🔰 رزق واسع است
🔹در مرحله اى دعاهاى انسان مستجاب نمى شود؛ چون مكلف بودى فلان اقدام را انجام دهى و نكردى پس دعايت مستجاب نمى شود.
در اين حالت مى گويد: اگر من مبتلا به اين همه شدم، اين ها در مسير تو بوده است، به خاطر ديگرى نبود كه تو عهده دارش نشوى، به خاطر تو بوده، من آن چه به خاطر توست و انجام داده ام تو عهده دارش باش. «و لا ادعو معك ندا»
🔹من كه از كس ديگرى نمى توانم كمك بگيرم، به خاطر تو اقدام كردم و در راه تو فعال شدم و اين رنج ها و تاول هايى كه به پايم دارم، اين زخم هايى كه در راه بر پايم نشسته، پيش چه كسى ببرم تا اصلاحش كند، جز تو كسى را ندارم. «و امنعنى من السرف و حصن رزقى من التلف و وفّر ملكتى بالبركة فيه و اصب بى سبيل الهداية للبر فيما انفق منه».
🔹رزق هاى در اين حركت به انسان داده شده است. اين رزق فقط رزق نان و آب و شكم نيست، مجموع امكاناتى است كه به انسان داده شده است.
🔹 رزق واسع است. معارفى است كه به انسان داده شده است. امكاناتى است، إنسى، طاعاتى يا امكانات مادى و اين سالك از اين امكانات خوب بهره مند نشده است. رزق ها و آن چه بايد در راه از آن نيرو مى گرفت و حركت مىكرد، آن رزق ها را از بين برده و تلف كرده است؛ «حصن رزقى من التلف».«و وفر ملكتى بالبركة فيه»
و آن چه در اختيار من قرار دادى، به شكلى قرار بده كه از مقدار كم آن زياد برداشت شود. بركت اين است كه با يك كار كوچك، خيلى زياد استنتاج كنى.
❛❛ عینصاد
📚 شرحی بر دعای مکارم الاخلاق | ص ۱۳۱
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
💬#توییت
🔹امام صادق(ع): آرزومند فتنه باشيد؛ زيرا فتنه موجب نابودى ستمگران و پاك شدن زمين از (لوث وجود) فاسقان است.
👤مسلم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
✍️ولایت قضا ندارد
نماز اگر قضا شود میتوان جبران کرد
روزه اگر قضا شود میتوان جبران کرد
ولی اگر ولایت قضا شود نمیتوان جبران کرد
در کربلا هم ولایت قضا شد و امام حسین(ع) را شهید کردند
حواسمان به ولایت مداری خود باشد
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
ز مثل #زن
ز مثل #زندگی
من به زن چگونه نگاه میکنم؟
مفهوم زندگی از نگاه من چیست؟
پاسخ این دو سؤال نشان میدهد من چقدر #آزادی لازم دارم!
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁
•🍁•
❤❤❤❤❤❤❤❤❤ #هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی ام
.....................................
به روایت امیرحسین
آخیش. چقدر آروم شدم همیشه هئیت مسکن من بود. خدا توفیق این نوکری رو از ما نگیره ان شاالله.
حاج آقا _ امیرحسین جان. یه لحظه بیا.
_جانم حاج آقا ؟
حاج آقا _ اتفاقی افتاده این چندوقته خیلی تغییر کردی؟
رازدار تر و راهنما تر از حاج آقا کی رو میتونستم پیدا کنم ؟ دل رو زدم به دریا و گفتم. از همون دو سال پیش تا الان. البته حاج آقا در جریان مشکل مالی که برای بابا پیش اومده بود ، بودن ولی این که این مشکلات تونسته رو اعتقاداتش تاثیر بزاره برای حاج آقا هم حیرت آور بود. ولی مشکل من علاوه بر اعتقادات بابا این بود که اجازه نمیداد من برم .
حاج آقا _ میدونستم رفتن برات مهمه ولی نه انقدر که اینجوری تغییرت بده . ولی امیرجان شرط اول رضایت والدینه تو سعی خودت رو بکن و بقیش رو بسپار به خدا مطمئن باش همیشه بهترین هارو برات رقم میزنه
حرفای حاج آقا همیشه برای من بشارت دهنده آرامش بودن. حرفاش از جنس زمین نبود حرفاش آسمونی بود.....
.
.
.
دوباره زیر لب صلواتی فرستادم و زنگ زدم. در که باز شد استرس من هم بیشتر شد .
پرنیان_ عه داداش چته ؟ چیزی شده؟
_ ها؟ نه. چیزه. یعنی قراره بشه.
پرنیان_ امیر عاشق شدیا 😂
_😳ابجی چی میگی؟
پرنیان_ هیچی خوش باش.
ای بابا . عشق من الان فقط و فقط شهادت بود. با دیدن مامان و بابا تو پذیرایی دیگه استرسم به اوج رسید . میترسیدم از این که دوباره همون حرفای همیشگی رو بشنوم.
_ سلام. بابا میشه حرف بزنیم؟
مامان_ سلام. قبول باشه خیر باشه مادر.
بابا_ سلام بابا جان. اره بیا بشین.
_ ان شاالله که خیره.
دوباره زیر لب صلوات فرستادم و نشستم رو مبل کنار بابا .
بابا_خب؟
_ها؟ چی؟
با این برخورد من همه زدن زیر خنده و پرنیان هم کم لطفی نکرد و گفت _ نگفتم عاشق شدی؟
_ نه. حواسم نبود خب. عه.
مامان_ عه بچمو اذیت نکنید ببینم. بگو مامان جان.
_ بابا ، چرا نمیزارید من برم ؟
بابا_ این بحث قبلا تموم شده.
_ نه برای من
بابا_ هزار بار گفتم بریز دور این مسخره بازیا رو.
دوباره همون آش و همون کاسه. شروع شد.
_ حداقل یه راه پیش پام بزارید.
بابا_ بیخیال شو
_ اگه راهتون اینه ؛ نه.
بابا_ پس ازدواج کن.
_ میخواید دست و پام بسته بشه؟
بابا_ آقای دین دار و با ایمان ، ازدواج مگه سنت پیامبر نیست؟
_ نه برای من که قرار نیست بمونم.
بابا_ ازدواج کن بعد اگه زنت گذاشت برو. من که حرفی ندارم فقط من اجازه نمیدم.
_شب به خیر
بابا_ شب به خیر
مامان _ امیرحسین پسرم بیا و بیخیال شو.
_ شب به خیر مامان
مامان_ شبت به خیر
با رفتن من به سمت اتاق پرنیان هم دنبالم اومد من که وارد اتاق شدم پرنیان دم در وایساد,و گفت _ میخوای باهم حرف بزنیم ؟
_ بزار برای فردا
پرنیان _ باشه . شب خوش
_ شبت به خیر
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_ام
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
-
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• ❤❤❤❤❤❤❤❤❤ #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_سی ام .....
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁
•🍁•
#هوالعشق ❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_یکم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت حانیه
.........................................
حرفای امیرعلی رو باور داشتم ولی من همین جوری هم به زور شال سرم میکردم دیگه چه برسه به این که بخوام ده دور دور خودم بپیچمش. هوف. ولی چاره ای نبود ، آدمی نبودم که حرف مردم برام مهم باشه. ولی ظاهرا تنها برداشتی که از ظاهر من میشد داشت این بود که از خدامه موردتوجه پسرای لات قرار بگیرم ؛ از طرفی دلم نمیخواست همش نگران تیکه های پسرا باشم. پس بلاخره بعد از کلی فکر کردن و درگیری ذهنی تصمیم گرفتم یه مانتوی بلندتر بپوشم و حداقل یکم شالمو بکشم جلوتر .
_ ماااماااان. مااااماااان.
مامان_ جونم ؟
_ میای بریم خرید؟
مامان_ باهم؟؟؟؟؟؟؟
از این لحن متعجبش خندم گرفت خب حق داشت؛ من کی با مامان رفته بودم خرید که این دفعه دومم باشه ؟ همیشه با بچه ها میرفتم.
_ اره . میخوام مانتو بخرم.
مامان_ خب چرا با یاسمین اینا نمیری؟ چیزی شده؟
_ واه چی شده باشه؟ میخواستم مانتوی بلند بگیرم .نمیای با اونا برم.
مامان_ تو ؟ مانتوی بلند؟
_ مامانی بیست سوالی میپرسی حالا؟
مامان_ خیلی خب برو حاضر شو بریم.
وقتی با مامان بودم که کسی نمیتونست حرفی بزنه پس نیاز به پوشیده تر بودن نبود.
