eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... [•°🖤🌿°•] درروضھ‌گریستن‌نعمت‌بود! ڪوبیدنِ‌برسینھ‌تھِ‌لذت‌بود! حالاڪھ‌قرنطینھ‌شدم‌مےفهمم! سرمایھ‌ےزندگےِمن‌هیئت‌بود...! @Shahidzadeh
▪️▫️◾️◽️◼️ یا خیر صاحبٍ و جلیس ... با عرض سلآم و ادب خدمٺ تمام عزیزآݩ انشاءللّه امروز ساعت ۴ در کاناݪ @mahfelsh محفݪ برگزآر میشود. همراهـ ما باشید✋
یا حَضرَت ِ حَق... صفحه 42 @Shahidzadeh
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 📹 پاسخ کلیپ شب گذشته: آن امتحان بزرگ چه بود؟ 🔻ما احتمالا در آستانه چه آزمایشی هستیم؟ ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... خودم مانده ام آخرين نفر تصميم گيرنده. حتی سعيد و مسعود هم شده اند همراه علی و موافق مصطفی. مصطفايی که الآن سه روز از رفتنش گذشته است. بی اختيار ذهنم درگير شده است. چرا من بايد روزهای نبودن مصطفی را بشمارم؟ موقع خواب طبق عادت دستم را دراز می کنم تا کتابم را بردارم، اما نيست. می دانم که دوباره اين ها آمده اند و من زندگی ندارم. از اتاق بيرون می زنم. مادر نشسته است و از روی کتابی يادداشت بر می دارد. آداب قبل از خوابش است. کنجکاوانه می روم سراغش و جلد کتاب را می بندم تا اسم را بخوانم. بنده خدا مجبور است اعتراض نکند. صورتش را می بوسم و لپم را جلو می برد. دو تا ماچ آبدار و قربان صدقه ای که می رود نيشم را تا بناگوش باز می کند. پنجاه ساله هم که بشوم دوست دارم مادرم با صدا ببوسدم. می روم سراغ پسرها و در اتاقشان را که باز می کنم، اول از همه چشمم کتابم را که دست مسعود است می بيند. زودتر از من می جنبد و کتاب را پشت سرش می برد. - آتش بس، آتش بس! ببين چه کسی هم می گويد آتشبس! دزدی اش را می کند، خون و خونريزی راه می اندازد، تازه می گويد آتش بس! با حرص می گويم: - مسعود جان بيست صفحه مانده جلد اولش رو تموم کنم. بعد می دم بهت. فقط يه سؤال دارم، تو چرا دو جلدش رو برداشتی؟ هنوز جلد اول به اون قطوری رو نخوندی دوميش رو می خوای چه کار؟ - گفتم ناقص نباشه. قيافه اش آنقدر حق به جانب و جدّی ست که علی و سعيد را به خنده می اندازد. علی سرش توی گوشی اش است و سعيد قرآن به دست روی رخت خوابش نشسته است. مستأصل به علی نگاه می کنم تا به دادم برسد. با انگشتانش اشاره می کند که کتاب را بدهد. وقتی تعلل مسعود را می بيند می رود جلو و کتاب را می گيرد. جلد کتاب را نگاه می کند. - رمانِ چی هست؟ نه خير، امشب شب کتاب خواندن من نيست، دستم را ستون در می کنم و می گويم: - من از دست جنس شما به کی شکايت کنم؟ علی کتاب رو بده. کتاب را می گذارد روی ميز و مسعود می گويد: - سازمان ملل. - اون که خودش شريک دزده و رفيق قافله. - حالا چند دقيقه مهمان ما باش و بعد هم کتاب را ببر. نگفتی داستان چيه؟ می روم سمت ميز کتاب را بر می دارم: - يک دانشجو که عاشق استادش، فيروزه، ميشه. خيالتون راحت شد؟ هرسه با هم می گويند: «اوه!» و تا بخواهم عکس العملی نشان بدهم، دستشان جلو آمده برای گرفتن کتاب. بساطی دارم امشب از دست اين سه تا. سعيد می گويد: - چشم بابا رو دور ديدی! چشمم روشن. مسعود هم جلد دوم را توی بغلش می گيرد و می گويد: - من مرده هر چی قصه عاشقي و تحوليام، جلد يک هم نباشه من از جلد دو شروع می کنم. و علی هم که انگار متهم گرفته، دستم را سفت گرفته و نگه داشته: - همين کتابا رو می خونی که نمی تونی به مصطفی جواب مثبت بدی. مصطفی هم شده چماق علی بالای سر من. - بابا تاريخيه! علی خيلی جدّی دراز می کشد و مشغول خواندن کتاب می شود. بايد منتظر بمانم تا خوابشان ببرد. @Shahidzadeh
|°•السلام‌عݪیڪ‌َیاناصرَالحسیـن°•|
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... در گوگل جستجو زدم تا کلمه قاسم را زدم دو نام در ابتدا آمد... وجه اشتراکی عجیب بود هر دو فرزند حسن هر دو سرباز حسین هر دو مدافع حرم هر دو اربا اربا یکی فرزند امام حسن مجتبی و شهادت در جوانی به سال 61 هجری دیگری سردار مدافع حرم شهادت در سال 1441 مصادف با 1398 @Shahidzadeh
4_5908861472913492156.mp3
16.79M
یا حَضرَت ِ حَق... "اولین محرم بدون سردار" 🏴 "نمیشه باورم خبرایی که میشنوم چطور قبول کنم که بی علم شده حرم"🥀😔 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... سلام بر رفقا و عزیزان دل! چن تا هیئت هس می شناسم و می رم! می خوام بگم شما ام اگه خواستین پاشین بیاین :) البتع فقط هیئت های قم بچه های هیئتی توجه... توجه... این یه دعوت نامه لوطی مسلکه 😉 بخون پاشو بیا... یه هیئت ِ مشت هس که خیلی خفنه، من خودم میرم هم واسه خانوماس هم واسه آقایونه ساعت: ۷ونیم مکان: جنب کوچه ۱۳ دورشهر مداح:آقای حیدرزاده سخنران:حاج آقای میرباقری این هیئت 👆 کله صبحه ولی می ارزه چون عالیهههه... آدم کلی گریه می کنه😭 یه هیئت هس که ماله نوجووناس و فقط پسرا البته منم گاهی میرم چون یه جای خیلی تنگ هم واسه خانوما داره😃 ولی فقط پسرا بیان 😎 ساعت:۲ظهر مکان:زنبیل آباد بیست متری حضرت ابوالفضل. پلاك ۸۴ هیئت منتظران المهدی عج مداح:یه مشت جوون تازه به دوران رسیده😅 سخنران:حاج آقای نصری که واقعا باحال صحبت می کنه! ☺ و روضه آش که فوق العاده قشنگه😭 یه هیئت دیگم هس که سنتی می خونن شور می گیرن! امام حسینی ع خیلی باحال... من خودم رفتم حال کردم شدید ساعت: ۹ و نیم شب مکان: بنیاد.بلوار شهیدکریمی.خیابان شیخ انصاری، روبروی کوچه پانزده یه کوچس باید تا تهش بری تو پارک و یه فضای خیلی بزرگ و به خودش اختصاص داده هم خانوما و هم آقایون می تونن بیان ،هیئت خادمین مداح:حاج اصغر سخنران:نمی‌دونم کیه:/ هیئتایی که بهتون معرفی کردم و از دست ندین خودم رفتم حال کردم اشك ریختم لذت بردم بهتون گفتم👌 ایشالا تو هیئت ببینمت رفیق❤ ارادتمندهمه تون: شهیدزاده @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 🙄 الان انتظار توضیح دارین از من؟! 🤨 @Shahidzadeh