eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.4هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
521 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢 قسمت هجدهم: نخبه‌ی نخبه پرور ♦️حسین واقعا بود. 🔻در علوم مختلف مطالعات عمیق داشت: فلسفه، فقه، تاریخ، هنر، طب، معماری، روانشناسی، جامعه شناسی، علوم راهبردی و... 💢در بعضی از علوم واقعا استاد بود مثل هنر، رسانه، یهودیت، کابالا، صهیونیست، جریان شناسی. ♨️به معنی واقعی کلمه عاشق فلسفه بود، غرق در صدرا و حکمت متعالیه و علامه طباطبایی بود. 🔻دنبال علم بود، بیخود تعصب به خرج نمیداد که حالا مثلا من چون طلبه ام نباید طب یا معماری بخونم، طلبه باید فقط فقه بخونه و از این حرفها... 🔻عرفان هم خونده بود، هم عرفان اسلامی، هم عرفان یهود. 💢فقه هم خوب کار کرده بود، خودش تعریف میکرد برای نوشتن کتاب نقد قمه زنی، بیش از ۲۰۰ساعت مطالعه فقهی کرده و با کلی استاد ممتاز فقه مباحثه و گفتگو داشته. ♦️فقه یهود(تلمود) را هم کار کرده بود. 💢هم به زبان عربی مسلط بود، هم به زبان عبری. انگلیسی هم کلاس رفته بود و مدرک تافل داشت. ⏪ یادمه میگفت بیش از یک میلیارد جمعیت کره زمین زبان اسپانیایی حرف میزنن، باید برم اسپانیایی یاد بگیرم. 💢یکی دیگه از برنامه هاش یادگیری زبان بود، میگفت: دنبال تاسیس یه شبکه ماهواره ای به زبان اردو هستم. اطراف ایران همه اردو زبان هستن، هند و پاکستان و... چرا صدا و سیما یه شبکه بزرگ اردو زبان راه اندازی نمیکنه؟ ♦️با "پرس تی وی" همکاری هایی داشت. 🔻مشاور ساخت چند مستند برای شبکه ولایت و الکوثر هم بود. ⏪با تمام موسسات علمی قم و تهران کار میکرد. ما را با شهریار زرشناس، سعید مستغاثی، پیام فضلی نژاد، حسن عباسی، شمس الدین رحمانی، محمدهادی همایون، علیرضا سلطانشاهی و خیلی های دیگه آشنا کرد. 🔻بخیل نبود، زکات علمش رو عملا میداد. اگه یه مقاله یا کتاب خوب میدید یا با استادی آشنا میشد، سریع بهت معرفی میکرد. 💢بعضی وقتها یه دفعه زنگ میزد و بدون هیچ مقدمه ای میگفت محسن کجایی؟ همین الان پاشو بیا فلان جا. ♦️میدونستم اگه برم کلی کار میریزه سرم، ولی چون دوسش داشتم همه کارهام رو تعطیل میکردم و میرفتم. 🔴یه بار زنگ زد گفت الان صفاشهرم، آدرس داد گفت همین الان بیا. 🔻زمانی بود که مشغول نوشتن پایان نامه ارشد بودم و موضوع پایان نامه ام هم تاریخ نگاری استعمار انگلیس بود. ↙️ آدرس را پیدا کردم، یکی از موسسات مشهور قم بود. مدتها بود دنبال اون موسسه بودم. رفتم داخل و دیدم با مسول موسسه نشسته و داره با حرارت صحبت میکنه. 💢منو معرفی کرد و گفت بشین با حاج آقا مفصل صحبت کن، هر سوالی داری بپرس، همه رو ضبط کن، بعد پیاده کن، ویرایش کن، بیار ببینم، تبدیلش کن به یه مقاله، چاپش کن... اتفاقا همین طور هم شد! 🔻کلاً مدلش همین طور بود، سریع و بدون فوت وقت، کاملا جهادی. 💢ماها رو با خیلی از اساتید آشنا کرد، با اینکه خودش استاد بود اما مقابل اساتید زانو میزد و شاگردی میکرد. ♦️هرجا استادی گیر میاورد ولش نمیکرد. یادمه همین عیدنوروز ۱۴۰۰ رفتم یزد و بهش زنگ زدم، گفتم کجایی حکیم؟ گفت تو کجایی؟ گفتم من یزدم. خودش هم یزد بود، تعجب کردم، آخه ایام نوروز که میشد، یکی دو روز میومد یزد و بعد از صله ارحام، خانواده اش را میگذاشت و برمیگشت قم تا کارهای عقب مونده رو انجام بده، میگفت توی همین فرصتهای عید نوروز که مردم دنبال آجیل خوردنن، کلی مقاله نوشته ام! 💢خلاصه یه آدرس بهم داد و گفت همین الان بیا. میدونستم اگه برم وقتم تلف نمیشه. رفتم دیدم دکتر جعفر قنادباشی که استاد درجه یک در حوزه آفریقاپژوهی هست رو گیر آورده و داره باهاش صحبت میکنه. ♦️چند نفر دیگه از دوستان هم بودند، اصلا باورم نمیشد، مدتها بود دنبال استاد قنادباشی بودم. 💢بعد از اون جلسه هم رفتیم سراغ یکی دیگه از اساتید که بیش از ۳۰ سال در زمینه کار پژوهشی و تبلیغی کرده بود...یعنی همون دو روزی هم که میومد یزد، دنبال این بود که یه کار مفید انجام بده. 🔻جلوی اساتید هم یه جوری معرفیت میکرد و بهت شخصیت میداد که نگو ... حسین ذره پرور بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♦️قسمت نوزدهم: جهادی و کف میدان 🔻وقتی میگیم طلبه جهادی، یعنی طلبه ای که در هر ساعت و هر جا سعی میکنه به وظیفه اش عمل کنه. 🔻در بند دستور از بالا و بخشنامه و ساعت کاری و اینجور چیزها هم نیست. کاملا آتش به اختیاره. ♦️منتظر نمی نشینه تا بهش بگن فلان کار را انجام بده...میره، انجام میده، برمیگرده، میگه انجام دادم. اصلا شاید هم هیچ وقت چیزی نگه و تا آخر گمنام بمونه... مثل حسین 💢مثل حسین که وقتی از دنیا رفت، تازه معلوم شد کی بوده و چیکار میکرده، درست مثل شهدا که بعد از شهادتشون، سعه وجودی پیدا میکنن و عطرشون همه جا رو پر میکنه. ↙️ حسین برای من، شهید زنده بود. اغراق نمیکنم، حرف دلمو میگم، ۱۵سال مثل برادر کنارم بود. 🔻 انگار از یه عالَم دیگه و از یه جای دیگه‌ای اومده بود تا از من و امثال من دستگیری کنه و بعد از دنیا بره. ⏪ حسین اهل دستگیری بود نه مچ‌گیری. 🔻بخاطر همین هم همه جور آدمی رو اطرافش میدیدی، از سوسول و آستین کوتاه و ادکلن زده گرفته تا انقلابی و حزب‌اللهی و تسبیح به دست و نمازشب خون! ⏪ واقعا عجب روحیه عجیبی داشت، مثل چتری بالا سر همه بود. 🔻نجیب، چشم پاک و باحیا بود، بخاطر همین هم جامعه الزهرا یا حوزه علمیه خواهران برای تدریس مدام ازش دعوت میکردن، هم باسواد بود، هم باغیرت. ♦️در تمام این سالها که باهاش بودم، حرف لغو و بیهوده کمتر ازش شنیدم. 💢طوری رفتار میکرد که حتی افراد سن بالا هم میومدن داخل مباحثه‌ها شرکت میکردن، چون هم احترامشون رو نگه میداشت و هم اونها رو حسابی داخل بحث مشارکت میداد. 🔻یکی از افرادی که شاید سنش دوبرابر حسین بود، آقای...بود. ایشون مسلط به زبان ترکی استانبولی و بسیار اهل مطالعه بود. ♨️وقتی کتاب زرسالاران را مباحثه میکردیم، هر هفته میومد...تصور کنید یه حلقه مباحثه مثلا ۲۰نفره که از طلبه ۱۷ساله داخلش بود تا مرد حدودا ۵۵ساله! ♦️موضوع بحثمون نقد جریان در ترکیه بود. اون زمان کتابهای «هارون یحیی» در نقد فراماسونری خیلی معروف بود، اما حسین از اول به هارون یحیی و کتابهاش مشکوک بود. 🔻کتابهای هارون یحیی را می آورد سر مباحثه و نقد میکرد.آقای...هم خیلی در این زمینه کمک میکرد. 💢شاید ده سال بعد بود که هارون یحیی ماهیت اصلیش فاش شد، انگار حسین همه رو پیش بینی کرده بود. 🔻حتی یادمه اسم "فتح الله گولن" و جریان "اسلام رحمانی" را برای اولین بار داخل همین مباحثه ها از زبان حسین شنیدم. ♦️جریانی که حدود ده سال بعد توی ایران خیلی اوج گرفت. ⏪ حسین حداقل ده سال از زمان خودش جلوتر بود... مرد فرداها بود اما در زمان حال زندگی میکرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
13524-fa-ostoorehaye sahyoonesti dar sinama.pdf
3.33M
