『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت21
#فاطمه_شکیبا
آدرس حانان، عباس را رساند به یک ساختمان تجاری-اداری. عباس خیلی دلش میخواست راهی پیدا کند که بفهمد حانان در آن ساختمان چکار دارد. همانطور که داشت دنبال جای پارک میگشت، در ذهنش هم دنبال راه حل بود.
طوری که حانان نفهمد، چندبار زیر لب صلوات فرستاد. جای پارک پیدا شده بود اما راهی به ذهنش نرسید. هیچ بهانهای نداشت برای همراهی با حانان. نباید رفتاری میکرد که حانان مشکوک شود. پارک کرد و ترمز دستی را کشید:
- بفرمایید آقا!
حانان پیاده شد و خواست برود به سمت در ساختمان که برگشت و چندبار به شیشه زد. عباس شیشه را پایین کشید:
- امری داشتین آقا؟
- بمون همینجا تا کارم تموم بشه، بعدم چندجای دیگه باید برسونیم.
- چشم.
حانان که رفت، عباس درحالی که حانان را با چشمش تعقیب میکرد بیسیم زد به حسین:
- رفت توی یه ساختمون تجاری. فکر کنم چندتا دفتر وکالت داخلش باشه. نمیدونم طبقه چندمه و با کی کار داره. راهی هم به ذهنم نمیرسه که بفهمم با کی کار داره. چه کنم؟
بخاطر نوری که به در شیشهای ساختمان میتابید، عباس تنها میتوانست شبحی از حانان را ببیند که منتظر آسانسور ایستاده. حسین چند لحظه سکوت کرد تا راهی به ذهنش رسید:
- ببینم، توی این چندساعت اخیر تونستی به دستشویی مراجعه کنی؟! اصلا اون بطری آب معدنیت خالی نشده؟!
عباس منظور حسین را فهمید. خندهاش گرفت:
- راست میگین حاجی! دستتون درد نکنه! پس با اجازه... !
بطری آبش را که به نیمه رسیده بود از داشبورد برداشت و دوباره به ورودی ساختمان نگاه کرد. حانان سوار آسانسور شده بود. اگر میجنبید، میتوانست بفهمد حانان با کدام طبقه کار دارد. دستمال یزدی دور گردنش را برداشت و پیاده شد.
اول کمی مقابل در ساختمان ایستاد. از ذهنش گذشت هوا چقدر گرم شده؛ انگار که تابستان از بهار هم پیشی گرفته بود. شاید هم این گرما و شور انتخاباتی مردم بود که داشت هوای بهار را گرم میکرد. وارد شد و یک نگاه گذرا به طبقه همکف انداخت. اول از همه، آبسرد کن را دید که نزدیک در آسانسور جا خوش کرده بود. درحالی که با پشت دست عرق پیشانیاش را میگرفت، به سمت آبسردکن رفت و شیر آب را باز کرد. آب یخ جوشید روی دستش و تمام جانش خنک شد. بطری آرامآرام پر میشد و نگاه عباس مانده بود روی نمایشگر دیجیتال آسانسور که عددش داشت بزرگتر میشد تا بالاخره روی عدد پنج ایستاد. عباس نفس راحتی کشید و نگاهش را چرخاند سمت تابلوی راهنمای ساختمان تا بفهمد در طبقه پنجم چه خبر است.
#ادامه_دارد
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️͜͡🌻
تهرویایمنه
ڪربلا...
علتاشکایمنه
ڪربلا...
🎞¦⇠#استورےطور
💔¦⇠#عفوایاحســـــین
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
‼️کاری کردی دلِ من میخواد هرجوریه به چشم تو بیاد...💔😔
♥️͜͡🌻
🎞¦⇠#ابراهیمهادی...🌷
💔¦⇠#راهیاننور...🌷
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
از " گزینه نظامی روی میزه" رسیدن به "غلط کردیم دیپلماسی روی میزه"!😉
این معجزه واکسن موشک هاست.
#اربیل
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
یه پیشنهاد:
همه فیلمهای چهارشنبه سوری تون رو سیو کنید....
اونوریا فردا روز نیان به اسم اغتشاش غالب کنن به خودمون😁😁
#طنز
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فتوشاپ هم میکنید اینجوری خلاق باشید
عجب کله ای زد 😜
#طنز
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
💢 ژنرال مکنزی: ایران ۳۰۰۰ موشک بالستیک دارد که به تلآویو میرسد.
هفت دقیقه تا تلاویو
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
از " گزینه نظامی روی میزه" رسیدن به "غلط کردیم دیپلماسی روی میزه"!😉 این معجزه واکسن موشک هاست. #ا
💢میگم چطوره اینبار بچهای سپاه یه فکری بکنن به جای نیت ۱۴ معصوم به نیت ۷۲ تن موشک بزنن ؟؟ نه ؟!😊
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
💢در کمتر از یک هفته
۱-حمله پهپادی یمن به پالایشگاه عربستان
۲-حمله موشکی ایران به مواضع اسرائیل
۳-حمله سایبری گسترده به سایتهای اسرائیل
خدایا به قلب غربزده های ما خصوصا عستاد زیباکلام رحم کن :))
《 یاس 》
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
Aghasi-www.MahdiMouood.blog.ir.mp3
1.63M
اللهم عجل لولیک الفرج
خبـر آمـد خبـرے در راهـ است
سرخوش آن دل ڪهـ از آن آگاهـ است
🎙#آقاسی
🎧#نوایدل
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi