فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادِ تو هنوز در دلها درد میکند...💔
#شهید_آرمان_علی_وردی
Eshghe4harfe
〈🔏🔗〉
وقتۍبہممیگن:☁️
واقعاً گرمِت نمۍشہ🍃
ڪھ چادر سرت مۍڪنۍ؟
میگم: چآدرهدیہاییھ
ڪھحضرتزهرابہمدادھ👀
دوستندارمهدیھاییڪھ
اَرزششبیشتَرِهمہۍهدیھهاسترو
اَزشاستفادھنڪنموبزارمخاڪبخورھ ((:🖐🏽🫂
#چادرانه
Eshghe4harfe
کی گفته عشق فقط مال آدم بزرگاس؟!
ما از همان بچگی دلداده ی ارباب بودیم❤️
Eshghe4harfe
ای شهدا
من دختری هستم از تبار فاطمه
نمی گذارم خون شما پایمال شود.🙂🍀💌
#چادرانه
#عفت
#پروفایل
Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۱۶
خسته بودم...! خسته!...
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیال در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کلی حرف ودلتنگی داشتم...اما کلمات یاریم نکردند وقتی که کودک بنیامین را در کنار زلیخا دیدم!
جرمی بر برادرم نبود. خواسته بیوه ی برادرش دست نااهلان نیفتد! من، این من بودم که سالها به
یک عکس اکتفا کردم... خدایا از گناهانم بگذر که سالها همسر برادرم را به چشم معشوقه ام
دیدم!
عجیب دلتنگم...! عجیب غصه دارم امشب...!
آن روزها که بر سجاده های سرخ عبادت سر میساییدم و ترانه های تنهایی، غزلهای عاشقانه
دلتنگی و نوای نینوایی سر میدادم و بر سر قنوتهای پر سوز و گداز چون سیمرغ بال و پر شکسته
از خدا صبر و شکیبایی میطلبیدم، چه میدانستم که تنها امیدم در باز گشت به کنعان زلیخاییست
که چشمان عاشق یوسف را در صورت برادر یوسف دیده است.
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیال بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
خاطرات هر لحظه بر مغزم یورش می آوردند، افکارم را پریشان میساختند. مغلوب و بیچاره! دلم و
خاطراتم با هم در آمیخته و کمر به قتلم بسته بودند.
از خانه بیرون زدم و به دنبال پیدا کردن کبوتر آرامش و رهایی و دست زیبای امید و آرزو، راهی به
ناکجا آباد شدم.
به دنبال جایی بودم که معنای هر سخن دوست داشتن و عشق است و کمترین سرود انسانها
بوسه است و آهنگ حرفها معنی زندگی میدهد. به دنبال نگاهی میگشتم که عریانی روحم را جامه
ای از مهر و وفا برتن کند.
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیال که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
(مرتضی عبداللهی)
چه رسوا برایم پیغام داد
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۱۷
چه رسوا برایم پیغام داد که: مجبور به این کار شدم ولی هنوز هم دلم با توست . تو امر کن! از
بنیامین جدا میشم و به نکاح تو در میام...!"
با شنیدن این پیغام که ازطریق یکی از دوستانم به من رسیده بود فریاد جگر خراشی سر دادم و
گفتم: " به او بگو حیف اسم بهجت برای زنی مثل تو! نام تو را هند جگرخوار میگذارم که در طول
تاریخ لعن و نفرین همه به سوی تو باشد. که تو را نه به عنوان همسر سابق خودم و همسر فعلی
برادرم، بلکه به عنوان ناموس وطن میدانستم که حفظ نجابت و پاکی تو و همجنسانت را تکلیف
الهی دانستیم و با سینه های پر لهیب، نوای اللهم لبیک سر دادیم و خود مان را به سینه کشهای
خاکریز سپردیم! وای بر تو ای هند جگرخوار! وای بر مملکتی که تو زنش باشی و مادر نسل فردا...!
بچه ها شدند دکتر!
رزمنده ها شدند دکتر!
دکترها شدند خیلی دکتر!
زنها شدند خانوم دکتر!
دکترها شدند رئیس جمهور!
و این همه دکتر هرآنچه دارند
از فداکاری همین بسیجی هاست
(از دلنوشته های یک سرباز بسیجی)
🌱🌱🌱
زن اشکش را با گوشه ی شالش گرفت! چه غریبانه اشک میریخت!
یوسف دلش به حال بیتابی و بی تکلیفی چشمان زن بی پناه سوخت. باصدایی که سعی میکرد
آرامش را به این زن درد کشیده ی روزگار، هدیه کند گفت:
-یعنی شما مادر این بچه نیستید؟؟
زن بدون اینکه سر بلند کند، سرش را به علامت بله تکان داد!
یوسف با تعجب ادامه داد:
- پس چرا فرزندشونو قبول نکردن؟
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدای مرزی ما مظلومند 💔
Eshghe4harfe
هدایت شده از ✦|بِیتالحُسِین|✦
مهدی رسـُولی وقتی گل
میزنه
خطاب به هـِلالی :
الحمدلله که کاپیتانمی ،
الحمدلله
که گل زنتم . 😂 💔
(یهاستادیومموننشه:اونممم
بازییییامینقدیمم،سبحانالله)
@Beit_alhoseyn313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوتبال مداحا و فعالین مجازی 😂⚽️
امروز ساعت۱۴:۳۰
#کمک_به_مردم_لبنان
Eshghe4harfe
🖇 #تلنگرانه 🌱
لطفاڪنار
آینهاتاقتبنویس
جوری
تیپبزنڪه
امامزمان(عج)نگاهت ڪنه
نهمردم(:🩶
@eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشف پیکر مطهر شهید در منطقه #شرهانی
➕تصاویری از #قمقمه ای که همراه با پیکر شهید در منطقه #شرهانی پیدا شد.
Eshghe4harfe
عشقـہ♡ چهارحرفہ
هم اکنون جلسه. فقد گلِ جنااب صدرا 😂🦦 #احوالاتمون #دمشق
جناب امیر با سوژه کردن ماچی بهت میرسه 😐🚶🏻😂
دنیایبماندبرایعاقلها
ما مجنونیمودلمانهوای
پرکشیدندارد...🌱
#چیریکی
Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۱۸
دومرتبه چانه ی زن لرزید و قطرات اشک بر روی صورتش از هم سبقت گرفتن. با صدایی که
حزن و اندوه فراوان در آن موج میزد، گفت:
- چون مریض بود!
یوسف نگاهش به دهان زن خشک شد. چطور چنین چیزی امکان داشت؟ پدر و مادری ازقبول
فرزندشان به خاطر بیماری اش امتناع کنند! آنهم بیماری ای که با عمل جراحی خوب میشد! قلبش
از این همه بی مهری آن زن و مرد به درد آمد.
بعد از چند لحظه سکوت، زن دهان باز کرد:
- کل زندگیمو اگه بخوام بنویسم تو چند کلمه خالصه میشه: تنهایی، بدبختی، بی کسی، غم ،
اندوه و حسرت.
من اهل روستای .... یکی از روستاهای استان اصفهان هستم. سه برادر بزرگتر از خودم دارم.
پدرم کارگر زمینهای مردم بود. کلاس سوم راهنمایی بودم که منو به پسر یکی از آشناها که
وضعیت مالیشون از ما کمی بهتر بود، دادن! راننده کامیون بود و بار به شهرها میبرد. چند سال اول
زندگیم خوب بود. البته منظورم از خوب اینه که شکمم سیر بود و مثه همه ی زنهای روستا قبول
کرده بودم که جعفر شوهرمه! باید از صبح تا شب کار خونه بکنم و هفته ای دو روز هم منتظر باشم
تا ازجاده برگرده! روزیکه از جاده برمیگشت روز ضیافت من بود! بعد از مدتی تنهایی اذیتم کرد.
چقدر به خونه ی دوست و آشنا میرفتم. تو روستا هم خوبیت نداشت که یه زن چادرشو سرش کنه
و از این خونه به اون خونه بچرخه! واسه همین دبیرستان آموزش از راه دور ثبت نام کردم و دیپلم
گرفتم. 5 سال از زندگیم گذشته بود ولی حامله نشده بودم. با کلی دکتر رفتن و دوا درمون
همسرم، بالاخره باردار شدم. خوشحال بودم و منتظر که جعفر از سفر برگرده و خبر بابا شدنشو
بهش بدم. ولی به جای اینکه جعفر از سفر برگرده، خبرشو از جاده برام آوردن.از هول شنیدن
تصادف شوهرم.....
زن در این جا مکثی کرد. بغض در صدایش پیچید:
- بچه م سقط شد...!
باز هم چند لحظه مکث. یوسف جعبه دستمال کاغذی را به سمت زن گرفت:
- بردارید
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۱۹
زن بینوا چند تا دستمال برداشت و دومرتبه صدای هق هقش در اتاق پیچید. درد مند تر از لحظه
ی قبل نالید:
- چمدون به دست به خونه بابام برگشتم. تا سایه پدرم روی سرم بود، کسی جرات نداشت چپ
بهم نگاه کنه! اون که رفت همه به خودشون اجازه دادن واسم آقا بالا سری کنن! تو روستا خدا
نکنه کسی بیوه بشه انگار که از بندگی خدا در اومده که همه هرطور دلشون میخواد واسش حرف
میزنن و تصمیم میگیرن. چند نفر واسه خواستگاری اومدن ولی همه سن بالا، خیلی مسن بودن.
جوونترینشون 55 سال سن داشت!
مادرم که مرد، من موندم و سه تا برادر که به قول خودشون از زنو بچه هاشون اونقدر زیاد نمیومد
که به من هم بذل و بخشش کنن! ازطریق یکی از آشناهامون تو روستا که برادر زن شهری داشت برای خانمش که باردار بود دنبال خدمتکار میگشت کار پیدا کردم. علیرغم مخالفتهای برادرهام به تهران اومدم. نمیتونستن مانعم بشن. خرجمو که
اونا نمیدادن، تحت پوشش کمیته امداد بودم.کارهای خونه زیاد نبود مگر دونفر چقدر ریخت و پاش داشتن!
اتاق کوچک بیرون از خونه شون قسمت من شده بود. همه چیز خیلی خوب میگذشت تا اینکه متوجه شدم...
خانم خونه این بچه رو نمیخواد و اقا مخالف از بین بردن این بچه بوده و هرکاری میکرد تا خانم بارش زمین بزارهحضور من هم برای همین بود.
روزی که خانم حالش بد میشه و کودکش چشم باز میکنه میفهمن بچه مریضه
دعواهاشون سرمیگره مراقبت از بچه رو به عهده من میگذارن تا به نتیجه ای برسن .تویه سه روزی که بچه پیش من بود نه پدر نه مادر هیچ کدوم حاضر به دیدار این کودک ضعیف و زیبا نبودن
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