eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
812 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5805603797623377845.mp3
4.06M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <سلام‌حضرت‌زهراۍ‌علے...>ً •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
دست‌من‌نیست‌‌شب‌جمعه ‌دلم‌به‌کربلای‌تو‌تمایل‌دارد...! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
🖤🔥بسم رب الزهرا🖤🔥
ذڪر روز جـمـعـہ🌱✨ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
انقدربے‌تو‌هواۍ‌دلم‌بارانے‌شده‌اسٺ کہ‌میترسم‌آخر‌سیل‌شود انقدر‌که‌از‌چشمانم‌باریده‌است ڪہ‌میترسم‌کور‌شود‌و‌نبیند‌تورا •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
فراخوان‌استخدام‌دی‌ماه‌آقایان‼️ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
شروع پارت گذاری....
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" تو در قلب من جای داری و خدا در قلب تو! تـازه فهمیـدم راز نزدیک تـرشدنـم را بـه خـدا... هوای اول صبح سوز داشت و باعث شد قدم هایش را تند تر بردارد وقتی به نزدیکی خانه رسید بین رفتن و نرفتن ماند با خودش گفت اگه برم و بقیه از خواب بیدار شده باشن چه؟ همین لحظه صدای باز و بسته شدن در حیاطشان اورا از فکر بیرون آورد سریع پشت درختی که در نزدیکیش بود پناه گرفت که دید پسری از خانه اشان بیرون آمده و به سمت ماشینی که جلوی در حیاط پارک بود رفت با تعجب ضربه ای به پیشانی خود میزند و زیر لب می گوید: خاک بر سرت دختر حواست کجاست چرا این ماشین به این بزرگی را ندیدی ... یعنی که بود؟ بعد از اینکه از رفتن آن پسر مجهول مطمئن شد به سمت خانه اشان قدم برداشت در نزدیکی در حیاط اشان باز مثل هر روز سرش گیج رفت و معده درد امانش را برید مزه ی خون را در دهانش حس کرد و باعث شد حالش بهم بخورد روی دوپا نشست و عوق زد باز هم خون بالا آورد ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_1 #نویسنده_خ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ بد شانس تر از او وجود نداشت همین لحظه در خانه باز شد و برادرش مثل همیشه شاد و خندان ازخانه بیرون آمد اما با دیدن او سرجایش میخ کوب شد وحشت زده اسمش را صدا زد ولی نای حرف زدن نداشت و همین هم باعث نگرانی بیشتر برادرش شد با سرعت به سمتش آمد و گفت: مونیکا؟؟؟؟؟ چی شده... کمکش کرد تا بلند شود به برادرش تکیه دادو به داخل حیاط رفتندو وقتی از انجا گذشتن قبل از وارد شدن به خانه ایستاد و با صدای ضعیفی روبه برادرش گفت: داداش لطفا به بقیه چیزی نگو نمیخوام الکی نگرانشون کنم فقط سری تکان داد در را باز کرد و مونیکا را تا اتاقش برد بعد از اینکه کمک کرد خون هارا از صورتش بشورد و روی تختش دراز بکشد با قیافه ای نگران از اتاق بیرون رفت خیره به سقف سفید اتاقش به چند روز پیش فکر کرد" وقتی که هیچ غم و ناراحتی نداشت ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) ناشناس بگوشیم: https://harfeto.timefriend.net/16729325764576 •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعداز‌تو‌سردار‌دۍ‌ها‌فقط‌یادآور‌یتیمے‌است •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•