بوۍ نرگس از ڪوچه پس ڪوچه هاۍ شهر مۍ آید
مولاۍ ما از سفر خویش مے آید
#مهدوے
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پݩجاه ݩفر از سیصد و سیزده ݩفر خاݩم هسٺند
#مهدوے
#دخترونہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_دهم #خانومہ_شیطونہ_من گونه مامان و بوس کرد
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_یازدهم
#خانومہ_شیطونہ_من
بعد اینکه فاطمه و دوست بابک و رسوندیم رفتیم خونه بابک خواست بره تو اتاقش که گفتم: داداش
بابک: جانم
من: اون دوستت بود؟
بابک: اره ...چطور؟
من: اهان ... هیچی همینطوری پرسیدم
بابک: باش برو زود بخواب اگه میخوای همراه من بیای اداره ... شب بخیر
من: باش شب بخیر
بعد گرفتن وضو رو تختم دراز کشیدم و همونطور که در باره امروز فکر میکردم با خدا هم حرف میزدم که نمیدونم چطور شد که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
صبح با صدای بابک بیدار شدم و بعد خوندن نمازم رفتم طرف کمدم و درش و باز کردم خب خب یه مانتو بلند سورمه ای و شلوار و روسری و ساق مشکی بعد اینکه آماده شدم رفتم پایین صدای مامان و بابک از آشپز خونه میومد منم رفتم آشپز خونه و کنار بابک پشت میز نشستم و بعد خوردن صبحانه بابک گفت: زینب بدو که دیرم میشه
من: باش فقط چادرم و بپوشم بریم
فقط سرشو تکون داد و رفت تو حیاط
تند چادرم و پوشیدم رفتم سوار ماشین شدم و بابک راه افتاد تا برسیم انقدر بابک درباره اینکه بچه خوبی باشم و شیطونی نکنم گفت که کلافه شدم وقتی رسیدیم بابک ماشین و تو حیاط اداره پارک کرد و باهم پیاده شدیم
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_یازدهم #خانومہ_شیطونہ_من بعد اینکه فاطمه و
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_دوازدهم
#خانومہ_شیطونہ_من
دست بابک و گرفتم و باهم وارد شدیم که نگاه چند نفری که اونجا بودن چرخید طرف ما با دیدن من کنار بابک چشاشون شد اندازه هندوانه 😁😂فکر کنم بد برداشت کردن🤦♀😂
تا برسیم به اتاق بابک هرکی میرسید پا میکوبید منم آزاد باش میدادم بابک هم خندش گرفته بود هم عصبانی بود😑😂
وقتی رسیدیم اتاق بابک در و باز کرد و گفت برو تو که ابرو برام نزاشتی بچه😐
چشمکی بهش زدم و رفتم داخل به به عجب اتاقی😍 رنگ کاغذ دیواری ها سبز پرنگ و سفید بود یه میز که وسط اتاق بود و صندلی های جلوش روی میز هم عکس شهید بابک نوری بود و یه پرچم ایران وووی چه باحال اومدم بقیه اتاق و دید بزنم که با صدای بابک برگشتم و منتظر نگاهش کردم
بابک : دید زدنتون تموم نشد؟🤨
من: یکم دیگه،مونده بود😕
بابک: بچه پرو ...،بیا اینجا بگیر بشین
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16440569257524
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقٺایے میشہ ڪہ ڪوه درد و غمم
سنگیݩہ سیݩمو... دلٺݩگ حرمم😔
#استورے
#شهیدانہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
قَـدَمقَـدَم،بـٰآیھعَلَـم
ایشـٰآلااَربَعیـنبیـٰآمسَمـتِحَـرَمシ..!
00:00
میام دوباره نزد تو اۍ رفیق شهیدم
دوباره این بغضم و بشڪنم پیش تو
میدونم هوامو دارۍ و تنهام نمیزارۍ
#شهیدانہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•