↙️ کتاب «اسطوره‌های صهیونیستی در سینما» 🔻نوشته مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻قسمت بیستم: سفر به سیستان 💢دانشگاه ها و محافل مختلف دانشجویی در جاهای مختلف کشور، حسین رو دعوت میکردن. 🔻همیشه اولویتش مناطق محروم بود، مثل استان سیستان و بلوچستان، استان هرمزگان، استان ایلام و... 💢حدود سالهای ۹۵-۹۶ بود که یکی از دانشگاههای زاهدان، حسین را چندبار برای سخنرانی دعوت کرد. ♦️اون طور که خودش تعریف میکرد، سخنرانی خیلی شلوغ شده بود و دانشجوها بعد از سخنرانی ولش نمیکردن. 💢در اون چند روزی که توی زاهدان بود، با یکی از مستبصرین آشنا شد، مجید گورگیج. ♦️حسین که با واسطه در جریان زندگی مجید قرار گرفته بود، مشتاق میشه که حتما مجید رو ببینه. 💢دیدار با مجید همان و شروع سلسله ارتباط های مستمر حسین با زاهدان همان. 🔻بعدا که حسین از زاهدان برگشت، خاطرات سفرش را لابلای جلسات و مباحثه ها تعریف میکرد اما شنیدن کی بود مانند دیدن. ↙️ یه روز بهم زنگ زد و گفت: حکیم کجایی؟ همین الان پاشو بیا جمکران، مجتمع یاوران مهدی، فلانی و فلانی هم با خودت بیار. راستی، رکوردر یادت نره. 🔻فهمیدم قضیه جدیه، گفتم: باشه الان میام. 💢 وقتی رسیدیم جمکران و رفتیم داخل مجتمع، دیدیم حسین یه عده از برادرانی که لباس های بلوچی تنشون بود، دور خودش جمع کرده و داره براشون درباره خطر نفوذ در پاکستان و عربستان و استان سیستان و بلوچستان صحبت میکنه! 🔴 من نوروز ۸۷ اردوی جهادی رفته بودم ایرانشهر و با خلقیات برادران بلوچ تا حدی آشنا بودم اما حسین فراتر از این حرفها بود، انگار که سالهاست اونها رو میشناخت. 🔻 شروع کرد به معرفی کردن ما و اونها. همیشه با کلی آب و تاب افراد رو معرفی میکرد. مثلا من که حوزه علاقه مندیم تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی بود رو جوری معرفی میکرد که خودم فکر میکردم استادتمام تاریخ هستم و قراره به زودی دنیا رو متحول کنم. ♦️اشتباه نشه، حسین به انسان شخصیت میداد، بیخودی کسی رو باد نمیکرد، به وقتش حسابی سخت گیری هم میکرد. 🔻خلاصه، اونجا بود که متوجه شدم این برادرها، جمعی از هستند که از استان سیستان و بلوچستان اومدن قم و جمکران، اردو! ❗️شک نکردم که کک اردو رو حسین انداخته به جون اونها! 💢 مجید هم بین این افراد بود. با اصرار حسین، مجید شروع کرد قصه زندگیش رو تعریف کردن. 🔻کم مونده بود اشکمون در بیاد. بارها تهدید به مرگ شده بود و بدنش پر بود از جراحات چاقو! زده بودنش! ⏪ مدیر اردو، آقای مزاری بود، مدیر موسسه ابوتراب که تخصصا در زمینه مستبصرین و حمایت از اونها کار میکرد. انسان باتجربه ای بود، حسین هم خیلی ازش تعریف میکرد. 🔻به قدری جلسه باصفایی بود که هنوز خاطراتش یادمه، اصلا یه جورایی نگاهمون به اهل سنت کلا عوض شد. 🔻این هم از سبکهای تربیتی حسین بود، هم تشویق به مطالعه میکرد، هم دستت را می‌گرفت می‌برد وسط تا اون چیزهایی که توی کتابها خوندی رو به عینه ببینی و لمس کنی. ♦️از اون به بعد ارتباط حسین با این دوستان، هر روز بیشتر و بیشتر شد. 🔰حالا دیگه حسین برای مجید هم برادری میکرد. 🔻بعد از فوت حسین بود که فهمیدم حتی برای مجید پول میفرستاده تا بتونه هزینه بالای داروهای مادرش رو تامین کنه. 🔰آخرین باری که حسین رفت زاهدان تا هم به مجید و دوستاش سر بزنه و هم در جمع چند تا از مجموعه‌هایی که برای مقابله با ، کارآفرینی کرده بودن و کارگاه های تولیدی راه انداخته بودن، حاضر بشه، ۱۴۰۰ بود. 🔻آقامهدی دهقان از رفقای قدیمی حسین، توی این سفر همراه حسین بوده، خاطراتش از حسین شنیدنیه. 🔰 در مسیر برگشت از زاهدان به یزد، دعوتشون کرد به گلزارشهدای کرمان. 💢تیکه کلام حسین این بود: حاج قاسم مرد بود، مرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ انتشار برای اولین بار 💢 مجموعه عکسهای مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد در آخرین سفر خود به در نوروز۱۴۰۰ و زیارت مرقد حاج قاسم سلیمانی در کرمان ⚠️انتشار با ذکر منبع بلامانع است. https://eitaa.com/eslamesyasi