.
عطر نمناک خاک، هوا را پر کرده بود از حس سبز نشاط.
تق و تق چکه هایی که بر سقف ماشین فرود می آمدند زیبا ترین موسیقی جهان را مینواختند.
برف پاککن با حرکت روی شیشه میلرزید و دل به همراهیاش میلرزید.
رقص قطره ی باران روی آیینه بغل، روح را به اهتزاز در میآورد.
مثل خاک های ماشین، گرد و غبار از دل شسته میشد.
دویدن کودکان زیر باران، مرا به سالیان کودکی و خاطراتش میبرد.
چراغ راهنمای خودرو ها چشمک میزدند و نوید لحظاتی دل انگیز را میدادند.
دوست داشتم با دستان دراز خیالم بتوانم کبوتر های خیس شده را نوازش کنم.
حال خوب باران داشت حال مرا هم فوقالعاده میکرد؛ اما حس میکردم چیزی برای کامل شدن این حس کم دارم.
به همین دلیل شیشه را پایین کشیدم تا زلال باران با نسيم بهاری همدست بشوند و حال و هوا را وصف ناپذیرتر کنند.
داشتم شیشه را پایین میکشیدم، هنوز قطره های باران گونه ام را در آغوش نگرفته بودند که آهسته آهسته زمزمه ای گوش نواز توجهم را جلب کرد؛ کمی بیشتر دقت کردم و ذرات معلق در هوا را دیدم که با هماهنگی خاصی با کهکشان ها همصدا شده بودند و با تمام وجود سرود غمبار انتظار را سر میدادند.
حالا فهمیدم دلیل حس خوب ناقصم را.
تا به خود آمدم قلبم بیتاب شده بود و نفس در سینه حبس، ندایی از درونم سر بر آورد:
#یااباصالح 💚 #عجللولیکالفرج 💔
🆔 @eshghi_j