•|♢واحد پوشاکِ موسسه مصاف اسم برند تولیدیشو گذاشته [سَدِن] "سَدِن" اسم اون پارچه مشکی خوش نقش و نگار روی کعبه است . .
رائفی پور در واقع اومده زن رو به کعبه تشبیه کرده""
لازم میبینم ایستاده براش کف بزنم :)
★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
روایت عجیب از یک رسالت عجیب ! دختری به نام هانا این ویس مربوط به سالروز تولد هانا در ۲۳ آذر ۱۴۰۰
┅┄「هانادختریازدیارمسیح. . .! ⃟🌸」┅┄
بنام او که دوستمان دارد و دوستش داریم
قصه ما از اونجایی شروع میشه که به دلیل مراجعین و مشغله زیاد که حدود دو سال مشاوره رایگان داشتیم با بیشترین حجم پاسخگویی ...
تصمیم گرفته بودم کانال دلگویه خودم رو بفروشم با اینکه خیلی به کانالم تعلق داشتم ولی نمیرسیدم بهش رسیدگی کنم ...
دقیقا ۱۱ مهر ۹۹ بود که دیدم خانمی به صفحه شخصیم پیام دادن و اظهار ناراحتی کردند از اعلام فروش کانال و گفتند ما کمکتون میکنیم در اداره کانال و این اول آشنایی من با نازنین هانا بود ..که بعدها شد دختر معنوی من و به زبان ارمنی ؛ منو " مایِر" خطاب میکرد یعنی مادر♡..
چند شات از گفتگوهامون از مهر ماه ۹۹ براتون میفرستم بهمراه یک شات از شب تولدش در ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ...آخرین گفتگوی ما ۲۱ خرداده که حالش اصلا خوب نبود و برای دوره شیمی درمانیش برای چندمین بار رفت تا مبارزه جدیدش رو شروع کنه و اینبار خیلی بیقراری میکرد و دلم عجیب براش تنگه !!!
#دم_اذانی برا هانای من دعا کنید🌿
آزاده عسکری(روشنا)
⊰᯽─┈⃟🌸 𖤓─╌❊╌─ ⃟🌸 𖤓─┈⊰᯽⊱
پرش به مقدمه صوتی⇩
https://eitaa.com/non_valghalam/55018
⊰᯽─┈⃟🌸 𖤓─╌❊╌─ ⃟🌸 𖤓─┈⊰᯽⊱
💠| یــادت باشد
#Part_4
پنجم شهریور سال نود ؛ یک روزِ گرم و شیرین تابستانی، ساعت چهار بعد از ظهر،کم کم خنکای عصر هوای دم کرده را پس میزد از پنجره هم که به حیاط نگاه میکردی، میدیدی همهٔ گل ها و بوته های داخل باغچه دنبال سایه ای برای استراحت هستند.
در حالی که هنوز خستگی یک سال درس خواندن برای کنکور در وجودم مانده بود. گاهی وقت ها چشم هایم را میبستم واز شهريور به مهرماه میرفتم.به پاییز؛به روزهایی که سر کلاس دانشگاه بنشینم و دوران دانشگاه را با همهٔ بالاو بلندی هایش تجربه کنم.دوباره چشم هایم را باز میکردم و خودم را در باغچه بین گل ها و درخت های وسط حیاط کوچکمان پیدا میکردم.
با صدای برادرم علی که گفت: «آبجی! سبد رو بده» به خودم آمدم با کمک هم از درخت حیاطمان یک سبد از انجیرهای رسیده و خوش رنگ را چیدیم. چندتایی از انجیرها راشستم. داخل بشقاب گذاشتم وبرای پدرم بردم. بابا چند روزی مرخصی گرفته بود. وسط کاراته پایش در رفته بود، برای همین با عصا راه میرفت و نمیتوانست سرکار برود. ننه هم چند روزی بود که پیش ما آمده بود.
مشغول خوردن انجیرها بودیم که زنگ خانه به صدا در آمد. مادرم بعد از بازکردن در چادرش را برداشت وگفت: «آبجی آمنه با پسراش اومدن عیادت.»
سریع داخل اتاقم رفتم. تمام سالی که برای کنکور درس میخواندم هر مهمانی میآمد، میدانست که من درس دارم واز اتاق بیرون نمیروم؛ ولی حالا کنکورم را داده بودم وبهانه ای نداشتم!
مانتوی بلند و گشاد قهوه ای رنگ را پوشیدم، روسری گلدار قواره ای کرم رنگم را لبنانی سر کردم و به آشپزخانه رفتم. از صدای احوالپرسی ها متوجه شدم که عمه، حمید، حسن آقا و خانمش آمده اند، شوهر عمه همراهشان نبود؛ برای سرکشی باغشان به روستای «سنبل آباد الموت» رفته بود.
روبه رو شدن با عمه و حمید در این شرایط برایم سخت بود، چه برسد به اینکه بخواهم برایشان چایی هم ببرم. چایی را که ریختم، فاطمه را صدا کردم وگفتم: «بی زحمت تو چای رو ببر تعارف کن» سینی چای را که برداشت، من هم دنبال آبجی بین مهمان ها رفتم وبعد از احوالپرسی کنار خانم حسن آقا نشستم. متوجه نگاه های خاص عمه و لبخندهای مادرم شده بودم.چند دقیقه ای بیشتر نتوانستم این فضا را تحمل کنم و خیلی زود به اتاقم رفتم.
•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
✒️ ★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎🍃
•┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈•
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
پرش به پارت قبل↻
https://eitaa.com/non_valghalam/55013
کپی آزاد√
انتشار خوبیها صدقه جاریه🌿:)
من گروه زیاد دارم . . .
اما شبگویه رو خیلی دوست دارم
چون شبهای زیادی رو با شبگویه ب صبح رسوندم . . .
تقریبا هروقتی از شب و سحر بیاید و تو شبگویه مطلبی بزارید ی نفر هست ک بیداره و همراهیت میکنه ...
بیخوابی برخلاف اونچه که غالبا عنوان شده بیماری نیست بلکه فرصته ؛ فرصت خلوت و تنهایی و سکوت و مطالعه . . .
شبگویه شبهای ماه رمضون تا سحر شب زنده دار بوده
شب گویه خیلی وقتها ی روضه خونه بوده برا امام حسین
یا ی چاه بوده برای فریاد یک دل تنگ ...
یا محل انس و مودت و وفاق....
شبگویه بر خلاف همه گروهها ک شبا میبندن شبها بازه ..
#روشنا(آزاده عسکری)
↯
https://eitaa.com/joinchat/2393440326C7d79cb3e77
Alireza Ghorbani - Dar Kooye Eshgh (128).mp3
6.85M
|•ما را به جز خیالت ؛
فکری دگر نباشد ...↻
★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