eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
زیبا... زیبا... زیبا... ♥️🍃 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
_میدونستی امشب ماه گرفتگی گزارش شده؟ _نه..کجا؟ کنارم نشست و آروم زد روی چشمم: اینجا... بازم که این تیله های نقره ای اشکیه... از چی میترسی ؟؟ با بغض گفتم: سپهر اینبار اگر پیدامون کنه... بادستاش صورتم رو قاب کرد و اشکام رو گرفت: _مگه من مُرده باشم که اون عوضی دستش به تو برسه... خودم مواظبتم... دیگه قبولم نداری؟! _آخه تو اونو نمیشناسی اونروز که اومد اینجا تهدیدم کرد گفت باید از تو جدا شم و با اون... داد زد: _غلط کرد تو زن منی... اگه ایندفعه دور و برت پیداش بشه گردنشو میشکنم!!... بخشی از رمان حنانه♥️🍂 بقلم شین الف دریافت پی دی اف رمان😍 👈🏿 @roshanayi
♥️ •°🥀 سپهر_پانسمان دستتو این دو روز پیش تو خواب عوض کردم امروزم باید عوض بشه... فوری گفتم: نه دیگه خوب شده نیاز به عوض کردن نیست بازش میکنم بخیه ش جذب شده... _میبینم که تشخیصم میدی! میخوای یه مطب برات بزنم؟... مقاومت کردم که نخندم... ... سرتکون دادم و گفتم: بله میتونم... دیگه از پس خودم و کارای خودم برمیام... دیگه نیازی به مراقب ندارم... دیگه لازم نیست از خونه و زندگی و کارتون بیفتید و به من کمک کنید... من خودم... حرفم رو قطع کرد: الان چه معنی میده این حرفا؟! _‌معناش مشخصه شما برای ما سنگ تموم گذاشتید ولی دیگه کافیه... هرچند کاش حالا که سرنوشت بچه م رفتن بود هیچ وقت سربار شما نمی‌شدم! شما وظیفه ای نداشتید... _من وقتی کاری از دستم برمیاد که جلوی یه اتفاق بد رو بگیرم این یعنی وظیفه... _حتی اگر اینطوری باشه که میگید تا همینجا هم خیلی بیشتر از وظیفه عمل کردید! دیگه کافیه... _منظورت چیه؟ آب دهنم رو فرو دادم و سعی کردم به چشمهای متعجبش نگاه نکنم... زبونم رو روی لبم کشیدم و گفتم: الان دیگه... باید طلاق جاری بشه که هر کسی...بره دنبال زندگی خودش و شما بیشتر از این معطل من نشید... رگهای گردنش متورم و دستهاش مشت و پیشونیش پر از قطرات درشت عرق... انگشت اشاره ش رو بالا آورد و به حالت تهدید تکون داد: بار آخرت باشه این حرفو جلوی من میزنی... با چشمهای گرد شده گفتم: نمیفهمم منظورتونو... صدای خشمگینش یکم بلندتر شد: _تمومش کن... حداقل تا چهلم بچه حرفشم نزن... تو زن شرعی من هستی من در قبالت مسئولیت دارم... این کلمه مسئولیت انگار خنجری بود که تو قلبم فرو میرفت... بی اختیار داد زدم: مسئولیت مسئولیت من از این مسئولیت متنفرم نمیخوام مسئول من باشی!!! _ولی من دوستش دارم! یعنی منظورم اینه که... این رمان فایل پی دی اف و کامل شده ش موجوده😍 برای خرید پی وی ادمین پیام بدید👈🏻 @roshanayi ❌عجله کنید روزهای اول قیمتش خیلی پایینه❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 اولین گناه! 👈🏻 چه زمانی شیطان بر انسان مسلط می‌شود؟ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
╚» 🌻💚 «╝ •|عمریست لحظہ لحظہ بہ شوقت نفس زدم •|اے حجت غریب امامِ زمان من...! 🌻 💚 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️ •°🥀 سپهر_پانسمان دستتو این دو روز پیش تو خواب عوض کردم امروزم باید عوض بشه... فوری گفتم: نه دیگه خوب شده نیاز به عوض کردن نیست بازش میکنم بخیه ش جذب شده... _میبینم که تشخیصم میدی! میخوای یه مطب برات بزنم؟... مقاومت کردم که نخندم... ... سرتکون دادم و گفتم: بله میتونم... دیگه از پس خودم و کارای خودم برمیام... دیگه نیازی به مراقب ندارم... دیگه لازم نیست از خونه و زندگی و کارتون بیفتید و به من کمک کنید... من خودم... حرفم رو قطع کرد: الان چه معنی میده این حرفا؟! _‌معناش مشخصه شما برای ما سنگ تموم گذاشتید ولی دیگه کافیه... هرچند کاش حالا که سرنوشت بچه م رفتن بود هیچ وقت سربار شما نمی‌شدم! شما وظیفه ای نداشتید... _من وقتی کاری از دستم برمیاد که جلوی یه اتفاق بد رو بگیرم این یعنی وظیفه... _حتی اگر اینطوری باشه که میگید تا همینجا هم خیلی بیشتر از وظیفه عمل کردید! دیگه کافیه... _منظورت چیه؟ آب دهنم رو فرو دادم و سعی کردم به چشمهای متعجبش نگاه نکنم... زبونم رو روی لبم کشیدم و گفتم: الان دیگه... باید طلاق جاری بشه که هر کسی...بره دنبال زندگی خودش و شما بیشتر از این معطل من نشید... رگهای گردنش متورم و دستهاش مشت و پیشونیش پر از قطرات درشت عرق... انگشت اشاره ش رو بالا آورد و به حالت تهدید تکون داد: بار آخرت باشه این حرفو جلوی من میزنی... با چشمهای گرد شده گفتم: نمیفهمم منظورتونو... صدای خشمگینش یکم بلندتر شد: _تمومش کن... حداقل تا چهلم بچه حرفشم نزن... تو زن شرعی من هستی من در قبالت مسئولیت دارم... این کلمه مسئولیت انگار خنجری بود که تو قلبم فرو میرفت... بی اختیار داد زدم: مسئولیت مسئولیت من از این مسئولیت متنفرم نمیخوام مسئول من باشی!!! _ولی من دوستش دارم! یعنی منظورم اینه که... این رمان فایل پی دی اف و کامل شده ش موجوده😍 برای خرید پی وی ادمین پیام بدید👈🏻 @roshanayi ❌عجله کنید روزهای اول قیمتش خیلی پایینه❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا