eitaa logo
💝💖زمزمه عشق💖💝
65 دنبال‌کننده
984 عکس
432 ویدیو
38 فایل
کپی با ذکر صلوات برای ظهور مهدی فاطمه ___________°•°~♡~°•°__________ ارتباط با ادمین جهت پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/fm7sm7
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️♥️ قسمت - تو چطور مي‌توني چنين چيزهايي رو قبول كني؟ از كجا معلومه كه درست باشن؟ سميه دلخور شد، به تندي گفت: - براي چي قبول نكنم؟! اينها روايات درست و صحيحي هستن كه تا حالا هيچ عالمي اونها رو رد نكرده! راحله باز هم با همان حالت استيصال و در ماندگي قبلي اش گفت: - اما آخه قبول كردنش مشكله! من هر كاري مي‌كنم نمي توانم اين حرفها رو به خودم بقبولانم! - خُب براي اينكه منطقي با اين مسئله برخورد نمي كنيم! مگه خود مردها استعدادها وتواناي هاشون با همديگه يكسانه؟ خب هركسي توانايي و استعدادش با اون يكي فرق داره. الان ميان جمع خودمون، آيا استعدادهامون يه جور ويه اندازه است؟ ميان مردها هم كسي هست كه به اندازه علامه طباطبايي و بوعلي سينا استعداد داره، وبعضي افراد هم بيشتر از پنج كلاس نمي تونن درس بخونن. خب آيا ميشه هركسي اعتراض كنه كه چرا مثل كسي كه از او بالاتره، نيست؟ راحله گفت: - اينها به هم چه ربطي داره؟ سميه گفت: - خُب، اولا" چون همه مون از حالت عَدَم بوجود اومديم، حق هيچ اعتراضي به خالقمون نداريم! ثانيا" چون چنين تفاوت‌ها و تنوع‌هايي لازمه نظام خلقت وعين عدالته، طبيعتا" خداوند هم از هركسي به اندازه استعداد وتوانايي اش توقع داره! پس اين ماييم كه بيش از اندازه از خودمون توقع داريم و زياده خواهي ميكنيم. پس مابايد كاملا" به اين وضعيتي كه داريم، راضي باشيم و به قول قديمي‌ها ناشكري نكنيم. مسلما" لطف خدا شامل ماهم شده است. سميه كه ساكت شد، همه جاساكت شد. راحله خودش را با مجله اش مشغول كرده بود. فهيمه هم وانمود مي‌كرد كه بيرون راتماشا مي‌كند. سميه سرش راپايين انداخته بود، انگار داشت ناخن هايش رانگاه مي‌كرد. عاطفه از زير چشم، راحله و فهيمه را تماشا مي‌كرد و پوزخند مي‌زد. ثريا هم خودش را به خواب زده بود. انگار همه بچه‌ها به ضعيف تر بودنشان راضي شده بودند. راحله نگاهي به بچه‌ها كرد و نگاهي به مجله اش. وقتي كه صحبت كرد، حرفهايش آرام تراز قبل بود: -البته به نظر منم صحبتهاي سميه خانم درسته. هرچند مطمئنم شواهدي توي احاديث و روايات يا آيه‌هايي از قرآن هست كه برعكس مضمونيه كه سميه گفت. اما مي‌خوام بگم اصلا" فرض كنيم كه واقعا" بعضي شواهد از آيات و احاديث نبوي وائمه دلالت براين داشته باشند كه بايد بعضي محدوديت‌ها روكه در عالم خلقت در وجود زنها قرارداده شده، قبول كرد. ولي بازهم من به ضروريات زمان تكيه مي‌كنم. عاطفه سرش را به نشانه تاسف تكان داد: - خير! مرغ راحله يه پاداره! راحله كوتاه نمي آد. راحله گفت: - بحث كوتاه اومدن نيست. مي‌دونين كه ما دودسته احكام داريم: احكام اوليه و