eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.4هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
521 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
↙️ پای کار اسلام ♦️ خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمد حسین فرج نژاد قسمت اول: شروع رفاقت 🔻 شهریور ۸۵ بود که اومدم قم، مدرسه علمیه معصومیه و آغاز زندگی طلبگی. 🔻مدرسه ای بزرگ با بیش از ۱۰۰۰ نفر طلبه. 🔻من هم تازه از یزد اومده بودم و بین اون همه استاد و طلبه و جریانها و گروههای مختلف مونده بودم که چیکار کنم و به کدوم سمت برم. 💢 روزهای اول خیلی برام سخت بود، به یه راهنما نیاز داشتم، سراغ هر کی که مطرح بود رفتم، از آقای خسروپناه و پارسانیا گرفته تا طلبه های پایه بالاتر. ♨️ در این بین اسم «حسین فرج نژاد» را زیاد میشنیدم. میدونستم از طلبه های یزد هست و با دغدغه. ♦️ به هر ترتیبی بود شماره منزلشو گیر آوردم، اون زمان هنوز موبایل به این شکل فراگیر نبود، هرچند بعدها که همه موبایل دار هم شدن، حسین آقا هیچ موقع برای خودش یه گوشی نگرفت. 🔻 با تلفن کارتی به منزلش زنگ زدم، گوشی رو خودش برداشت: -سلام، منزل آقای فرج نژاد؟ -بله، بفرمائید (یه صدای جدی و رسا) -مومنی هستم، از طلبه های یزد، تازه اومدم قم، میخواستم شما رو ببینم، فرصت دارید؟ -بله بیایید منزل باهم صحبت کنیم. ◀️ آدرس منزل رو بهم داد. 🔻اون موقع توی خیابان صفاشهر مستاجر بود. 🔰 عصر حوالی ساعت ۵و۶ بود که رفتم منزلش، زنگ خونه رو که زدم، اومد در رو باز کرد. 🔴 سلام و احوال پرسی گرمی باهام کرد و مرا دعوت کرد داخل، کسی خونشون نبود، خودش بود با کلی کتاب! 💠 این بود شروع آشناییمون، از همون اول دست منو گذاشت تو دست کتاب📚 https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️ خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمد حسین فرج نژاد 💢 قسمت دوم: به سبک حسین ♦️ حسین توی دیدار اول بهم گفت: برای چی اومدی قم؟ دنبال چی هستی؟ 🔻منم از دغدغه ها و برنامه هام گفتم، خیلی تشویقم کرد و شروع کرد برام کتاب معرفی کردن! شاید بیش از ۳۰تا کتاب بهم معرفی کرد! 💢 بهش گفتم: کجا شما را ببینم؟ من که معصومیه هستم، شما بیشتر کجا هستید؟ ♦️گفت: موسسه آیت اللّه مصباح هستم، به معصومیه هم زیاد رفت و آمد دارم. ⏪ هرچی بیشتر میگذشت، بیشتر باهاش آشنا میشدم. 🔰یه روز یکی از دوستان(شیخ کمال مروتی) که از طلبه های مدرسه شهیدین بود بهم گفت: آقای فرج نژاد با یه تعداد از طلبه های یزد، صبح های جمعه داخل مباحثه دارن. 💢 گفتم: مباحثه چی؟ درسهای حوزه؟ گفت نه، بیشتر بحثهای تاریخ و دشمن شناسی و اینهاست. ♨️ پیشنهاد کرد و گفت: مؤمنی حتما برو، با روحیه ای که تو داری این مباحث خیلی برات خوبه. گفتم باشه میرم. ⏪ یه روز اتفاقا آقای فرج نژاد رو دیدم، بهش گفتم: راستی قضیه مباحثه صبح های جمعه چیه؟ یخورده توضیح داد و گفت حتما بیا. گفتم: باشه، با کمال میل. https://eitaa.com/eslamesyasi
