eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
821 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_دوازدهم #خانومہ_شیطونہ_من دست بابک و گرفتم
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ رو صندلی جلوی میزش نشستم و با گوشیم مشغول شدم بابک هم با پرونده جلوش بیست دقیقه گذشت دیگه واقعا حوصله ام سر رفته بود شکلات تلخای روی میز بدجور بهم چشمک میزدن 😁 ظرف شکلات و کشیدم طرف خودم و شروع کردم بالذت خوردن وقتی به خودم اومدم دیدم همش چهارتا تو ظرف هست😳😂 من کی این همه شکلات خوردم 🙆‍♀ یه نگاه زیر چشمی به بابک کردم دیدم نه خیلی تو پرونده غرق شده و نفهمیده من کله شکلاتا رو میز و خوردم آروم از جام بلند شدم و بدون سر و صدا از اتاق بابک اومدم بیرون تا اومدم یه نفس راحت بکشم با صدای سرباز کنار در قلبم وایستاد😱 سرباز: ببخشید خانم کجا میرین آروم آروم برگشتم طرفش و همونجور که به تفنگ توی دستش نگاه میکردم گفتم: جایی نمیرم فقط حوصلم سر رفته بود اومدم بیرون یکم اطراف و نگاه کنم فقط سرشو تکون داد و دوباره برگشت سر جای خودش اووووف بخیر گذشت با کنجکاوی تو راهرو های اداره قدم میزدم و روی سر در اتاقا نگاه میکردم تا ببینم اتاق کین به اتاق رسیدم که اسم نداشت کنجکاو شدم ببینم مال کیه آرم گوشمو به در نزدیک کردم که دیدم صدای چنتا دختر میاد ایول بابا ... یکم اذیتشون کنم 😁 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_سیزدهم #خانومہ_شیطونہ_من رو صندلی جلوی میز
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ در زدم که یه دختره گفت : بفرمایید صدامو مثل بابک کردم و گفتم: خانم یه لحظه بیاید بیرون (من صدای بابک و از خودش هم بهتر درمیارم😁) صدای افتادن چیزی اومد فکر کنم بدجور از بابک حساب میبرن 😁 بعد چند دقیقه یه دختر ریزه میزه که قدش تا شونه من میرسید (فکر کنم بدبخت اونقدر هم ریزه میزه نیست من یکم درازم🤦‍♀) با سر پایین اومد بیرون و جلوم وایستاد و تند تند شروع کرد به حرف زدن دختره: سلام ... قـ..قربان ببخشید.. به خـ..خدا وقت نکـ..ردم ... منــ.. من دیدم بیچاره خیلی ترسیده الان پس میفته دوباره صدام و مثل بابک کردم و گفتم : بسه خانم فهمیدم میشه سرتون و بگیرید بالا دختره: چــ..چشم دختره با ترس و لرز سرش و آورد بالا دیدن من و گرد شدن چشماش همانا نزدیک بود چشاش از کاسه بزنه بیرون فکر کنم از شباهت زیادم به بابک تعجب کرده یه لبخنده گنده بهش زدم که با چشمای ریز شده نگاهم کرد و شمرده شمرده گفت: تو ... الان... منو ... سرکار ... گذاشتی؟ سرمو بالا و پایین کردم که یهو مثل لبو سرخ شد اوه اوه فکر کنم هرچه زود تر از اینجا فرار کنم بهتر باشه🏃‍♀ تا برگشتم که فرار کنم با یه چیز محکم برخورد کردم و....... ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16440569257524 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
بے تو چندیسٺ ڪہ درڪار زمیݩ حیراݩم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‌ آقا‌پناهیان: +ان‌شاءالله‌همه‌پسرا‌مزدوج‌بشن...💍 -جمعیت‌همه‌گفتن [الهی‌آااامین]🤲😅 +نگاشون‌کن... مثل‌این‌‌دخترایی‌که‌خواستگار‌ندارن‌ میگن‌الهی‌آمین... :))😜 -جمعیت‌زدن‌زیر‌خنده😂 +پسرا‌باید‌عین‌مرد‌برن‌خواستگاری نه‌اینکه‌بشینن‌تو‌خونه‌ دعا‌کنن‌خواستگار‌بیاد‌واسشون😐😂 😂 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
امام‌خمینے‌انقلاب‌کرد! ما‌عرضه‌باعث‌انقلاب‌مهدے؏‌‌شدنم‌نداریم:(! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
ذڪر روز شـنـبـه🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
اونجورۍ ڪه من وابستہ اسمٺ شدم اینجورۍ ڪه من از دوریٺ دق میڪنم نیاۍ اقاۍ من دنیام ٺیره و ٺاره بیا ڪه من شب و روز منٺظر ظهورتم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهاردهم #خانومہ_شیطونہ_من در زدم که یه دخت
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ نزدیک بود پخش زمین بشم که زود دستم و به دیوار گرفتم تا سرم و بلند کردم با همون پسره دوست بابک روبه رو شدم یعنی من.... خوردم به این پسره😳😥 با خجالت ببخشیدی زیر لب گفتم که یهو صدای خنده این پسره بلند شد واااا خلِ بچه 😐 فقط سرشو تکون داد و رفت منم یه نگاه به دختره کردم که دیدم داره مثل این گاو ها که از دماغاش دود میزنه بیرون نگاهم میکنه فکر کنم منو با دستمال قرمز اشتباه گرفته من: آرام باش فرزندم آرام.... همون،جور که عقب عقب میرفتم این حرفا و میزدم وقتی از اونجا دور شدم،یه نفس راه کشیدم😥 داشتم برای خودم قدم میزدم و با این دخترا که پشت سیستم نشسته بودن حرف میزدم که یهو گوشیم زنگ خورد از تو جیبم درش اوردم دیدم بابکه با یکم مکث جواب دادم من: جانم بابک بابک: بابک و..... استغفرالله کجایی؟ من: اوووم هیجا فقط حوصلم سر رفته اومدم یکم این اطراف و نگاه کنم بابک: زود بیا اتاقم 😬 من: باش😁 زود رفتم طرف اتاقش در و باز کردم همونجور که زیر لب سوت میزدم رفتم طرف میز بابک که با سرفه یه نفر سرمو آوردم بالا دیدم بلههههه.... ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پانزدهم #خانومہ_شیطونہ_من نزدیک بود پخش
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ دوست بابک هم تشریف دارن 😒 بابک: بیا اینجا ببینم آروم مثل بچه ها خوب رفتم طرفش من: جونم داداش بابک اولش چپ چپ نگاهم کرد بعد به لب تاپی که جلوش بود اشاره کرد به صفحه لب تاپ نگاه کردم که چشمام شد قد توپ یا خداااا اینکه منم ..همون موقعه ای که داشتم اون دخترا و سرکار میزاشتم زیر چشمی به بابک که قرمز شده بود نگاه کردم یا جد سادات الان منو میکشه تو همین فکرا بودم که یهو صدای قهقهه بابک بلند شد با چشا گرد نگاهش کردم بریده بریده گفت:عجب...مارموزی...تو...چه...خوب... صدا...منو...درآوردی 🤣🤣 من: پس چی من حرف ندارم😌ولی بابک تو با این بدبختا چیکا کردی که انقدر ازت میترسن؟🤨 بابک: هیچی دوست بابک: اره جون خودت هیچی اینجا که میایی همچین اخمات توهمه و جدی هستی که بعضی وقتا منم ازت میترسم بابک: محمدرضا خودت که از من بدتری به بقیه کل کلشون گوش ندادم و ... ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16440569257524 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️