ثانويه. احكام اوليه هميشه و براي همه زمان‌ها ثابت هستن. ولي، احكام ثانويه با توجه به عامل زمان تغيير مي‌كنن يا وضع مي‌شن. قبول داريم كه در زمان صدر اسلام هم پيامبر وائمه محدوديت ‌هايي براي زنها قايل مي‌شدن. مثلا" اينكه هيچ وقت زن نمي تونست حاكم يا قاضي بشه! مي‌دونين كه طبيعي هم بود، چون در اون زمان حاكم و قاضي بايد با تكيه بر دانسته‌هاي خودش حكم مي‌كرد و چون زنها هم محدود بودند وسواد ودانش وذكاوت كمتري داشتند، پس زنها نمي تونستند به چنين مناصبي دست پيدا كنن. اما امروز.... راحله كمي مكث كرد، شايد خودش هم هنوز مردد بود. عاطفه مهلت نداد: - اما امروز چي؟ امروز با اون روزها چه فرقي كرده؟ زنها مرد شدن؟ عوض راحله، فهيمه جواب داد: ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ @eshgh1313
☀️♥️ قسمت - شايد من متوجه شده باشم كه راحله چي مي‌خواد بگه! فكر مي‌كنم منظور راحله اينه كه امروزه با توجه به اين كه زنها حضور فعالتري درجامعه دارن وخيلي از اونها هم ازسطح سواد ودانش بالايي برخوردارند وازطرف ديگه، باگسترش يافتن جامعه وتخصص‌هاي مربوط به زنها، ما مي‌تونيم بعضي از احكام ثانويه رو كه حضور زن رو درجامعه محدود ميكنه، تغيير بديم. مثلا" اجازه بديم كه زنها هم مناصبي چون قضاوت وحكومت رو در اختيار بگيرن. عاطفه گفت: - ديگه چي؟ چيزديگه اي لازم ندارين؟ جوابش را راحله داد: - اصلا" فرض كنيم كه اين احكام هم ثابت اند. اما ما بايد يه چيزديگه رو قبول كنيم. مي‌دونين كه امروزه ديگه جوامع فرق كرده اند. مسائلي درجامعه ما رُخ مي‌ده كه درجوامع ديروز رُخ نمي داد وطبيعتا" مورد نياز زنها هم نبود. اما زنهاي امروز ماچيزهايي مي‌دونن وتوقعاتي دارن كه شايد با حرفهاي قبلي نشه به اونها جواب داد. پس چون مصالح جامعه اسلامي در اولويت قرار دارن، بدنيست كه بعضي احكام روبه شكلي دربياريم كه نه اون احكام رو تغيير داده باشيم ونه مصالح امروز جامعه رو ازدست داده باشيم. راحله كمي صبر كرد. سميه با ناراحتي سرش راتكان داد و زير لب گفت: - ببين كار رو داريم به جايي مي‌رسونيم كه مي‌خوايم تو حكم خدا هم دست ببريم. اتوبوس كه ايستاد، حرفهاي راحله هم تمام شده بود. ثريا چشمهايش را باز كرد و صاف نشست. - پس اين لكنته چرا دوباره ايستاد! ماهم برگشتيم واطرافمان رانگاه كرديم تاببينيم چه اتفاقي افتاده است. تازه متوجه شدم كه بيرون هوا كاملا" تاريك شده است. عاطفه گفت: - اُف! هوا تاريك شده وما نفهميديم! ثرياگفت: - ازبس حرف مي‌زنين. من كه سرم درد گرفت، فك شماهارو نمي دونم. - اتفاقا" ماهم دهنمون كف كرد ازبس حرف زديم. فاطمه ازجايش بلندشد. دستي به شانه عاطفه زدوگفت: - خسته نباشين بچه ها! انصافا" كه دستتون درد نكنه. بحث خيلي قشنگي بود. من كه خيلي لذت بردم. عاطفه پريد ميان حرفش: - راستي توچرا حرف نزدي فاطمه. توكه خودت هميشه يه ستون بحثي! - بس كن عاطفه، كم چاخان كن،بذار ببينم چي مي‌خوام بگم. آهان! بچه‌ها حالا ديگه اذان را گفته اند. ماهم اينجا ايستاديم براي نماز! فكركنم بحث شما هم براي امشب كافي باشه. چون بقيه مي‌خوان استراحت كنن. ممكنه بحث كردن مزاحمشون بشه. پس بقيه بحث باشه تا اطلاع ثانوي. 🔸فصل پنجم🔸 همه رفته بودند به جز من و ثريا! رفته بودند تلفن بزنند. ولي من و ثريا نرفتيم. گفتم: - پس تو چرا نرفتي ثريا؟ به خونه تون تلفن نمي زني بگي رسيدي؟ حوله اش را از ساك درآورد. حوله اش قشنگ بود. بدم نمي آمد يكي از اين حوله‌ها داشته باشم! رنگش سبز سير بود، فكر كردم به رنگ چشم هايش هم مي‌خورد. گفت: - من شب زنگ مي‌زنم. بابام حالا خونه نيست! وسايل حمامش را درآورد. همه اش كامل بود. من كه يادم رفته بود ليف و صابون بياورم، گفتم: ادامه👇 ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ @eshgh1313
☀️♥️ ادامه پارت ۱۶🦋✨ خب با مادرت حرف بزن. - ولش كن بابا! بي خيال شو! تا شب هيچ اتفاقي نمي افته! راستي تو چرا نرفتي زنگ بزني؟ به خودم گفتم ببين مرض داشتي سوال بي خودي كردي؟ بيا حالا اينم جوابش! بگو ببينم چي مي‌خواي بگي. گفتم: - الان كسي خونه مون نيست، منم بعداً مي‌زنم. بلند شد ايستاد: - باشه شب هر دومون مي‌ريم زنگ مي‌زنيم! بيا درست شد! همين يكي رو كم داشتيم! سعي كردم يك طوري حرف را عوض كنم. گفتم: - باشه! راستي من هنوزم باورم نمي شه كه تو من رو نشناخته بودي. همين طور كه مي‌رفت طرف در گفت: - البته قيافه ات برام آشنا بود، بعداً هم كه يادم اومد كجا ديدمت با خودم كلنجار مي‌رفتم كه بالاخره بهت آشنايي بدم يا نه؟ راستش از اون بلوايي كه اين دخترا به پا كردن اصلاً خوشم نيومد. اولش فكر مي‌كردم كه زير سر تو يا به خاطر توئه. ولي بعد كه دقت كردم فهميدم تو هم مثل من ميون اون‌ها غريبه اي. بعد داشتم فكر مي‌كردم كه من رو يادته يا نه؟ ديدم به من نگاه مي‌كني. فهميدم مرا شناخته اي. ديدم بد نيست كه با هم رفيق بشيم. بالاخره هر چي باشه ما تو اين مسافرت بايد براي خودمون رفيق داشته باشيم، نه؟ سرم را تكان دادم و خنديدم. او هم لبخندي زد و خواست رد شود كه صدايش زدم: - راستي ثريا، كدوم نگاه رو مي‌گي؟ كي؟ سرش را از دهانه در آورد تو: - موقع ورود به مشهد رو مي‌گم. يادت نيست. همون وقت كه فاطمه اون نوار رو گذاشت! حالا اجازه مي‌دين برم حمام يا نه؟ راست مي‌گفت. موقعي كه داشتيم وارد شهر مشهد مي‌شديم، نگاهش مي‌كردم كه يكهو غافلگيرم كرد. البته نه اينكه فقط اونو نگاه كنم. خيلي‌هاي ديگه را هم نگاه كردم. به خاطر نواراي بود كه فاطمه گذاشت. چه سرود قشنگي بود! يادم باشه دوباره ازش بگيرم گوش كنم. فاطمه نوار را داد به آقاي پارسا. آقاي پارسا هم نوار را گذاشت توي ضبط اتوبوس. صدايش را هم بلند كرد. 🕊🕊🕊 دوست دارم نگات كنم تو هم منو نگاكني من تو را صدا كنم تو هم منو صدا كني قربون صفات برم، از راه دوري اومدم جاي دوري نمي ره اگه به من نگاه كني. 🕊🕊🕊 فكر كنم اولين بار صداي گريه فاطمه را همين جا شنيدم. اول فقط يك هق هق بيشتر نبود! آن هم آن قدر آهسته كه فقط من شنيدم. نگاهش كه كردم اول فقط يك باريكه اشك ديدم و بعد چادرش را ديدم كه كشيده شد روي صورتش! چشم هايش پنهان شد. به خودم گفتم چقدر دل نازك! 🕊🕊🕊 دل من زندونيه، تويي كه تنها مي‌توني قفس و واكني و پرنده رو رها كني. 🕊🕊🕊 بعد عاطفه را ديدم. بلند شده بود ايستاده بود. بالاي سر فاطمه، جلوي صندلي‌هاي ما خم شده بود و دنبال چيزي مي‌گشت. نمي فهميدم دنبال چه مي‌گردد. خيابان‌ها و كوچه‌ها رو از شيشه رديف جلويي نگاه كرد، سميه هم چادرش را كشيده بود توي صورتش. شانه هايش هم تكان مي‌خورد! پس او هم؟ شايد به خاطر سرود بود: 🕊🕊🕊 مي‌شه قفل حرمت گوشه قلب من باشه مي شه قلب منو مثل گنبدت طلا كني تو غريبي و منم غريبم اما چي مي‌شه اين دل غریبم و با خودت آشنا كني. 🕊🕊🕊 برگشتم طرف عقب. مي‌خواستم ببينم بقيه چه حالي دارند! كنجكاو شده بودم! ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313
Γ💫🌿🖇•° سال دیگه این موقع ها یه عده ای رومیشناسن به اسم حالا مدافع وطن مدافع حرم مدافع سلامت مدافع حجاب امشب امشب دیگه رومیزنن پرونده رومیبندن ویه عدای رو و یه عده ای بازمیمونن امشب رو الکی اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک بحق الحسین (علیه السلام) 🌷 @eshgh1313🌷 التماس دعا🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنبال یہ کانال دلے میگردے که هم مذهبے باشه و هم باحال؟ میخوام یہ کانال بهت معرفے کنم.😉 یہ کانال دلے که بروبچه هاے دهه هشتادے ادارش میکنن. ارزش یہ سر زدنو داره رفیق.😁 @MontazeranHazratAga پاتوق بچه مذهبیا😊 هم دختر خانماے گل و باحیا که عشقشون چادورشونه. هم آقا پسراے غیرتے که هنوزم تا از کنار نامحرم رد میشن یاد بند کفششون میفتن و نگاهشون میره اونورے تا ببین بستنش یانه.👟 شاید کانالمون اسمش دهه هشتادیا باشه، ولی مال هر دهه ایے هستید قدمتون رو چشم. تشریف بیارید منتظریم. https://eitaa.com/joinchat/527892523C5af63d19a1 کلیک رنجه بفرمایید👆🏻👆🏻
سلام 🌹 یه کانال خاص 📣 پُر از استیکر و عکس و گیف خاص 🎁 قلب ❤️ گل 🌼 کادو 🎁 📣 ادمینها هم که نیاز به استیکر گل و پروانه و گیفهای زیبا دارن 🦋🕊🌷 نه فقط مخصوص مخاطبای خاص 💞 بلکه کاربردی برای «همه شما کاربرای خاص» 😍 @sgolziba @sgolziba با ما همراه باشید .. 🌷🌹
دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی! حرف دلتو اینجا از زبون یه ادمین خوش ذوق ببین😍🌙 کلی عکس برای پروفایلت هم میتونی پیدا کنی🙂🌹 خالیش نذارن☺️ @delneveshtehaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌼🍃 سلام طاعاتتون قبول نزدیک عید سعید فطر هست اگه میخوایین به عزیزانتون پیام طاعت قبولی و تبریک بگید شک نکنید که بهتره یه سر به این کانال بزنید منتظرتونیم .. 🤗 بفرمایید توو.‌.. دَم در بدهِ.. 😇☺️ @sgolziba
😲😍 آخ که چقدر این کانال حرف دل آدمو میزنه:) یه سر بزن🖐👇 🌸 eitaa.com/delneveshtehaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 مگر... سیصد و اندے نفر از شیفتگانش زیاد است ⁉️ که گویند... به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد❗️ و گویند چرا این همه مشتاق ولی او سپهش یار ندارد⁉️ 😔💔 💔 @eshgh1313
بکنیم خدمت حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه~{♥️}~ همه جا🗺بروم به بهانه تو که مگر برسم😵در خانه🚪 تو همه جا🗺دنبال تو می گردم که تویی درمان⛑💊همه دردم😷 ←♦️یا ابا صالح مددی مولا♦️→ نشوم❌به جز از تو گدای کسی بی ولای تو من نکشم نفسی😖 که تو لیلای❤️من مجنونـــــی همه هست من دلخونــــــی💔 ←♦️یا ابا صالح مددی مولا♦️→ اگرم نبود دل لایق تو😔 نظری که دلم شده عاشق❤ تو به خدا هستی🙂همه هستم🤗 به تو دل بستم🙂 به تو دل بستم🤗 ←♦️یا ابا صالح مددی مولا♦️→ دل❣ خود زده ام گره🔗 بر در🚪 تو چه شود که رِسَم بر محضر تو من ناقابــل به تو دل بستم💌 نکشی دامان خود از دستم🙏 ←♦️یا ابا صالح مددی مولا♦️→ ≈×≈ ≈×≈ ≈×≈ @eshgh1313
Part07_کتاب سه دقیقه در قیامت.mp3
21.97M
کتاب صوتی 📗 "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" قسمت7⃣ @eshgh1313
تماس تلفنی پیامبر با مشرکان از خاطرات دوران دبستان(طنز واقعی) سال هفتاد و چهار بود ، دبستان امام حسن مجتبی برازجان درس میخوندیم، امتحان دینی داشتیم ،بعد یکی از سوالات جوابش این بود : (پیامبر(ص) زمانی که در دره شعب ابی طالب تبعید بود دست از رسالت خود بر نمیداشت و با کاروانهایی که از آنجا عبور میکردند تماس بر قرار میکرد و آنها را به اسلام دعوت میکرد) بعد یکی دوستان من هم چون تو کتاب خونده بود پیامبر (ص)تماس برقرار میکرد همیشه پیش خودش فکر میکرده منظور کتاب تماس تلفنی بوده . خلاصه ما هم طبق معمول سر جلسه برای تقلبی کنار هم نشسته بودیم ، بهش گفتم ایزدی ، جواب سوال هشت چی میشه گفت جوابش میشه :(با تماس تلفنی )، تعجب کردم بهش گفتم مگه زمان پیامبر(ص) تلفن بوده برگشت گفت تو انگار حالت خوب نیست مثل اینکه پیامبر خدا بوده ها ، برای خدا کاری داره یه خط تلفن بده به پیامبرش؟ ، اینو که گفت کمی قانع شدم بعد گفت: نترس بنویس بعد از امتحان تو کتاب هم نشونت میدم تا خیالت راحت بشه ، منم با کمی ترس همینو نوشتم. هفته بعد معلممون آقای کازرونیان برگه ها رو صحیح کرده بود ،اومد سر کلاس قبل از اینکه هر کاری بکنه مستقیم رفت در کمدش رو باز کرد چوبش، (که خودش بهش میگفت ترکه علیه السلام) رو بیرون آورد، گفت : موسوی و ایزدی بیان بیرون ، از حالت معلم متوجه شدم اتفاق بدی افتاده، کلاس یه جوری تو سکوت همراه با ترس فرو رفته بود که هنگام حرکت کردن صدای کفشهای داملامپ سیاه دوتامون تو کلاس می پیچید اومدیم بیرون کنار تابلو ایستادیم ، معلم همینجوری که تو کلاس قدم میزد و میرفت ته کلاس و بر می گشت، با یه لحن خاصی گفت: خب پیامبر تو دره شعب ابی طالب چطوری مردم رو به یگانه پرستی دعوت میکرد؟ من متوجه شدم ایزدی یه گندی زده ،سکوت تمام کلاس رو گرفته بود ،ما هم داشتیم از ترس میمردیم ، دوباره معلم سؤالش رو تکرار کرد ، منم با ترس و لرز گفتم: با تماس تلفنی که یکدفعه کلاس منفجر شد از خنده ، بعد از اینکه معلم کلاس رو ساکت کرد گفت شما کنار هم نشسته بودین؟ با ترس و لرز گفتیم بله همینجوری که چوبش رو تو دستش میچرخوند گفت خب حالا بگو ببینم مگه زمان پیامبر تلفن بوده؟ منم گفتم: خب پیامبر خدا بوده یه خط تلفن که چیزی نیست که خدا به پیامبرش نده باز کلاس منفجر شد از خنده .😂 معلم در حالی که با اشاره چوبش داشت بهمون حالی میکرد که دستاتون رو بیارین بالا گفت: حالا خدا به پیامبرش یه خط تلفن داد مشرکان قریش از کجا تلفن آوردن که اگه پیامبر بهشون زنگ زد جواب بدن؟ بعد با صدای بلند گفت دستاتون رو بگیرین بالا متقلبهای کثیف . در حالی که داشتم به این فکر میکردم راست میگه تازه اگه خدا به مشرکان قریش هم تلفن میداد وقتی کاروان در حال حرکته سیم تلفن رو به کجا میخواستن وصل کنن ؟ (سال هفتاد و چهار موبایل نبود) احساس کردم تمام کلاس رو برفکی میبینم ، متوجه شدم معلم با تمام قدرت چوب رو خوابونده کف دستم. 😂 خاطرات دبستان ( سید علی اصغر موسوی زیارتی ) @eshgh1313
‼️نخبه بود! فعال حقوق بشر بود! ☝️این موجود خبیث به نام الکس که ناموس ایرانی را می‌فروخت حتی تو دبی جلوی چشم‌پدر به دختر تجاوز کرده بود!!! 🔻 حالا که دستگیر شد از مهناز افشار هایی که رگ غیرتشون باد نمیشه تا مسیح علی نژاد و ...خفه خون گرفتن حرفی ازش نمیزنن !... 🔻اما خواهید دید کمی دیگر که گذشت و مردم فراموش کردن این خبیث و بخاطر چی دستگیر شده یهویی از همین وطن فروش ها و ضد انقلاب که الان خفه شدن مجازی را پر می‌کنند و اشک تمساح می ریزن که این یه فعال حقوق بشر بود! 🔻اصلا نخبه بود! حکومت ایران بی گناه دستگیرش کرده!مثل سعید امامی که الان‌ میگن نخبه بود !!....تو مجلس هم حامی دارن که ازشون حمایت کنه!مثل پروانه سلحشوری! @eshgh1313
التماس تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازی اهانت آمیز به اهل بیت و سرشار از خوشونت بسم الله الرحمن الرحیم اخیرا بازی در گوگل پلی با نام《بازی ضحاک》 آپلود و دردسترس کاربران قرار گرفته است که به صراحتا نهایت حتاکی ها به اهل بیت،مقام معظم رهبری و سپاه و سردار سلیمانی و بقیه سرداران سپاه اسلام صورت گرفته است! 1️⃣از شما خواهشمندیم وارد نرم افزار گوگل پلی شوید. 2️⃣در قسمت جست و جو عنوان ضحاک را وارد نمایید. 3️⃣از قسمت گوشه سمت راست سه نقطه را بزنید. 4️⃣اخرین گزینه را بزنید. 5️⃣صفحه مربوط به اعتراضات باز میشود. گزینه سوم را انتخاب کنید. 6️⃣در آخر از پایین صفحه آن را ارسال کنید. اجرتون باسیدالشهدا حتما نشر بدین جلوی این مفسد گرفته بشه ان‌شاءالله. لطفا
شنیدید میگن دوست شهید شهیدت میکنه؟
الان میخوام یه نمونه بارزش رو بهتون معرفی کنم 😍