💢 پای کار اسلام ↙️ خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻 قسمت سوم: صبح جمعه، فیضیه ♦️ حسین، بمب انرژی و انگیزه بود. اینو وقتی بیشتر متوجه شدم که هر هفته صبح های جمعه توی فیضیه از ۷ صبح تا نماز ظهر باهاش بودم. 🔴 بعد از مباحثه هم میرفتیم ♦️ او به معنای واقعی کلمه، محفل دوستان بود. 💢 بعضی وقتها میشد که حتی نزدیک به ۵۰ نفر میومدن فیضیه، با هر کی وعده کنه، میگفت: وعده ما صبح جمعه، فیضیه. 🔻فیضیه رو خیلی دوست داشت، مخصوصا حجره حضرت امام را. 💢 میگفت فیضیه کانون انقلاب بوده و هست، یادمه بهم میگفت: «محسن، من یه دونه از این کاشی‌های رنگ و رو رفته فیضیه رو با کل دنیا عوض نمیکنم، بوی امام رو میده.» 🔴 به قطع و یقین میگم اگه جلسات فیضیه نبود معلوم نبود چه بلایی توی قم سرم میومد و جذب کدوم فرقه و گروه منحرفی میشدم. 💢 من به حسین آقا خیلی مدیونم. ♨️ لحظه شماری میکردم تا صبح جمعه برسه. ♨️ اون اوایل کتاب «زرسالاران» مباحثه میکردیم، البته من آخراش رسیدم، کتاب خوبی بود با موضوع و حسین با شور و حرارت مباحثه میکرد. 🔰من بیشتر از اینکه جذب کتاب بشم، جذب حسین شده بودم. ♦️ بعدها مباحثه ها جدی تر شد، رفقای بیشتری هم اومدن. 💢 کتابهای انسان شناسی، غرب شناسی، سکولاریسم و... مباحثه کردیم. 🔻اون روزها بهترین روزهای زندگیم بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
🔰 پای کار اسلام ♦️ خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ↙️ قسمت چهارم: از وبلاگ نویسی تا نقد فیلم 🔰 یادمه همون اوایل آشناییم با حسین بود که اولین کتابش چاپ شد، کتاب «اسطوره‌های صهیونیستی در سینما» ♦️ برای این کتاب خیلی زحمت کشیده بود، تمام فیلمهای هالیوودی در زمینه دین و آخرالزمان را دیده و نقدش را نوشته بود. 💢 البته حسین نویسندگی رو خیلی زودتر از اینها شروع کرده بود. 🔻 حدود ۲۰۰ جزوه در زمینه های مختلف آماده کرد و قوی ترین مطالب را توی این جزوه ها آورده بود. ⏪ این جزوه ها را به اکثر رفقا داده بود، بعضی هاش هم صبح‌های جمعه مباحثه کرده بودیم. 🔰 از تاریخ اسلام و طب و جنبش نرم افزاری و دشمن شناسی گرفته تا تبارشناسی خاندانهای یهودی، فراماسونری، جریان شناسی و... همه را داخل جزوه ها آورده بود. 🔻 سبک تربیتیش برام جالب بود، طلبه ها را با مباحث کلان اون هم بوسیله جزوه و کتاب و مباحثه رشد میداد. 💠 وبلاگ «صهیون پژوه» وبلاگ مشهور اون سالها بین بچه انقلابیها بود. ✳️ عمیق ترین تحلیلها رو در زمینه جهان اسلام و یهودشناسی و... داخل وبلاگ میگذاشت. تقریبا هر شب وبلاگش را به روز میکرد. همه بچه ها منتظر بودن ببینن حسین چی داخل وبلاگ میگذاره تا مطالعه کنن. ❇️ در کنار وبلاگ نویسی و تکثیر جزوه و مباحثه، جلسات چند صد نفره او توی مدارس علمیه و دانشگاهها و پایگاههای بسیج با موضوع ازجمله فعالیتهای مدام حسین بود. 〽️ حتی یادمه یه بار اومد معصومیه برای نقد فیلم، کل سالن آمفی تئاتر، بالا و پایین پر از جمعیت شده بود. ❎ جلساتش حداقل ۳ساعت طول میکشید اما اصلا احساس خستگی نمیکردی. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢 قسمت پنجم: فلافل، مباحثه، نویسندگی و دیگر هیچ ♦️هیچ چیز برام لذت بخش تر از با حسین نبود. 💢وقتی باهاش مباحثه میکردی، اصلا گذر زمان را نمی‌فهمیدی. اصلا خسته نمیشدی. ✴️ یادمه صبح‌های جمعه که مباحثه میکردیم وقتی خیلی دیگه طول میکشید به بچه ها میگفت برید بگیرید بیارید بخوریم و دوباره مباحثه کنیم... خستگی را خسته کرده بود. ⏪ از همون روزهای اول بهم میگفت: محسن چرا نمینویسی؟ شروع کن به نوشتن. 💢منم میگفتم: آخه چی بنویسم حکیم؟ من که بلد نیستم. 🔻این را بگم که من و حسین همدیگه رو صدا میزدیم، حسین میگفت: امام علی فرمـودن حکمت، گمشده مؤمنه، من اومدم حوزه که حکیم بشم! تو هم به دنبال حکمت باش. ⭕️ خلاصه به اصرار حسین بود که رفتم انواع کلاس : کلاس نویسندگی خلاق، داستان نویسی، ویراستاری، مقاله نویسی و... کلاسهایی بود که به حسین رفتم و کم کم قلمم راه افتاد. 🛑 هر بار مقاله ای ازم چاپ میشد، به اولین نفری که نشون میدادم، حسین بود، کلی خوشحال میشد و تشویقم میکرد. واقعا دلسوز بود... https://eitaa.com/eslamesyasi
کتابها دین در سینمای شرق و غرب تحلیل نفوذ فرهنگ کابالیستی در سینما اسطوره های صهیونیستی در سینما
↙️ پای کار اسلام ♨️ خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻قسمت ششم: مبارزه علمی با صهیونیزم 🔰 بارها از حسین می پرسیدم با این وقت کمی که داری و مدام مشغول جلسه و... هستی پس کی مطالعه میکنی؟ میگفت اکثرا شبها را تا صبح بیدارم و مشغول مطالعه. ❓میگفتم یعنی واقعا نمیخوابی؟ جواب میداد فقط بعد از نماز صبح یه استراحتی میکنم. ⏪ واقعا جهادی کار میکرد. 🔴 همیشه چند تا پروژه را با هم پیش میبرد، صبح ها اکثرا تدریس داشت، بعدازظهر ها جلسه، تازه شبها به رفقا میگفت بیایید منزل و بعضی مواقع تا ساعت ۱و۲ شب روی پروژه ها گفتگو میکردن. 💢اتاقش بیشتر شبیه اتاق بود تا اتاق مطالعه، ده‌ها جلد کتاب به علاوه کلی جزوه و فایل و زونکن. 🔻همیشه هم کاغذ و خودکارش دستش بود و هر چی رو میگفت مینوشت. ❗️یادمه وقتی درگیر ساخت مستند «فرقه های سری» بود، تقریبا در شبانه روز اصلا نمیخوابید. ♦️به من گفته بود جلد اول کتاب زرسالاران را براش خلاصه کنم، تایپ کنم ببرم. 💢کتاب کابالیسم(عرفان یهود) نوشته گرشوم شولم رو با یکی از دوستان(حاج آقای میرزایی) مباحثه میکرد، چند جلسه‌ای رو رفتم، خیلی مباحث سنگینی بود، من هم که عرفان نخونده بودم چیزی نمی‌فهمیدم. 🔰یادمه همون روزا میگفت باید زبان یاد بگیریم، تا بتونیم کتابها و مقالات به زبان عبری رو بخونیم. 💢 اینقدر هم این مسئله رو دنبال کرد تا نهایتا یه کلاس راه انداخت...البته با هزینه شخصی! https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢قسمت هفتم: برای شاگرد پروری وقت میگذاشت. 🔻یه مقطعی تقریبا صبح تا شب همراه حسین بودم. ♨️دیگه روحیاتش رو کاملا میشناختم. 🔴 تنها و تنها دغدغه اش، انقلاب اسلامی بود...اصلا حسین مال این دنیا نبود، از دنیا هیچ چیز نداشت. ♦️پیراهن و شلواری هم که تنش بود را اینقدر میپوشید تا نخ نما میشد. بهش میگفتم: حکیم تو رو خدا یه پیرهن خوب بپوش. با جدیت میگفت: مگه این چشه؟ خیلی هم خوبه، تازه صبح با طلبه‌های خارجی جامعه المصطفی جلسه داشتم، خیلی هم خوششون اومد، هم تمییزه و هم مرتب. 🔰اکثر جلساتی که میرفت حتی یه ریال پول هم نمیگرفت، اگه هم پولی به حسابش میریختن سریع میداد برای کارهای فرهنگی و دوره‌ها. 🔰 گفتم دوره ها، یاد اردوهایی افتادم که برگزار کردیم. ✴️ تقریبا توی ده سال گذشته بیش از ۵۰ اردوی نخبگانی رو به طور مستقیم پیگیری و مدیریت کرد، ده‌ها اردو و دوره هم غیر مستقیم مدیریت میکرد. 🔻بچه ها رو توی شهرهای مختلف استان یزد تشویق میکرد تا اردو برگزار کنن. 💢از بافق و بهاباد و اردکان گرفته تا مهریز و ابرکوه و... همه رو به خط کرده بود. ↙️ رفقای جبهه فرهنگی هر موقع میفهمیدن حسین قراره بیاد یزد، تا اونجایی که وقت داشت براش جلسه سخنرانی و کلاس ترتیب میدادن. 🔻توی جلسات، بچه ها میریختن دور و برش و ولش نمیکردن. با دونه دونه بچه ها مینشست حرف زدن، اصلا زمان براش مهم نبود. ♨️یادمه یه سال یزد بودیم و برای برگشت بلیط قطار گرفته بودیم، اونقدر جلساتش طول کشید که نزدیک بود از قطار جا بمونیم. ⭕️ آخر سر دستشو گرفتمو به زور نشوندمش توی ماشین و به راننده گفتم فقط گاز بده. 🛑 به محضی که رسیدیم راه آهن قطار داشت حرکت میکرد که پریدیم بالا. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻 خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢 قسمت هشتم: مبدع اردوهای علمی-تشکیلاتی 🔻همه رفقا منتظر بودن تا تابستون بشه و بروند در اردوهای آقای فرج نژاد شرکت کنند. ♨️ اردوها با موضوعات مختلف بود: تاریخ اسلام، تاریخ معاصر، دشمن شناسی، رسانه، نقد فیلم، سکولاریزم در نظام تعلیم و تربیت، غرب شناسی، عملیات روانی و... ♦️از اردوگاه نصرآباد و بنادک سادات و آهن شهر بافق گرفته تا قم و جمکران و تهران، همه جا اردو برگزار کرده بود. ♨️ یادمه سال ۹۱ قرار شد یه اردوی طلبگی-دانشجویی در قم و تهران برگزار کنیم. 🔴 کلی دوندگی داشت، حسین مدام در حال رایزنی با تهران و جاهای مختلف بود تا بتونه بودجه‌ای و امکاناتی جور کنه و مقدمات اردو رو فراهم کنه. 💢 حدود ۱۵۰ طلبه و دانشجو، شهریور۹۱، مسجد اهل بیت قم، ابتدای خیابان عمار یاسر، اون هم با همکاری طلبه جهادی مرحوم احمد خسروی که از رفقای صمیمی حسین بود. ♨️ یه تیم فکری و اجرایی در قم و یه تیم را در یزد مستقر کرده بود. رفقایی مثل ابراهیم دهقان، مهدی دهقان، حسین فلاحزاده، حامد وجدانی، علی شهیدی نسب و خیلی‌های دیگه ۲۴ ساعته گوش به فرمان حسین بودن. 🔻حسین بهترین اساتید قم و تهران را هماهنگ کرده بود، آیت الله کعبی، رجبی، آقاتهرانی، فقیهی، رهنمایی و... ♦️دو روز آخر اردو هم رفتیم تهران. شرکت در کلاس علوم استراتژیک دکتر و بازدید از موزه عبرت و... 🔰در طول روز که مدام به دنبال کارهای اردو بود، آخر شب هم که میشد با اینکه خیلی خسته بود تا پاسی از شب مینشست و بچه ها دورش حلقه میزدن. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام قسمت نهم: در قلب نوجوانان 🔻خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢حسین سال دوم دبیرستان، مدرسه را رها کرده بود و به عشق سربازی امام زمان اومده بود قم. ♨️دبیرستان تیزهوشان درس میخوند. آقای اکبرنژاد رو تقریبا همه بچه درس خونا میشناسن، حسین با آقای اکبرنژاد ارتباط خوبی داشت. 🔻هرسال چندبار میرفت توی مدارس تیزهوشان و نمونه یزد و ابرکوه و بعضی شهرهای دیگه و برای دانش آموزها صحبت میکرد. 🔰 همه عاشقش میشدن، اصلا خودش گمشده بچه دبیرستانی ها و بچه های اتحادیه بود. 🔴ساده و بی تکلف حرف میزد، با همون لهجه شیرینش، با همه رفیق میشد و به حرف ها خوب گوش میداد، عجله نمیکرد، به دانش آموزا میدون میداد، در یک کلام نوجوونا رو تحویل میگرفت. ♦️بچه ها بهش میگفتن آقا اجازه، شما رو کجا ببینیم؟ حسین هم به همه آدرس خونشو توی قم میداد! بعضی ها حتی تا قم میومدن تا ببیننش، حسین هم اونا رو میبرد خونش و توی همون اتاق مطالعه‌اش بهشون جا و غذا میداد. 🔴یه روز اومد گفت: محسن بچه‌ها رو فوری دور هم جمع کن یه کار مهمی باهاشون دارم! گفتم: خیره حکیم جان، چی شده؟ گفت: محسن باید اردوی دانش آموزی برگزار کنیم، باید روی دانش آموزها کار تربیتی و تشکیلاتی کنیم. گفتم: یعنی اردوهای دانشجویی و طلبگی رو تعطیل کنیم؟ گفت نه، اونم برگزار می‌کنیم! 🔰خلاصه برنامه ریزی برای اولین اردوی دانش آموزی رو شروع کردیم. 🔻با بر و بچه های مدرسه عشق (دارالولایه) آقای حامد وجدانی و علی شهیدی نسب و آقا مهدی دهقان هماهنگ شدیم و اولین اردوی دانش آموزی رو برگزار کردیم. ⏪اساتید اون دوره همون رفقای جلسات صبح جمعه بودن، چندتا از دوستان دیگه مثل آقا میثم عبداللهی و برادرشون آقا مرتضی هم از قم اومدن. 🛑البته اساتیدی مثل حاج آقای غفاری فر با اینکه هیئت علمی دانشگاه بودن اما هر موقع حسین بهشون میگفت، راهی یزد میشدن. ↙️ راستی این رو هم بگم اردوها شروع یکسری کارهایی بود که بصورت هفتگی ادامه پیدا میکرد و این طوری ارتباط یزد و قم قطع نمیشد. 🔻جالبه بدونید که خروجی اون اردوها الان طلبه ها و دانشجوهای موفقی شدن که حسین برای تک تکشون ساعتها وقت گذاشت. https://eitaa.com/eslamesyasi