eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
814 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
ذڪر روز پـنـجـشـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بوۍ نرگس از ڪوچه پس ڪوچه هاۍ شهر مۍ آید مولاۍ ما از سفر خویش مے آید •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈• ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پݩجاه ݩفر از سیصد و سیزده ݩفر خاݩم هسٺند •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈• ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_دهم #خانومہ_شیطونہ_من گونه مامان و بوس کرد
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ بعد اینکه فاطمه و دوست بابک و رسوندیم رفتیم خونه بابک خواست بره تو اتاقش که گفتم: داداش بابک: جانم من: اون دوستت بود؟ بابک: اره ...چطور؟ من: اهان ... هیچی همینطوری پرسیدم بابک: باش برو زود بخواب اگه میخوای همراه من بیای اداره ... شب بخیر من: باش شب بخیر بعد گرفتن وضو رو تختم دراز کشیدم و همونطور که در باره امروز فکر میکردم با خدا هم حرف میزدم که نمیدونم چطور شد که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد صبح با صدای بابک بیدار شدم و بعد خوندن نمازم رفتم طرف کمدم و درش و باز کردم خب خب یه مانتو بلند سورمه ای و شلوار و روسری و ساق مشکی بعد اینکه آماده شدم رفتم پایین صدای مامان و بابک از آشپز خونه میومد منم رفتم آشپز خونه و کنار بابک پشت میز نشستم و بعد خوردن صبحانه بابک گفت: زینب بدو که دیرم میشه من: باش فقط چادرم و بپوشم بریم فقط سرشو تکون داد و رفت تو حیاط تند چادرم و پوشیدم رفتم سوار ماشین شدم و بابک راه افتاد تا برسیم انقدر بابک درباره اینکه بچه خوبی باشم و شیطونی نکنم گفت که کلافه شدم وقتی رسیدیم بابک ماشین و تو حیاط اداره پارک کرد و باهم پیاده شدیم ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_یازدهم #خانومہ_شیطونہ_من بعد اینکه فاطمه و
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ دست بابک و گرفتم و باهم وارد شدیم که نگاه چند نفری که اونجا بودن چرخید طرف ما با دیدن من کنار بابک چشاشون شد اندازه هندوانه 😁😂فکر کنم بد برداشت کردن🤦‍♀😂 تا برسیم به اتاق بابک هرکی میرسید پا میکوبید منم آزاد باش میدادم بابک هم خندش گرفته بود هم عصبانی بود😑😂 وقتی رسیدیم اتاق بابک در و باز کرد و گفت برو تو که ابرو برام نزاشتی بچه😐 چشمکی بهش زدم و رفتم داخل به به عجب اتاقی😍 رنگ کاغذ دیواری ها سبز پرنگ و سفید بود یه میز که وسط اتاق بود و صندلی های جلوش روی میز هم عکس شهید بابک نوری بود و یه پرچم ایران وووی چه باحال اومدم بقیه اتاق و دید بزنم که با صدای بابک برگشتم و منتظر نگاهش کردم بابک : دید زدنتون تموم نشد؟🤨 من: یکم دیگه،مونده بود😕 بابک: بچه پرو ...،بیا اینجا بگیر بشین ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16440569257524 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقٺایے میشہ ڪہ ڪوه درد و غمم سنگیݩہ سیݩمو... دلٺݩگ حرمم😔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
قَـدَم‌قَـدَم‌،‌بـٰآیھ‌عَلَـم ایشـٰآلا‌اَربَعیـن‌بیـٰآم‌سَمـتِ‌حَ‌ـرَمシ..! 00:00
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
ذڪر روز پـنـجـشـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
میام دوباره نزد تو اۍ رفیق شهیدم دوباره این بغضم و بشڪنم پیش تو میدونم هوامو دارۍ و تنهام نمیزارۍ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•