قَـدَمقَـدَم،بـٰآیھعَلَـم
ایشـٰآلااَربَعیـنبیـٰآمسَمـتِحَـرَمシ..!
00:00
میام دوباره نزد تو اۍ رفیق شهیدم
دوباره این بغضم و بشڪنم پیش تو
میدونم هوامو دارۍ و تنهام نمیزارۍ
#شهیدانہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
محباݩ مهدے او خواهد آمد🕊
از راه دور با چهره اۍ نورانے خواهد آمد🕊
#مهدوے
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دیدین بعضۍ ها براۍ دفاع و محافظت از ناموسشون میرن و میجنگن و خونشون زمین و گلگون میڪنه
دیدین بعضۍ ها بہ هواے خواهر، برادرۍ باهم دوست میشن و باهم چت میڪنن
یا پسرا و دخترایۍ ڪہ ادعا دارن ادامہ دهنده راه شهدا و مذهبی ان اما میرن پیوۍ نامحرم و باهاش چت میڪنن
آقا خودتون اگه ڪسۍ با لفظ خواهر برادری با ناموستون دوست بشه شما غیرتی یا عصبانی نمیشین ؟
پس خواهرم ... برادرم ... از این نوع ارتباط دوری ڪنید ... خواهرم حجاب تو فاطمی،است ... برادرم غیرت تو عباسی، است...
#شاید_کمی_تلنگر
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یاد شہدا آروم میگیره دݪم✨
#شهیدانہ
#استورے
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دوباره روزمان بو و عطر مهدوے دارد
دوباره جمعہ آمد و امام ما نیامده
#مهدوے
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_دوازدهم #خانومہ_شیطونہ_من دست بابک و گرفتم
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_سیزدهم
#خانومہ_شیطونہ_من
رو صندلی جلوی میزش نشستم و با گوشیم مشغول شدم بابک هم با پرونده جلوش بیست دقیقه گذشت دیگه واقعا حوصله ام سر رفته بود شکلات تلخای روی میز بدجور بهم چشمک میزدن 😁
ظرف شکلات و کشیدم طرف خودم و شروع کردم بالذت خوردن وقتی به خودم اومدم دیدم همش چهارتا تو ظرف هست😳😂 من کی این همه شکلات خوردم 🙆♀ یه نگاه زیر چشمی به بابک کردم دیدم نه خیلی تو پرونده غرق شده و نفهمیده من کله شکلاتا رو میز و خوردم آروم از جام بلند شدم و بدون سر و صدا از اتاق بابک اومدم بیرون تا اومدم یه نفس راحت بکشم با صدای سرباز کنار در قلبم وایستاد😱
سرباز: ببخشید خانم کجا میرین
آروم آروم برگشتم طرفش و همونجور که به تفنگ توی دستش نگاه میکردم گفتم: جایی نمیرم فقط حوصلم سر رفته بود اومدم بیرون یکم اطراف و نگاه کنم
فقط سرشو تکون داد و دوباره برگشت سر جای خودش اووووف بخیر گذشت
با کنجکاوی تو راهرو های اداره قدم میزدم و روی سر در اتاقا نگاه میکردم تا ببینم اتاق کین
به اتاق رسیدم که اسم نداشت کنجکاو شدم ببینم مال کیه آرم گوشمو به در نزدیک کردم که دیدم صدای چنتا دختر میاد ایول بابا ... یکم اذیتشون کنم 😁
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_سیزدهم #خانومہ_شیطونہ_من رو صندلی جلوی میز
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_چهاردهم
#خانومہ_شیطونہ_من
در زدم که یه دختره گفت : بفرمایید صدامو مثل بابک کردم و گفتم: خانم یه لحظه بیاید بیرون
(من صدای بابک و از خودش هم بهتر درمیارم😁)
صدای افتادن چیزی اومد فکر کنم بدجور از بابک حساب میبرن 😁
بعد چند دقیقه یه دختر ریزه میزه که قدش تا شونه من میرسید (فکر کنم بدبخت اونقدر هم ریزه میزه نیست من یکم درازم🤦♀) با سر پایین اومد بیرون و جلوم وایستاد و تند تند شروع کرد به حرف زدن
دختره: سلام ... قـ..قربان ببخشید.. به خـ..خدا وقت نکـ..ردم ... منــ.. من
دیدم بیچاره خیلی ترسیده الان پس میفته
دوباره صدام و مثل بابک کردم و گفتم : بسه خانم فهمیدم میشه سرتون و بگیرید بالا
دختره: چــ..چشم
دختره با ترس و لرز سرش و آورد بالا دیدن من و گرد شدن چشماش همانا نزدیک بود چشاش از کاسه بزنه بیرون فکر کنم از شباهت زیادم به بابک تعجب کرده یه لبخنده گنده بهش زدم که با چشمای ریز شده نگاهم کرد و شمرده شمرده گفت: تو ... الان... منو ... سرکار ... گذاشتی؟
سرمو بالا و پایین کردم که یهو مثل لبو سرخ شد
اوه اوه فکر کنم هرچه زود تر از اینجا فرار کنم بهتر باشه🏃♀
تا برگشتم که فرار کنم با یه چیز محکم برخورد کردم و.......
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16440569257524
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️