یه بلوز سفید آستین سه ربع با یه کت حریر نازک مشکی با یه ساپورت مشکی وشال و سفید. مثله همیشه پرفکت. مامان با دیدن من دوباره شروع کرد به سوال پرسیدن
مامان_ حالا مانتوی بلند میخوای چیکار؟
_ میخوام بخورمش.
مامان _ نوش جونت 😒. خب مثله ادم برای چی میخوای ؟
_واه مامان خوب میخوام هروقت تنها رفتم بیرون بپوشم که انقدر بهم گیر ندن. حالا بیا بریم. راستی ددی برده ماشینو؟
مامان_ هوف. از دست تو. اره برده. زنگ زدم آژانس
_ فداااات شم مامی جونم .
.
.
.
.
نمیدونم امروز مردم تغییر کردن یا من حساس شدم. انگار قبلا اصلا این پسرای هیزو نمیدیم از در خونه که اومدیم بیرون تا الان 10.20 نفر یا چشمک زدن یا تیکه انداختن. هوف. خوبه مامان همرامه. فکر کنم باید تجدید نظر کنم و همیشه از این مانتو مسخره ها بپوشم.
مامان _ حانیه بگیر بریم دیگه. الان دو ساعته داری میگردی فقط یه روسری گرفتی.
_ عه به من چه هیچکدومشون خوشگل نیستن. عه عه عه مامان اونجا رو نگاه کن. اون مانتو مشکیه خوشگله . بیا.....
و بعد دست مامان رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم به سمت اون مغازه . مانتوهاش عالی بود. یه مانتوی سفید بود که قسمت سفیدش تا روی زانو بود و روش پارچه حریر مشکی که تا زیر زانو بود جلوه خاصی بهش داده بود به خصوص حویه کاری های پایین پارچه مشکیه. با روسری مشکی که گرفته بودم عالی میشد. بلاخره بعد از 2 ساعت گشتن موفق شدم.
.
.
.
مامان در خونه رو باز کرد و منم دنبالش وارد خونه شدم. کفشای امیرعلی پشت در نشونه حضورش تو خونه بود با ذوق و انرژی دوباره که گرفته بودم مثله جت از کنار مامان رد شدم و کفشام رو در اوردم و رفتم تو . امیر رو مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد.
_ سلااااام.
امیرعلی_ علیک سلام. چی.....
حرف امیرعلی تموم نشده بود که دستشو کشیدم و بردمش تو اتاق.
امیرعلی_ چته؟؟؟؟
_ چشاتو ببند. سرررریع
سریع کت حریر رو لباسم رو در اوردم و مانتو و روسری که گرفته بودم رو سرم کردم. نمیشد موهامو نریزم بیرون که یه دسته از موهای لختمو انداختم رو پشینیم و رو به روی امیرعلی وایسادم .
_ خب . باز کن.
با دیدن من لبخند زد و حالت چهرش رنگ تحسین گرفت و بعد بلند شد رو به روم ایستاد و موهام رو هل داد زیر روسریم.
امیرعلی_ اینجوری بهتره.
یه لبخند دندون نما تحویلش دادم و گفتم _ خب دیگه تشریف ببر بیرون میخوام استراحت کنم.
.........................................................
بیا دل را بده صیقل بدین سان
که بیعفت بدان بیشک به خواب است!
.........................................................
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_یکم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
-
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
دعای عهد.mp3
9.72M
#قرار_صبحگاهی
و حقتعالی بر هر کلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید و هزار گناه از او محو سازد
🦋هدیه به مادر امام زمان
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
🌼 دعای عهد با #امام_زمان عج
✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨
🎧 علی فانی
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#لبیک_یا_خامنه_ای
💠 #نه_گفتن
🔹 امام علی علیه السلام:
کسی که از گفتن نمی دانم رویگردان است، به #هلاکت و نابودی می رسد.
📌 منْ تَرَکَ قَوْلَ لَا أَدْرِی، أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ
📚 نهج البلاغه/ح85
✍🏼 از قدیم گفته اند ندانستن عیب نیست نپرسیدن عیب است. چه لزومی دارد که انسان وقتی جواب سوالی را نمی داند پاسخ ناشایست بدهد
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون زحمت و دردسر نمیشه به حکومت همهی طاغوتها پایان داد!
⭕️ همهی دنیا میریزن سرتون!
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi