمے برداشتم: – نہ خانم‌جآن! نہ! .. بہ طرفش دویدم و در آغوش ڪشیدمش: – من و نیگا! خانم جآن! ححححح ... حاج بابا، حرف زده با ، حاااج فتاح برے ڪربلا! هان؟ خــــانـــ ـــ ـم جججآن! اشڪم چڪید روے پلڪ‌هاش. – خانم‌جآن؟ڪربلا نمیخواے؟چشتاو وا ڪن! لب زد: – آآآآ . . . آخرش، خــــــوب، تموم شد! خووووب تموم شد، راضــــ ــ ــیہ! سرم را با شدت تڪان دادم: – نہ! نہ خانم جآن! لطفا، خب؟الآن یڪیو، پپپپیدا میڪنم باشہ؟ خب؟ خندید، چشاش برق میزد: – نہ!نہ فدات بشم! میخوایم بریم ڪربلا باهم، ها؟ خاااانم جآآآآآآآآآآآن . . . نویسنده✍🏻: [] پ.ن: و بعد از خستگے هاے فراوان 'مخصوصا امروز'، سلآم، سلآم! خوب هستید؟ جامانده هم تمام شد و من بہ جاے 'آخیش' گفتنام؛ بغض ڪردم و پاش اشڪ ریختم قرار نبود اینطورے تموم بشہ. ولے خب . . . . تموم شد! با تمام ڪم و ڪاستۍ‌هاش، دیر و زود شدنشاش و همہ‌ و همہ! و دیگہ وقتشہ بگم: ' . .' رقعہ‌اے از طرفِ'ریحانہ(:'
در میان همه ام اما بی همه ام(:
تنها مسیر 1_جلسه بیست و ششم پارت 4.mp3
5.25M
پارت4 🍁👆🏼 🔹محبت منهای تصاحب ارزش داره، ولی متاسفانه این محبت امروزه فهمیده نمیشه. 🔹زبیر دوست نداشت توسط پیغمبر (ص) تصاحب بشه دوست داشت پیغمبر (ص) رو تصاحب بکنه. *رفقا الان هم اوضاع همینه ها شماها دوست دارید توسط ولی خدا تصاحب بشید یا ولی خدا رو تصاحب کنید ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ ـ‌شہید‌زاده‌ـ
گفتی بہ تو گَر بگذرم از شوق بمیرم قربان سرت بگذر و بگذار بمیرم...(:
🖇 استادی میگفت. . . گاهی یک پیام به نامحرم ،یک صحبت با نامحرم بسیاری از لطف هارا از انسان می گیرد لطف رسیدن به مراتب الهی! لطف رسیدن به شهدا‌! لطف رسیدن به مقامِ سربازیِ امام زمان‹عج› فقط این را بدانیم شهدا هرگز اهلِ رابطه با نامحرم نبودند...:))! ؟!
جز حریمِ نظرت ‌نیست‌ پناھ دگرے گرھِ بستہ ے ‌ما، با نظرے ‌بازشود(: