🔰🔰🔰
حضرت مهدی(عج)»:
اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِیل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم.🌺
برای تعجیل در #ظهور من زیاد دعا کنید که آن فَرَج و نجات شما است.🌺
📚کمالالدین، ج ٢، ص ٤٨٥
#حدیث
#أللَّہُمَ_عـجِّڸْ_لِوَلیِڪَ_ألْفَـرَج
💠 دستورالعمل آیت الله کشمیری 💠
✅ بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه، ماشین، برکت رزق و ازدواج، از وی راهنمایی میخواستند.
🔹آن بزرگوار میفرمود:
✨"سورهی یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد علیه السلام تقدیم کنید"
✨ حاجت شما را خواهند داد.
گاه امر میکرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب میدانست.»
📚 روح و ریحان، ص 101-102
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
#حکیمانه
گاهی پیش میاد
برای داشتن بعضی چیزها
تو زندگیمون خیلی عجله می کنیم
و وقتی نمیشه احساس
نا امیدی می کنیم.
اماهر چیزی زمانی داره
و حکمتی پشتش هست که
ما نمی دونیم...
پس صبور باشیم..
#تلنگر🌱
بـااِمامزمانتڪہنباشےهزاࢪسال،↯
نمازوَروزه
بہدࢪدټنخواهدخـوࢪد...🥀
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
#پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله:
كُنْ عَلى عُمرِكَ أشَحَّ مِنكَ عَلى دِرهَمِكَ و دينارِكَ
به عمر خود بخيل تر باش تا به درهم و دينارت
ميزان الحكمه جلد8 صفحه125
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
🌹 #السلامعلےالحسینع
زیباترین عبارٺ دنیا سلام بود
#نامٺ همیشہ مستحق احترام بود
ازلطف بیڪران شما مےڪشم نفس
آقا بدون #عشق تو ڪارم تمام بود
#اللهم_ارزقنا_کربلا❤️
#حضرٺ_عشـق❤️
#حکایت
🦄الاغی که اسیر شد.*
یک رزمنده ، نقل نموده که ؛ در یک منطقه کوهستانی صعب العبور مستقر بودیم که برای جابجایی مهمات و غذا ، به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد.
چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود وارد یگان شد.
*الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود.*
*بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت ، اما بعضی ها که اشتباهی رفتن داخل جبهه دشمن ، و هیچ دست آوردی هم ندارند ، و هنوز هم نفهمیدن که به کی خدمت می کنن
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد.
به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما باز هم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد.
کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشيد:چرا که نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير از او پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟
کودک پاسخ داد: من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم...
"ذهن وقتی در آرامش است، بهتر از ذهن پرمشغله، کار ميکند. هر روز اجازه دهيد ذهن شما اندکی آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگی خود را آنگونه که می خواهيد سروسامان دهید
#داستان
در بنی اسرائیل عابدی بود روزگار دراز در عبادت به سر برده. در خواب به او نمودند که فلان رفیق تو در بهشت برین جای خواهد داشت عابد در طلب او برخاست تا بداند که چه کرده که در بهشت جای خواهد داشت؟ چون رسید از وی نه نماز شب دید نه روزه روز دید مگر همان واجبات. جوياي اين حال شد.
گفت: عبادتی علاوه بر واجبات نکردم اما یک خصلت در من است که چون در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم. و اگر در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و به هرچه حکم خدا و قضای اوباشد رضا دهم و بر خواست او خواست خود و دوباره ي او نیفزایم.
عابد گفت: این صفت است که تو را به آن منزلت رسانیده است که خداوند به داوود فرمود:
ای داوود دوستان من را با اندوه دنیا چه کار؟ اندوه دنیا حلاوت مناجات را از دل ایشان ببرد.
ای داوود؛
من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشد، غم هیچ نخورند و دل در دنیا نبندند و امور خود را به کلی با من افکنند و به قضاي من رضا دهند.
#به_زودی_همه_تجربه_میکنیم...
🍃آیت الله کوهستانی : فردای قیامت مردم دوست دارند به دنیا برگردند و یک "لا اله الا الله" بگویند و بمیرند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 اثر عجیب سبک شمردن نماز
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
حجت الاسلام مؤمنی
💠✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند
🍃✨مردی ، به خانهای برای مهمانے دعوت شد. دید صاحبخانه سفره را گسترده و وقت نماز است. ناراحت شد و گفت: چرا نماز نخوانده غذا میخورید؟
🍃✨صاحبخانه گفت: تو برو نمازت را بخوان٬ ما ڪاری به ڪار تو نداریم. مهمان رفت و وضو گرفت و در اتاقے شروع به نماز خواندن ڪرد.
🍃✨صاحبخانه چون به اتاق آمد، دید مهمان قبله را برعکس ایستاده است. آرام رو به پسرش ڪرد و گفت: پسرم چرا به این مرد نگفتے قبله درست نیست؟
🍃✨پسرش گفت: صدا نکن پدرم، بگذار بخواند. من وقتے آمدم دیدم قبله را درست نایستاده است. خواستم بگویم، نزدیڪ رفتم دیدم حمد و سوره را ڪلا غلط میخواند.
🍃✨با خود گفتم، حال که حمد و سوره را غلط میخواند و مشخص است نمازخوان نیست و برای ریا میخواند، چه فرقے برای خدا دارد هر طرف میخواند بخواند، چه رو به قبله چه پشت به قبله، قبول نیست.
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴مهربانی همیشه ارزشمندتر است.
💎بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ...
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.
بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!»
#حکایت
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ،
ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ،
ﺟﺎﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ .
ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ،
ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﻢ ،
ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ .
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ
ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ .
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ
ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ .
ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ....
✨﷽✨#داستان
✍🏻دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت: چرا به جای تحصیل علم،چوپانی می کنی؟
✍🏻چوپان در جواب گفت :
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
دانشمند گفت :خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت :پنج چیز است:
•☜تا راست تمام نشده دروغ نگویم
•☜تامال حلال تمام نشده، حرام نخورم
•☜تاازعیب وگناه خودپاک نگردم،عیب مردم نگویم
•☜تاروزیِ خداتمام نشده،به درخانهٔ دیگری نروم.
•☜تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
✍🏻دانشمند گفت : حقاً که تمام علوم را دریافته ای ،هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است.
#داستان
✅شهید شیخ احمد کافی نقل می کرد که:
✍شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم.
💭لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند...
💥وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛
ولو به جواب دادن سوال رهگذری..
🌼شب اول قبر شیخ #مرتضی_حائری
✍شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضي حائري، برايش نماز #ليلة_الدّفن خواندم و يک سوره ياسين قرائت کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم، پرسيدم: آقاي #حائري، اوضاعتان در آن طرف چطور است آقاي حائري گفت: وقتی مرا #دفن کردند، روحم از بدن خارج شد. کم کم بدنم را از بيرون ميديدم. ناگهان #متوجه شدم از پايين پاهايم، صداهايي #وحشتناک می آید. به زير پاهايم نگاه کردم؛ بياباني بود برهوت و دو نفر بودند که از دور، نزديکم ميشدند. تمام وجودشان از #آتش بود و مرا به هم نشان ميدادند. خیلی ترسیدم و بدنم می لرزید. داشت نفسم بند ميآمد...
🔵خدايا به دادم برس در اينجا جز تو کسي را ندارم...ناگهان #متوجه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي آرامش بخش، سرم را که بالا کردم نوري را ديدم که از بالاهاي دور دست به سوي من ميآمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي شد آن دو نفر آتشين عقبتر می رفتند تا اینکه #ناپديد شدند. آقايي بود بسیار نورانی و با عظمت، از من پرسيد: آقاي حائري ترسيدي من هم به حرف آمدم که: بله آقا خیلی ترسيدم، اگر يک #لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً #زهره ترک ميشدم. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که #لبخند بر لب داشتند و با نگاهی بسیار مهربان به من مينگريستند فرمودند: من علي بن موسي الرّضا(ع) هستم. آقاي حائری شما 38 بار به #زيارت من آمديد من هم 38 بار به بازديدت خواهم آمد، اين #اولين دفعه بود، 37 بار ديگر مانده.
📚گوینده داستان: آيتالله العظمي سيد شهابالدين مرعشي نجفي(ره).
📚كمك به اندازه معرفت فقير
روزى امام حسين عليه السلام در گوشه اى از مسجد پيامبر صلى اللّه عليه و آله نشسته بود. مردى عرب نزد او آمد و گفت : يابن رسول اللّه من بايد يك ديه كامل بپردازم و توان اداى آن را ندارم . نزد خودم مى روم و از كريمترين مردم درخواست مى كنم و كسى را كريمترين مردم درخواست مى كنم و كسى را كمتر از اهلبيت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نمى شناسم .
امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادر عرب من سه سوال مى كنم اگر يكى از آنها راجواب دادى يك سوم بدهى تو را مى پردازم و اگر دو مساله را پاسخ دادى دوثلث آن را ادا مى كنم و اگر هر سه سوال را جواب دادى تمام بدهى تو را مى پردازم .
مردعرب گفت : يابن رسول اللّه آيا شما از من (كه عربى جاهل و بى سواد هستم ) سوال مى كند؟ شما كه اهل علم و شرف و بزرگى هستيد؟
امام حسين عليه السلام فرمود: بله شنيدم كه جدم رسول اللّه خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: (المعروف بقدر المعروفة ) (به اندازه معرفت احسان شود.)
مرد عرب گفت : هر چه مى خواهيد سوال كنيد اگر دانستم جواب مى دهى و اگر ندانستم از شما مى آموزم . (و لاقوة الاباللّه )
امام عليه السلام پرسيد: (اى الاعمال افضل ) (كدام اعمال بهترند؟)
جواب دادن (الايمان باللّه ) (ايمان به خدا)
حضرت پرسيد: (فما النتجاة من المهلكة ) (راه نجات از مهلكه كدام است ؟)
پسخ داد: (الثقة باللّه ) (اعتماد و توكل بر خداوند.)
امام عليه السلام سوال كرد: (فمايزين الرجل ) (چه چيزى به مرد زينت مى بخشد؟)
مرد عرب جواب داد: (علم معه حلم ) (توكل توام با بردبارى )
حضزت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چيزى او را زينت مى دهد؟مرد عرب : (فقر معه مروة ) (مال همراه بامروت )
امام عليه السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟
مرد عرب : ( صاعقة تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلك )( صاعقه اى از آسمان پائين آيد واو را آتش زند كه مستحق چنين عذابى است )
امام عليه السلام خنديد و كيسه اى را كه در آن هزار دينار زر سرخ بود به او داد و انگشترى را كه دويست درهم ارزش داشت به او بخشيد و فرمود: طلاها را به طلبكارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگى نما.
مرد عرب آنها را برداشت و گفت :( اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ) يعنى : يعنى خداوند بهتر مى داند که رسالتش را رد مجا قرار دهد.