یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_یازدهم
کنارشان مینشینم. نوازششان میکنم. زیر دستانم تکان میخورند. حال خوشی پیدا میکنم. گروهی را هماهنگ به رقص واداشتهام. میگوید:
– دارم کمکم حرفتو قبول میکنم.
ریحانی را میچیند و همینطور که بو میکند رو به آسمان دراز میکشد. و زمزمه میکند:
– عشق. عشق برای تولد یک ریحون، زیبایی یک ریحون، عطر یک ریحون. کاش میشد این درک و حس رو منتقل کنی به بقیه.
مگر چشم و گوش را از آدمها گرفتهاند که فریاد زیبایی طبیعت را نمیشنوند و نمیبینند. خودشان را به دیدن مصنوعات عادت دادهاند و دل به دل یک گل و سبزه نمیدهند.
– بعضی حسها رو باید آدم خودش دریافت کنه. وقتی براش بگی نمیتونه همراهت جلو بره. نهایت و نتیجهای برای این فکر کردن نمیبینه.
– نهایتش رسیدن به خالق زیباییها ست که توی خوشگل پر سؤال دیوونه رو آفریده که خواب رو از کله آدم میپرونی.
متعجب برمیگردم سمتش:
– دفترم! نگو که ندیدی و برنداشتی و چهقدر خوشحال نشدی؟ برو بیار. به فکر عاقبتت باش.
هلش میدهم عقب و روی فرش مینشینم. کتابم را برمیدارم؛ و خودم را مشغول نشان میدهم. کمی در سکوت نگاهم میکند. محل نمیگذارم. صدایش را تحکمی بلند میکند که:
– لیلا خانوم! دفتر من رو شما نباید برمیداشتی. به خالق زیباییها قسم، اگر تا من برسم داخل اتاق و دفتر را سر جاش نگذاشته باشی اون وقت…
کتاب را میبندم:
– خالق زیبای من رو قسم نخور، برادر زشت! چون کور خوندی. به جان این ریحونها قسم که تا آخرش رو نخونم محاله برگردونم.
نرم میشود:
– لیلاجان!
– برادر جان! استثنائاً با هیچ تهدید و تطمیعی مجاب نمیشم.
و خندان به ابروهای بالا رفته و چشمان درشتش نگاه میکنم. لب هم میکشد و سری تکان میدهد:
– باشه باشه. منتظر باش!
میخواهد بلند شود که دستش را میگیرم و میگویم:
– داداش! داشتی راجع به موج یه چیزی میگفتی.
مکثی میکند و میگوید:
– خودت که اهل فکری، بقیهاش را بگو.
سرم را پایین میاندازم.
– خب بدترین حالتش، طعنه به تمام مشکلاتیه که داشتم.
– خواهری! من غلط بکنم طعنه بزنم. گزینه بعدی…
– پس بهترین حالتش تحلیل سختیهاییه که داشتم.
– بهتر شد. گزینه سوم؟
با انگشتانم بازی میکنم و میگویم:
– بازیم میدی؟
میگوید:
– نه. گزینه دال را علامت بزن.
و بلند میشود و میرود.
دوست ندارم گزینه دال را پیدا کنم؛ هر چند که ذهنم مقابل «دوست ندارم» میایستد. گزینه دال حتماً صبر کردن یا انجام دادن کاری است که دوست نداری، اما به صلاحت است. حتی اگر موجهایش زندگیات را در جهت دیگری جلو ببرد و صدایت به شکایت بلند شود.
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
♥️
منحنی لـبــخندت
خط عمـــر من است
عمیق تر بخند
زندگـــیِ جاودانه میخواهم.
#لبخندٺ😊
🌸🍃
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
'💛°•
فَـإِنِّے قَرِيـــــبٌ أُجِـيبُـ💕
دَعْـوَةَ اَلـدّٰاعِ إِذٰا دَعٰـانِ فَـلْيَسْـــــتَجِيبُوا
من نزدیکݥ...🌱
و دعاى دعاکننـــــده را به هنگامے
که مـرا بخـواند اجــــابت مےکنم
"بقرهآیه186 🌸
🧡^^
⌈🌙 ○°.
#آیه_گرافی
#ماهمہمانےخدا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
امامرضاعلیهالسلام
•~ مَن فَرَّجَ عن مُؤمِنٍ
فَرَّجَ اللّهُ عن قَلبِهِ يَومَ القِيامَةِ ~•
🕊 هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد،
خداوند در روز قيامت
گره غم از دل او بگشايد.
📕 ميزان الحكمه جلد ۵ صفحه ۲۸۰
🌸🍃
#بیاخوشحالتکنم😍😁
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
[•°•”
- رفیـقآسمانے🦋~•
حسن اولئڪ رفیقـا ↓
اینها رفیـقهاےخوبےهستنـد💛✨
رفیق شهید؛شهیدتـــ مي کنـد🌱/.
#آیه_گرافی
#ماهمہمانےخدا
:)📿
⌈🌙 ○°.⌋
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🌱
قصدِ صیدت کرده ام ، دیوانه من بی واهمه... :)
#داستاندستها
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
امشب
به خوابم بیا.
ابری در چشمهایم مانده
که بی شانه هایِ تو
نمی بارد...
#دݪے....
🌸🍃
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
فرض ڪُن حضرتمهدے❤️
به تو مهمان گردد 😊
ظاهرت هست چنان
که خجالت نڪشی؟! 🙃
خانــهات لایـق او هســت ڪه
مهــمان گردد؟؟
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق...
ترس "نشدن" اگر بر ما غلبه كند، به بيماری "نيمهكاره رها كردن" مبتلا میشويم.
#نویسنده
#کریستین_بوبن
#کتاب
#دیوانهوار
#شہیدزاده
@Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق..
اگر بخواهی نعمتی در تو زیاد شود،
باید آنرا ستایش کنی.
حتی وقتی گیاهی راستایش کنی،
بهتر رشد میکند
تقدیر کنید،
ستایش کنید، تأیید کنید
تا نعمتهای خدا بسوی شما سرازیر شود
#قمشهای
#ستایش
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#دل_نوشته
•|دارمبهاینفڪرمیکنمـ
احیاناً
اگرڪه
ڪربــ❤ــلادعوتمڪنی
باڪداملباسبیایمڪه
باآنگناهنڪردهباشمـ؟🥀
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh