📖 بعضی وقت ها با قصه میشه تربیت سیاسی رو توی بچهها رقم زد؛ فقط کافیه زیاد قصه بدونیم و بتونیم خوب قصه تعریف کنیم...
راست گفتن خیلی از کارهای قدیمیها حکمتی داشته، توی جامعهای که گرگها دورهاش کردند مامانها و مامان بزرگها هر شب همین قصه رو میگفتن...
شنگول و منگول داشتن با هم بازی می کردن که یهو صدای در اومد، یک صدای نازک از پشت در گفت" منم منم مادرتون، غذا آوردم براتون؛ شنگولکم، منگولکم، حبه انگورکم بیایید درو باز کنید؛ ببینید دستای منو، سفیده، باور کنید من گرگ نیستم؛ بدویید درو باز کنید که از سرما دستام یخ زد..."
حبه ی انگور جستی زد و کلیدو از روی طاقچه برداشت و توی در چرخوند، وقتی در باز شد حبه ی انگور جیغی کشید و زود پرید توی تنور، اما وایی به حال شنگول و منگول؛ شنگول بدو گرگ بدو. منگول بدو گرگ بدو!
گرگه که از خوش خیالی و ساده لوحی حبه ی انگور نهایت استفاده رو کرده بود، با اون پنجه های سیاهش شنگول و منگولو گرفت و یه لقمه ی چپ کرد. بعد هم همون جور که داشت می رفت سمت تنور تا حبه ی انگورو بگیره، بلند بلند از حبه ی انگور تشکر می کرد و به اون می گفت "مطمئن باش گله ای که به خودشم رحم نکنه، دلش به حال تو نمی سوزه؛ یه گرگ همیشه گرگ می مونه، هیچ وقت به یه گرگ اعتماد نکن..."
#سیزده_آبان
#مرگ_بر_آمریکا
#رابطه_ما_با_آمریکا_مثل_رابطه_گرگ_و_میش_است
#گله_ی_گرگها
#مرگ_بر_انگلیس
#جامعه_بی_پدر
#بزک_کردن_چهره_آمریکا_خیانت_است
#او_دستش_را_با_آرد_سفید_کرد!
#مذاکره_با_گله_گرگها
#کودک_استکبار_ستیز
#قصه_سیاست
#اعتماد_نکن
#یه_گرگ_همیشه_گرگ_میمونه
https://eitaa.com/koodakanetamadonsaz