🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۲۸
دو هفته از عمل جراحی قلب امیر طاها میگذشت. حال پسرک روز به روز به سمت بهبود میرفت.
دیگر سر ناخن ها و لبهایش کبود نبودند و چهره اش با رنگ تیرگی در حال خداحافظی کردن بود.
کم کم لبخند محوی بر لبان پسرکش نقش میبست... نگاهش رنگ گرفته بود چشمانش درد را
بدرود گفته بودند.
بیش از یکماه بود که ماه منیر دربیمارستان بود و هزینه را دکتر صداقت و چند تا از دکتران دیگر
قبول کرده بودند...! ماه منیر شرمنده ی این مرد خدا و فرشتگان آسمانی ساکن بر زمین شده بود.
روز قبل از مرخص شدن امیر طاها، یوسف به اتاق امیر طاها آمد. ماه منیر به پایش بلند شد. امیر
طاها خواب بود.
سالم آهسته ای زیر لب گفت که ماه منیر هم آهسته تر جوابش را داد.
یوسف به سمت تخت امیر طاها رفت. ماه منیر نگاهش به سمت موهای جو گندمی و روپوش سفید
یوسف کشیده شد. چقدر این مرد به گردن او و فرزندش حق داشت که ماه منیر نمیدانست چگونه
از زیر د ینَش رها شود.
یوسف به روی تخت خم شد و نگاهی به صورت در خواب امیر طاها انداخت. آب زیر پوستش
دویده بود و او را خواستنی تر کرده بود. چقدر چهر ه اش به ماه منیر شباهت داشت.
بوسه ای برگونه ی طفل خوابیده زد که ته ریشش صورت امیر طاها را قلقلک داد و پسرک با دست
دیگرش که به خاطر سرم تراپی مهار نشده بود، صورتش را در خواب خاراند و یوسف لبخند
دیگری بر لبانش نقش بست.
ماه منیر بافتنی اش را بر روی مبل گذاشت و پشت به یوسف ایستاد و از اینکه میدید یوسف
محبتش را از فرزند بیمارش دریغ نمیکند شاد بود...
او هم یک زن بود با تمام نیازها و خواسته های زن... هرچند که هیچ نسبتی با یوسف نداشت ولی
از اینکه برای او و فرزندش به عنوان یک تکیه گاه عمل کرده بود، خداوند را شاکر بود و از یوسف
ممنون!
نمیدانست چطور محبت یوسف را جبران کند. تصمیم داشت با بافت پلوور مردانه ای از او تشکر
کند. چند روزی بود که مشغول بافتن یک پلور سورمه ای با نقشهای طوسی در قسمت بالای لباس بود. حتی اگر تا صبح هم طول میکشید، بیدار می ماند تا قبل از ترک بیمارستان، آن را به یوسف
هدیه دهد.
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️
37.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای که مونده دعاهای خیرت برام،
ای شهید وطن ، قهرمانم سلام...❤️
#شهید_آرمان_علیوردی
@eshghe4harfe
درمیانِخستگیهایاینروزهایم ،
اُمیدیامافریادمیزند:
همهچیزبهترخواهدشد ؛
چونخداهست ..
#خدا
@eshghe4harfe
زیارت آل یاسین (1).mp3
8.21M
••جهتقرارِدل🫧☁️••
میگفت:
هروقتدلتبرایآقاتتنگشد
زیارتآلیاسینبخون،
انگارآقاباهاتحرفمیزنه
خودایشونمگفته:
بهمحبینِمنبگو
آنلحظهکهاحساسِتنهاییمیکنید
تنهاچیزیکهشماراآراممیکند ،
منهستم...❤️🩹🌱
[امامزمانعجّ]
#حضرت_زینب #وعده_صادق #امام_زمان
@eshghe4harfe
همیشه میگفت :
اگر که میخوای سرباز امام زمان باشی
باید توانایی های خودتو خیلی بالا ببری
شیعه باید همه فن حریف باشه و
از همه چی سر در بیاره :)
| - شهید روح الله قربانی .
#ولادت_حضرت_زینب
#شهیدانه
@eshghe4harfe
ولادت قهرمان فصاحت و بلاغت، مظهر مهربانی و عطوفت، عقیله بنی هاشم، زینب کبری علیها السلام مبارک✨️⚘️ .
@eshghe4harfe
_سُرمِهچشمملائکخاکِپایِزینــباست
هرچهدارندهیئتیهاازعطایِزینباست :)❤️🩹 .
#ولادتحضرتزینبمبارک
Eshghe4harfe
گفتازشنبهنمازرامیخوانم؛
شنبهشدازهفتهدیگر؛
هفتهدیگرشدگفت حوصلهندارم؛
حوصلهاشسرجاشاومد؛
گفت وقتندارم؛
وقتکهداشت؛
بازمازشنبه؛
بعدیهچشمبرهمزدندیدکهامامزمانظهور
کرد
ونتوانستکهازجمعیارانشباشد
+هیچ وقت دو کار رو به فردا نسپار:
1_نماز
2_توبه
@eshghe4harfe
نماهنگ شب های جمعه.mp3
4.74M
من بی وضو موی تو را شانه نکردم ❤️🩹🥲
Eshghe4harfe
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️
@eshghe4harfe
برای ما چه فرقی میکرد قاتل حاج قاسم یا قاتل سید حسن نصرالله و هنیه و سنوار؟!
ما با این قوم پدرکشتگی داریم...
🔴#وعده_صادق۳
Eshghe4harfe
⭕️ دغدغه دولت قبلی :
پیوستن به شانگهای
پیوستن به بریکس
حل مشکل آب سیستان و بلوچستان
حل مشکل کارخانه های از کار افتاده
حل مشکل برق کشور و خط ریل کشور
سبد غذایی خانوار
🔻 دغدغه دولت کنونی :
ریجستر آیفون
بازگشت دانشجویان اخراجی(با جرائم امنیتی و سیاسی)
رفع فیلترینگ
و...
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
@eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۲۹
یوسف دستی بر روی دست آنژوکت زده امیر طاها کشید و بدون برگرداندن سرش پرسید:
- خانم آرام!
ماه منیر به کنار تخت رفت:
- بله آقای دکتر...
- واسه شناسنامه ی امیر طاها چه فکری کردید...؟
ماه منیر سرش را به زیر انداخت:
- هنوز هیچی...
یوسف صورتش را به سمت ماه منیر چرخاند و جدی گفت:
- این بچه که نمیتونه بدون هویت باشه،میتونه؟
ماه منیر متعجب گفت:
- چکار میتونم بکنم؟ نه از نظر ژنتیکی با من مشابه که بخوام واسش اقدامی بکنم و نه اینکه پدر
و مادرشو میدونم کجان تا یقه شونو بگیرم و ببرمشون ثبت احوال...
بی رمق و نا امید ادامه داد:
- شما که همه چی رو میدونید آقای دکتر...
دکتر صداقت به سمت مبل گوشه ی اتاق رفت و نشست:
- ولی من یه راه میشناسم...
ماه منیر ذوق زده گفت:
- شما همیشه منو غافلگیر میکنید آقای دکتر...
دکتر صداقت بین کلام ماه منیر پرید و ادامه داد:
- ولی ایندفعه موافقت شما شرط اساسیه...ممکنه شما از این پیشنهاد من خوشتون نیاد...
ماه منیر یکباره امیدش نا امید شد و با لحن محزونی گفت:
مگه پیشنهادتون چیه آقای دکتر؟
دکتر یوسف صداقت، بدون هیچ مقدمه چینی گفت:
- ازدواج...! ولی یک ازدواج صوری...! اونهم فقط به خاطر اینکه این بچه از کمترین حقش که
داشتن شناسنامه ست محروم نشه... شاید پیشنهادم واستون عجیب باشه... ولی تنها راه
ممکنه...
فکر نکنید خدا نکرده دارم از اعتماد شما به خودم و یا تنهایی و مشکالت شما سوء استفاده
میکنم... اصلا اینطور نیست... من تا چند روز دیگه واسه ادامه ی تحصیل در فلوشیپی قلب کودکان
به کانادا میرم... شهر ا تاوا.. حداقل تا دو سال هم برنمیگردم. از طرف بیمارستان بورسیه شدم...
تو این مدت شما میتونید در منزل من سکونت داشته باشید... حق طلاق رو هم به خودتون میدم
همراه با یک وکالتنامه ی امضا شده که هر وقت بعد از درست شدن شناسنامه ی این بچه
خواستید اقدام کنید... تا اگه در آینده خواستید ازدواج کنید مشکلی نداشته باشید...
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۳۰
میخواستم قبل از رفتنم از ایران یه جهاد اکبر دیگه ای داشته باشم... چیزی مثه احیائه یک حق
پایمال شده... از خدا خواستم که خودش راهو جلوی پام بذاره... شما رو که دیدم یقین پیدا کردم
این همون راهیه که از خدا خواستم...ولی در صورت موافقتتون یه شرطی هست... هیچکس غیر از
من و شما نباید از این موضوع آگاه بشه و در نبود من، خونه به شما اجاره داده شده ست. متوجه
هستید که...؟ تا فردا صبح وقت دارید که فکر کنید نه به خودتون، به آینده ی این بچه...اگه مخالف
بودید که امیدوارم اینطور نباشه که هیچ... ولی در صورت توافق کارهای زیادی داریم که باید به
ترتیب انجام بدیم
ماه منیر در همان جمله ی اول مانده بود و اصلا متوجه نبود که یوسف چه میگوید و چه میپرسد!
ازدواج...! آنهم یک ازدواج صوری...! دلیلی بر فریبکاری یوسف وجود نداشت...! نه ماه منیر شخص
خاصی بود و نه یوسف عاشق و شیدای او و نه زن راحت الوصول در این جامعه کم بود که یوسف
بخواهد برای بدست آوردن ماه منیر متحمل اینهمه زحمت شود... ماه منیر معنی کلماتی که از دهان
یوسف خارج میشد را نمیفهمید... احیاء حق... جهاد اکبر...آینده ی امیر طاها...
به لبهای یوسف خیره شده بود و پلک نمیزد. احساس ضعف و سستی میکرد. دستش را به نرده
های تخت گیر داد و به لبه تخت تکیه زد.
یوسف از جایش بلند شد و به سمت یخچال رفت. شیشه آب معدنی را از آن بیرون آورد و یک
لیوان پر کرد و به دست ماه منیر داد:
- ببخشید که بدون مقدمه حرف زدم. ذاتا آدمی نیستم که بخوام حرفامو بپیچونم و یا تو لفافه
حرف بزنم... شاید هم الان جاش نبود... ولی من تا آخرهفته دارم از ایران میرم. خواهش میکنم تا
فردا صبح فکراتونو بکنید...ساعت 8 صبح میام بیمارستان که هم با همکارام
خداحافظی کنم و هم
جواب شما رو بشنوم. امیدوارم که منو از این امر ثواب محروم نکنید..
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
حیفاونلحظههاییکهحالت
خوبهوسیمتوصلهبهاهلبیت
ولیشرایطمهیانیسکهگریه
کنیوخودتوتخلیهکنی...😔😭
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب #امام_زمان
Eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمـزقدرتمـا,درسلـاحنیست!
بلڪـھدرعقیـدھ
بـراۍمقـابلھبـادشمـناست.!(:
#کلیپ
#پسرانه
Eshghe4harfe