eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
803 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دیشب حضرت آقا به مهدی رسولی گفته بودند که به مردم بگویید به خواندن دعای توسل مداومت کنند @eshghe4harfe
نیازمندی های منطقه :
. میگفت : هر وقت چیزایی رو کـه تـو زندگیتون اتفاق میفتن درك نمیکنید چشماتونو ببندید و بگید خدایـا من میدونم این خواست توئه، فقط بهم کمک کن ازش سربلند بیام بیرون @eshghe4harfe
عشقـہ♡ چهارحرفہ
_
زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اسد و نظام بعث رفتند. ایران و حزب‌الله خارج شدند. فاتحان دمشق هم به هزار روش ارادت و دوستی خودشان را به اسرائیل نشان دادند. در عوض اسرائیل مشغول شخم زدن خاک سوریه و نابود کردن همه زیرساخت‌هاست. 🔹آیا در سوریه نیز سلبریتی هایی وجود دارند که بگویند اسرائیل دشمن اسد بود نه دشمن سوریه؟ ⁦┄┄┅┅┅❅🖤❅┅┅┅┄┄ @eshghe4harfe ┄┄┅┅┅❅🖤❅┅┅┅┄┄ @AkhbareFori
خانوم سه‌ ساله . . ما هنوز حرمت‌‌ رو‌ ندیدیم . . مددی‌ کن‌ بی‌ بی‌ جان . . 💔🥺 ؛ Eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده رفت ولی مسیر فرمانده هست فرمانده رفت ولی امیر فرمانده هست Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 خوبم... هر روز صبح ساعت 9 صبح میرم کالج کلاس زبان و تا یک بعد از ظهر اونجام. هنوز کشیکهای بخشم شروع نشده. خودم اینطوری خواستم. اینطوری بهتره... اول کمی زبان انگلیسیم تقویت میشه، بعد وارد بیمارستان میشم. آدمی که میاد یک کشور بیگانه و زبونشونو بلد نیست مثه کر و لالها میمونه... حالا دارم به این نتیجه میرسم که اشتباه کردم که واسه یک کشور عربی اقدام نکردم... نمیدونم مامان بهت گفته یا نه که باباییت دوازده سال اسیر نیروهای بعثی بوده... دوازده سال که یه جا باشی، خواه ناخواه زبونشونو یاد میگیری... بگذریم از این حرفها... بذار از اینجا برات بگم... این حرفها که میزنم پسر گلم، عقاید و افکار خودمه و خیلی ها باهام موافق نیستن. تو باید یاد بگیری که تو اجتماعی که زندگی میکنی به عقاید همه احترام بذاری...قرار نیست که همه شبیه هم فکر کنن... خب! حالا از اینجا برات میگم... شنیدی که میگن هر جا که بری، آسمون یه رنگه؟ آره پسره گلم؟ درسته عزیزم، آسمون هر جا که بری یه رنگه، آبیه... ولی آبیه آسمون اینجا با آبیه آسمون ما خیلی فرق میکنه...! آسمون آبیه اینجا باهات آشنا نیست... غریبه ست و بیگانه! همیشه یه حس دلتنگی تو دلت هست، هرچقدر هم شاد باشی و همه چیز در اختیارت باشه، احساس میکنی یه جا رگ و ریشه ت رو جا گذاشتی... فکر میکنی یه چیزی تو وجودت کمه...! بعضیها با حرفای من موافقن و با این آسمون آبی دوست نمیشن و به کشورشون برمیگردن ولی بعضیها خیلی زود با این رنگ آبی دوست میشن و اینجا موندگار میشن. کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 ماه منیر دست از تا کردن لباسها برداشته، به کمد تکیه داده و پاهایش را در سینه کشیده بود و با دقت به حرفهای یوسف گوش میداد. نگاهش به سمت امیر طاها کشید که گیج میزد و مرتب چشمهایش باز و بسته میشد. دوست نداشت با آوردن پتو یا گذاشتن بالش زیر سر امیر طاها جو صمیمی و گرم بین پدر و پسر را از بین ببرد. یوسف ادامه داد: - ولی پسر گلم، یادت باشه که زیر هر آسمونی که باشی... به هر رنگی که باشه... خدا واسه همه یکیه... وجدان یکیه و شرف هم یکی... تو باید یاد بگیری که هر قدمی که برمیداری، با توجه به رنگ آسمون نباشه... باید همیشه تو ذهنت باشه که یکی از اون باالها داره نگات میکنه و یه دفتر جلوش گذاشته و همه ی کارها، حرفها، رفتارها و حتی قدم برداشتناتو یاد داشت میکنه و تو باید یه روز بابت همشون جواب پس بدی... حرفش که به اینجا رسید صدا زد: - خانم آرام... خانم آرام... ماه منیر سرش را از روی زانوهای به شکم کشیده اش برداشت و پشت مانیتور نشست: - بله آقای دکتر... - امیر طاها خوابیده. منم باید برم واسه شام شب خرید کنم... شبتون بخیر... هرچند که اینجا بعد از ظهره! ماه منیر لبخند مهربانی زد: - پس عصرتون بخیر! میتونید شب درمیون امیر طاها رو بیارید پای سیستم تا ببینمش و باهاش صحبت کنم ؟ اینجا احساس تنهایی میکنم... ماه منیر لبخند مهربانی زد: - حتما کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاقبت بخیری اجباری✔️ 📌هر کس هر روز سوره بخواند و ثواب آن را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) هدیه کند . 📌و همچنین و ثواب آن را به مادر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هدیه کند. 📌سوره هم خوانده و ثوابش را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) هدیه کند . ◀️ چه بخواهد و چه نخواهد عاقبت بخیر می شود نخواهد هم به زور می شود! 📚حضرت آیت الله (رحمة الله) Eshghe4harfe
- همه‌ی ِزَحَمات ِشُما رو یِه هَفتـِه‌ای تَحویل ِ دُشمَن دادَن ، حاجـی🚶🏻. Eshghe4harfe
می‌گفت: وقتی جای شلوغی باشه مـادر گوشه‌ی چادرشو میده دست ِبچه‌ش که گم نشه این دنیا خیلی شلوغه ، گوشهٔ چادرِ حضرت‌ زهرارو بگیریم که گم نشیم..💔!" ... Eshghe4harfe
36.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگـی ختم به شهــادت شود تازه زیبـا ، میشود...♥️ Eshghe4harfe
← اگہ‌میخواےپاڪ‌بمونے ... اول‌سعے‌ڪن‌از‌شرایط‌گناه‌دورےڪنے فلان‌گروه‌،فلان‌ڪانال،فلان‌مہمونے، فلان‌دوست‌،فلان‌فیلم‌و... خلاصہ‌ازهرچیزےڪہ‌گناه‌رو‌بہت‌ یاد‌آورےمے‌ڪنہ‌‌فاصـلہ‌بگیر ... Eshghe4harfe
این سبک را دوست سنگین میخرد...🍁🤌 Eshghe4harfe
کاش‌الان‌تو‌حرمت‌بودم یه‌گوشه‌می‌نشستم‌. چادرمو‌می‌انداختم‌رو‌صورتم‌ ُ راحت‌گریه‌میکردم. 💔(: Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 کودکش را در آغوش کشید و از آپارتمان خارج شد. امروز باید به محضر میرفت و برگه ی وکالت نامه ی طلاق طالق را میگرفت. با یک وکیل هماهنگ کرده بود که برای انجام مراحل اداری کمکش کند. پا که از ساختمان بیرون گذاشت، چشمش به پدر و مادر یوسف افتاد که پشت در ایستاده بودند. چشم مادر یوسف که به ماه منیر افتاد رو به شوهرش گفت: - کار خدا رو ببین... خودش اومد! ماه منیر ذوق زده و متعجب از دیدار پدر شوهر و مادر شوهر صوری در حالیکه لبخند بر لب داشت گفت: - سلام... شماها... اینجا؟ پدر یوسف به طرف ماه منیر رفت و دستش را دور شانه ی عروسش انداخت: - سلام به روی ماهت دخترم! سرش را جلو برد و بوسه ای بر پیشانی ماه منیر زد و برای ماه منیر، این بوسه ی پدرانه چقدر دلچسب و شیرین بود. مادر دستش را به سمت امیر طاها که آب دهانش سرازیر شده بود دراز کرد: - بده به من این جوجه یوسفو... ماه منیر امیر طاها را به سمت مادر یوسف گرفت. مادر با اشتیاق امیر طاها را در آغوش کشید و رو به پدر یوسف گفت: - تو رو خدا ببین هر روز بیشتر شبیه بچه م یوسف میشه! آنقدر این حرف را محکم و جدی زد که برای لحظه ای ماه منیر شک کرد که یوسف پدر واقعی بچه است! همگی وارد آپارتمان شدند... پدر یوسف رو به ماه منیر کرد: کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 دیشب یوسف بهمون زنگ زد. از تو ازش پرسیدیم. گفت که فعلا تهران موندی و قصد نداری بری شهرستان. آدرس خونه رو ازش گرفتم. به حاج خانم گفتم خدا رو خوش نمیاد با یه بچه کوچیک تو این شهر به این بزرگی تنها باشی واسه همین صبح زود یه آژانس گرفتیم و اومدیم چند روزی پیشت باشیم. یادمون رفته بود که شماره ی واحدو از یوسف بگیریم. داشتیم با حاج خانم فکر میکردیم که کدوم زنگو فشار بدیم که خودت در رو باز کردی... خونه ی قبلی یوسف چند بار اومده بودیم ولی این جدیده رو نه...چقدر خونه ی کوچیک و جمع و جوریه! رو به مادر یوسف کرد: - ببین حاج خانم چقدر خونه مرتب و قشنگ چیده شده... نشون میده که عروسمون خوش سلیقه ست. ماه منیر از تعاریف آقای صداقت احساس شعفی در دلش پدیدار گشت. در یک لحظه غم و ناراحتی جای شادی چند لحظه ای را گرفت و با خودش گفت: - خبر ندارن که تمام اینها صوریه! شوهر صوری... عروس صوری... به آشپزخانه رفت تا وسایل پذیرایی را آماده کند. از داخل آشپزخانه اپن گفت: - نهار خوردید آقای صداقت، خانم صداقت؟ ساعت سه بعد از ظهره... پدر یوسف از روی مبل بلند شد و به آشپزخانه آمد. دستش را دراز کرد و دست ماه منیر را گرفت و با مهربانی گفت: - من پدرت هستم و حاج خانم مادرت... تو با یوسف هیچ فرقی واسه ی ما نداری! اشک شادی گوشه ی چشم ماه منیر را پر کرد و در دل گفت:, کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا