eitaa logo
💝💖زمزمه عشق💖💝
65 دنبال‌کننده
984 عکس
432 ویدیو
38 فایل
کپی با ذکر صلوات برای ظهور مهدی فاطمه ___________°•°~♡~°•°__________ ارتباط با ادمین جهت پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/fm7sm7
مشاهده در ایتا
دانلود
و پس از سه سال پی در پی کار فرهنگی در تهران به آرزوی همیشگی خود یعنی شهادت رسید. حسین با یک زخم بر سینه و دست سرتاسر کبود پر کشید😭 از قفا ضربه دید و گردنش رو در کالبد شکافی سرتاسر بریدند 😭!و سه روز بعد از شهادتش دفنش کردند... (نوکر به راه و شیوه ی ارباب میرود 😭) @eshgh1313
روزی که نمیدیدمش دلم براش تنگ میشد،به یه بهانه میرفتم دم حجره اش ،یا میخواستمش برای پیگیری کارها و یا... حسین تا زمانی که بود نیروی قابل اعتمادی بود حالا که رفته است👣 احساس میکنم جاهایمان عوض شده، حسین استاد شده و من شاگرد😭 راوی:حسن فاضل پیشه @eshgh1313
خوشا آنان که جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @eshgh1313
مربی هایش بالای سنگ مزارش که نشستند شاید تازه باورشان شد که شاگردشان در کلاس عاشقی از آنان سبقت گرفته است 😭😭 اللهم ارزقنا توفیق الشهادته فی سبیلک @eshgh1313
تا اینجا ما شهید رو معرفی کردیم از این جا به بعد رو خودتون برید دنبالش که چرا شهید شده😉 التماس دعا
نگاه ها چقدر متفاوت هست ما بدبختی و فقر رو در بی پولی و بی لباسی و گشنگی میبینیم ولی امام علی علیه السلام میگه بدبخت کسی هست که هوای نفسش رو سرش سوار شده 😱 @eshgh1313
👇👇👇این متن رو حتما بخونید .✳ قانون کائنات : هیچ‌چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی‌کند «رودخانه‌ها» آب خود را مصرف نمی‌کنند «درختان» میوه‌ی خود را نمی‌خورند «خورشید» گرمای خود را استفاده نمی‌کند «گل» عطرش را برای خود گسترش نمی‌دهد «زندگی» یعنی در خدمت دیگران « قانون طبیعت است . . . » ✳پس👇👇 : ▪اگر دیدی کسی گره‌ای دارد و تو راهش را می‌دانی سکوت نکن ! ▪اگر دستت به جایی می‌رسید دریـغ نـکـن ! معجزه‌ی زندگی دیگران باش ! ✳« این قانون کائنات است . . . ! ! ! » اگر👇 معجزه‌ی زندگی دیگران باشی. بی‌شک کسی معجزه‌ی زندگی تو خواهد شد! 🤲 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @eshgh1313
🔴شمر زمانه ات را بشناس! خلبان سعودی نماز می خواند تا پرواز کند و کودک یمنی را به شهادت برساند @eshgh1313
•|💛|• میگفت: اگہ گوشاتون چیزای نامربوط شنیدن ! زیاد به نواے قرآن و ذڪر اهل بیت (ع) گوش ڪنید ♥️ شاید گناهاے گوشاتون پاک شدن ... :) 🕊عــۺاقﭐلحـســـیـــنـ❥ @eshgh1313
••|💕🔗|•• 🌱 °•|اَللَّهمَّ اغفِرِلِےِ الذُّنُوبَ الَّتے تُحرِمُنِےَ الحُسَین|•° •خدایا → •گݩاهاݩے را ڪہ مرا •ازحسیݩ محروم میڪݩد ݕݕخش...🖐🏼♥️ •آهہ کرݕلا|∞ 🌱| @eshgh1313
[ یٰا حَبیبَ مَنْ لا حَبیبَ لَهُ ]💛 اۍ ڪسۍ ڪہ وقتۍ دوست هاۍ جدید پیدا میڪنۍ دوست هاۍ قدیمۍ را فراموش نمیڪنۍ... :) 🙃 🌱 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @eshgh1313 ┄┅─✵💝✵─┅┄
‍ـ☘️ . چگونہ خواب امام زمان |عج| را ببینیم؟ . شاگرد: استاد ، چڪار ڪنم ڪہ خواب امام زمان |عج| رو ببینم؟🤔 استاد: شب یڪ غذای شور بخور، آب نخور و بخواب😴 شاگرد دستور استاد رو اجرا ڪرد و برگشت.🙂🌸 شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ :) خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم💧🌊 ڪنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! 👣 در ساحل رودخانه ای مشغول ... استاد فرمود: تشنہ آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏☺️ تشنہ امام زمان |عج| بشو تا خواب امام زمان |عج| ببینے ..🙃💚 🖤| @eshgh1313
🦋ثواب یهویی 😄 بچه ها دو عدد سِن تونو باهم ضرب ❌کنید وبه اندازه اون به نیت سلامتی همه مریضا صلوات بفرستین📿 ✨اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم ✨ ••●❥❤️❥●•• @eshgh1313
طرز نگاه ها چقدر فرق داره... از ‌نگاه بعضیامون بدبخت یعنی کسیکه پول نداره ❌ کسیکه لباس نداره بچه نداره و.... ولی حضرت علی می فرماین بدبختی اینا نیست که بدبخت کسیه که هوای نفسش بشه آقای بالا سرش✅
🗝 یادِ حَرف حاج قاسِم افتادم: "باید به این بلوغ برسیم که دیگر نباید دیده شویم آن کسی که باید ببیند، می بیند." @eshgh1313
💞⚜💞⚜💞⚜ بزرگان🌹 حاج‌آقا‌قرائتـی : هر معتاد حداقل سالی یک نفر رو با خودش همراه میکنه ..!🚫 شمایِ مسلمون ‌مسجدی سالی چند نفر رو مسلمونِ مسجدی میکنیـ😔 ..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🖤| @eahgh1313
🔺️دو توصیه اخلاقی رهبر انقلاب خطاب به دانشجویان رهبر انقلاب، امروز با تأکید بر ضرورت «خودسازی» و «تقویت مبانی معرفتی» فرمودند: 🔹️ خودسازی خیلی مهم است؛ هم در ابعاد فردی و هم در ابعاد جمعی. وقتی بنیه‌ی معنوی شما قوی شد، در زمینه‌ی فکر و تصمیم‌گیری و عمل توانایی‌های بیشتری پیدا خواهید کرد. 🔹️ انفعال و انحراف دو آسیب محیط‌های جوان از جمله دانشگاه است. انفعال با خودسازی برطرف میشود و انحراف فکری با تقویت مبانی معرفتی. ۹۹/۲/۲۸ @eshgh1313
♥️|•° دعا کنیم که مبتلا شویم به درد ِ بی قرار شدن برای امام زمانمان... آن وقت است که بقول شهید مرادی؛ اگه یه جمعه دعای ندبه رو نخوندی؛ حس کسی رو داری که؛ شبانه لشکر امام حسین (ع) را کرده ...🌸🍃 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313
✨ •| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حاج‌محمداسماعیل‌دولابے |• وقتۍحاجاتت‌ࢪوبھ‌تاخیࢪمۍاندازد؛ داࢪدچیزبُزࢪگترۍبھ‌تــومیدهد..! منتھـــــاتوحواست‌بھ‌خواسته‌ۍ خودت‌هست‌ومتوجھ‌نمیشوۍ... تونان‌میخواهۍ،اوبه‌توجٰان‌میدهد♡(: || 💞• . . 💚🌵🕊🍃 •○| @Singh1313
♡/^^٠✨ امام رضا جان💛:) یِک‌شَب‌کِه‌به‌رؤیایِ‌مَن‌اُفتاد‌مسیرَت  دیدَم‌چِقَدرلِذَت‌دیدار‌زیاداست...✨🎈 💚🌵🕊🍃 •○| @eshgh1313
🔔 📲ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺍﺯ سبکترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیه ﮐﻪ ﺩﺭﺩﻧﯿﺎ ﺣﻤﻞ میشه ⚠️ﻭﻟﯽ ﺍﺯ سنگینترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیه ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ باید بخاطر نحوه استفاده اش پاسخگو باشیم❗️ 📛 مواظب باشیم این موبایل ما را جهنمی نکند❗️ @eshgh1313
❌نکند سر نماز هم حواسمون همه جا باشد جز اصل نماز ❣برای حضور قلب در 🙏چند دقیقه قبل ذهن و زبانت را آرام کن👌 @eshgh1313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️♥️ قسمت فهیمه- مثلا" مي‌گن از قديم عقيده داشتن كه زنها ضعيفتر از مردهان وازشون توقع نداشتن كه تو جنگ هاشركت كنن، زنها به امنيت نسبي رسيده بودن، يعني، حتي بعد از تسخير شهرها هم لشكر فاتح كاري به زنها وبچه‌ها نداشت. يااينكه تا موقعي كه در شهر‌هاي قديمي زنها از مردها جدا بودن، مشكلات كمتري گريبانگير زنها مي‌شد، چه در ارتباط با نوع زندگي ومعيشتشون وچه در ارتباط‌هاي اجتماعيشون! ولي از موقعي كه در بعضي جوامع زن‌ها خودشون رو از دايره اين نظريه خارج كردن، تازه در دسترس و دستبرد انواع سختي ها، مشكلات و تهاجم‌ها واقع شدن. راحله كمي مكث كرد وبعد گفت: - مي‌دوني چرا تا قبل از اين زنها تو اين جامع دچار مشكل نمي شدن؟ چون اين نظريه، زمينه مقايسه بين زن ومرد رو از بين مي‌بره. طبيعتا" زنها هم توقعي نداشتن و از ظلمها وتبعيضهايي كه در حقشون مي‌شد ناراحت نمي شدن. من كه ديگه حالا از دنياي تنهايي خودم خارج شده بودم ودر جريان هيجان بحث غرق شده بودم، اين بار با ترديد وخجالت كمتري اظهار نظر كردم: - من فكر مي‌كنم عوضش راحتتر بودند. راحله بدون اينكه مكثي كند، به تندي گفت: - بله! درست مثل گوسفند! چون خبري از دنياي آدمها نداره وخودش رو هم با اون‌ها مقايسه نمي كنه، معلومه كه زندگي بي دردسرتري از انسانها داره! اما اون اسمش زندگيه؟! به ياد زندگي داغان خانواده خودمان افتادم. گفتم: - پس اينهمه مشكلاتي كه امروز به وجود اومدن وحتي زندگي‌هاي معمولي و خانواده‌ها رو بهم ريخته ان، زندگيه؟ راحله- " البته اين مرحله گذره! " راحله اين رو گفت وبعد هم اضافه كرد: - مي‌دوني كه! بعداز اينكه زنها تحصيل كردن وبه آگاهي هاشون اضافه شد، تونستن وضعيت خودشون رو با مردها مقايسه كنن. تو اين مقايسه متوجه شدن چه ظلم‌ها وتبعيض‌هايي كه در حقشون نمي شه! بعد موقعي كه خواستن حقشون رو بگيرن، با مخالفت مردها روبه روشدن; مردهايي كه ديگه حاضر به بازگشت اون حقوق ضايع شده به صاحباشون نبودن! حرفهاي راحله قانع كننده بود. اعتراف كردم كه راست مي‌گويد! دست كم من يكي ديده بودم كه مامان براي گرفتن حقش چه طوري به آب وآتش مي‌زند. ناگهان نگاهم به عاطفه افتاد. ابروهايش را در هم جمع كرده بود وچشمهايش به هم نزديك شده بود. خيره به زير پاي راحله نگاه مي‌كرد: - اون چيه اون زير؟! راحله؟ وبعد با لحني مشكوك گفت: - انگار سوسك! سوسكه! زيرپات سوسكه! راحله وفهيمه دريك لحظه ازجا پريدند. صداي جيغ فهيمه كه رفته بود روي صندلي وسرش را گرفته بود، به فرياد عاطفه اضافه شد. راحله خودش را كشيد وسط اتوبوس، ميان صندلي ها. صداي جيغ‌هاي چند نفر ديگر هم بلندشد. ثريا همچنان خونسرد نشسته بود. راننده فريادي كشيد ومحكم زد روي ترمز. راحله كه وسط اتوبوس ايستاده بود وحواسش به زير پاهايش وصندلي‌ها بود، پرت شد كف اتوبوس! من هم از پشت افتادم روي صندلي جلويي. خودم را جمع وجور كردم وبرگشتم به سمت جلوي اتوبوس، راننده ترمز دستي را كشيد. شاگرد راننده وآقاي پارسا از جايشان بلند شدند. فاطمه، راحله را بلند كرد. شاگرد راننده گفت: - چي شده عباس آقا؟ راننده درِ طرف خودش را باز كرد. آقاي پارسا با نگراني رفت جلوتر: - چي شده آقاي راننده؟ راننده پريد پايين. فاطمه سعي مي‌كرد بچه‌ها را آرام كند. فهيمه را از روي صندلي آورد پايين! آقاي پارسا برگشت طرف شاگرد راننده وبا اشاره دست پرسيد كه چي شده؟ شاگرد راننده اول شانه هايش را بالا انداخت كه نمي داند وبعد در حالي كه سرش را تكان مي‌داد ولب هايش را به روي هم فشار مي‌داد پياده شد. راننده تكيه داد به يكي از لاستيك‌هاي اتوبوس. يك پايش را آورد بالا و از پشت به لاستيك تكيه داد. يك نخ سيگار را از جيب پيراهنش درآورد. هر چه قدر دنبال كبريت گشت، نبود. شاگردش كه آمد برايش كبريت كشيد. راننده سري تكان داد و كبريت را ازش گرفت. سيگار را روشن كرد و كبريت را انداخت زمين. - چي شده؟ پس چرا رفت؟ - نمي دونم فكر كنم قهر كرد! - يه ساعت ديگه هم كه هوا تاريكه حالا اين وقت شب توي اين بيابون چيكار كنيم؟ - همه اش تقصير اين ۵-۶ تاست. دوساعته دارن با همديگه بحث مي‌كنن! نمي دونم چي مي‌خوان از جون همديگه؟! - ولي حالا از اين حرف‌ها گذشته، اين راننده هم زياد شلوغش مي‌كنه. اين اَدا و اَطوارها توي سرويس‌هاي دانشگاه زشته! سرم را برگرداندم توي اتوبوس، ببينم چه خبره. بچه‌ها ناراحت بودند. بيشتر ناراحتيشان از دست ما بود! بعضي‌ها مي‌گفتند كه راننده حق داشته كه قهر كرده! فقط ثريا بود كه هنوز بي خيال بود. ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ @eshgh1313
☀️♥️ قسمت مثل ديوار يخي و منجمد، سرد و نفوذ ناپذير بود. به نظر مي‌آمد كه از قضيه امروز هنوز ناراحت است! معلوم نبود تا كي مي‌خواهد به اين بازي ادامه دهد؟ فاطمه سعي مي‌كرد تا بقيه را آرام كند. عاطفه بيشتر از بقيه بي قراري مي‌كرد!! چسبيده بود به شيشه. سعي داشت بفهمد كه بيرون چه خبر است. آقاي پارسا هم پياده شده بود و با راننده حرف مي‌زد. راننده عصباني بود. اين را از دست هايش مي‌شد فهميد كه به طرف اتوبوس تكان مي‌داد. آقاي پارسا هم دست راستش را گذاشته بود روي سينه اش. هي سرش را تكان مي‌داد و با دست ديگرش دست مي‌كشيد به چانه اش! عاطفه گفت: - داره ريش گرو مي‌ذاره! گفتم: - ببين چه آتشي به پا كردي؟ گفت: - راحله بدجور باد كرده بود. بايد كمي بادش رو خالي مي‌كردم. - ولي به قيمت گروني داره تموم مي‌شه؟ - پس معلومه هنوز آقاي پارسا رو نشناختي! دوباره بيرون را نگاه كردم. آقاي پارسا و شاگرد راننده دست‌هاي راننده را گرفته بودند و مي‌كشيدند. عاطفه فوراً نشست و گفت: - بچه‌ها ساكت! دارن آقا دوماد رو مي‌آرن. يكي گفت: - تو ديگه ساكت نمكپاش! آقاي پارسا زودتر آمد بالا. فاطمه رفت جلو. چند جمله اي حرف زدند وآقاي پارسا دوباره رفت پايين. فاطمه چند قدمي جلوتر آمد. گفت كه خوشبختانه مشكل رفع شده وآقاي راننده دارن مي‌آن. خواهش كرد كه بچه ها كمي بيشتر مراعات آقاي راننده را رعايت بكنند. آقاي پارسا دوباره آمد بالا: - براي سلامتي آقاي راننده و دوستشون وبراي سلامتي تمام مسافرها صلوات ختم كنين. هنوز صداي صلوات تمام نشده بود كه راننده وشاگردش هم آمدند. راننده ديگر پشت فرمان ننشست. نشست جاي شاگرد. - روشن كن بريم آقا مجيد! آقا مجيد رفت طرف صندلي راننده. چند لحظه اي مكث كرد. برگشت سمت ما. همان طور كه سرش پايين بود وبا انگشت هايش بازي مي‌كرد گفت: - خواهش مي‌كنم كمي بيشتر حال ايشون رو رعايت كنين. از همكاريتون متشكريم واز تاخيري كه به وجود آمد معذرت مي‌خوام. حالا به خاطر سلامتي خودتون وآقاي راننده يه صلوات بفرستين! تا بچه‌ها صلوات بفرستند، آقا مجيد هم نشسته بود جاي راننده. ماشين را روشن كرد وراه افتاد. عاطفه گفت: - اُف! چه جوون مودبي؟ گفتم: - كي رو مي‌گي؟ - اون آقا مجيدرو مي گم ديگه، كمك راننده. - آهان! آره خيلي مودب ومتين بود. - حرف زدنش اصلا" به راننده‌ها نمي خوره. گفتم: - آره. دست كم بهتر از خيلي از پسرهاي دانشگاه حرف مي‌زد. برگشت طرف من: - پس پسنديديش؟! - منظورت چيه؟ شانه هايش را بالا انداخت:😉 - هيچي! منظورم اينه كه اگه مي‌خواي آدرس خونه تون رو بده تا بگم آقاي پارسا بفرستدش خونه تون! رويم را ازش برگرداندم: 😄 - برو ببينم ديوونه! از شيشه‌ها خيره شدم به خورشيد. قرمز شده بود. هوا هم همينطور. اينجا توي بيابان، غروب خورشيد خيلي قشنگتر ومشخص تر از تهران بود، صدايي گفت: - حالا اين مسخره بازي چي بود درآوردي؟ برگشتم طرف صدا. خودش بود ثريا! پس بالاخره اون تكه يخ هم داشت آب ميشد. عاطفه برگشت طرف اون: - به من چه؟ راحله وفهيمه از سوسك ترسيدن و اون بَلوا رو به پاكردن. فاطمه كه داشت با راحله حرف ميزد، توجهش جلب شد. سرش را بلندكرد. ثريا گفت: - خودت هم مثل من خوب ميدوني كه هيچ سوسكي درميان نبود. تو عمدا" اين رو گفتي تا راحله رو بترسوني وخيط كني. خداي من! پس آن تكه يخ، آنقدر هم كه به نظر مي‌رسيد، منجمد نبود. او از اول تا حالا حواسش به ما بود. حتي بحث را هم گوش كرده بود. عاطفه شانه هايش را بالا انداخت: - حالا گيرم كه اينطوري باشه! كه چي؟ مثل اينكه يادش رفته بود اصفهاني حرف بزند. راحله با عصبانيت بلند شد: - توچه كار داري؟ - عاطفه به آرامي گفت: - هيچي بابا، بيشين ببينم تا راننده دوباره عصباني نشده. همون دفعه بَسَت نبود. راحله نشست عاطفه گفت: - هيچي عزيز من! من فقط مي‌خواستم مطمئن بشم كه شما همون قدر كه ادعاي برابري با مردها رو مي‌كنين، شجاع هم هستين. مي‌خواستم مطمئن بشم كه واقعا" جرئت وجُربزه مبارزه با مردها رو دارين ومي تونين حقتون رو از اونها بگيرين. ولي متاسفانه ديدم كه نه! همه اش خيالات واهي بود! ادعاهاي پوچ! وكف دستش را بالا آورد وتوي آنرا فوت كرد وگفت: - پوف! همه اش خالي بود. راحله پشت كله اش را كوبيد به صندليش: - اوه خدا! اين دختر ما رو تا آخر اردو مي‌كشه. ولي عاطفه اصلا" جا نزد: - اولا" كه خدا بكشه، بنده چيكارس؟ ثانيا" كه از قديم گفتن، حقيقت تلخه! ثالثا" هم حالا خودمونيم، غريبه اي‌ام ميونمون نيست. ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ @eshgh1313