فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستانی عجیب از وسوسه شیطان
☑️ یه مقدار مقاومت داشته باشی از این مرحله رد میشی
از دست ندهید خیلی اموزنده است جواب خیلی از سولات گفته شده
1_1275293034.mp3
2.71M
سلام ای قرار دل بیقرار
حاج مهدی رسولی
اللهم عجل لولیک الفرج
#غروب جمعه
🔹تقوا سه گونه است:
1-تقوای گریز
2-تقوای پرهیز
3-تقوای ستیز
#گریز
آن است که از محیط گناه آلود دوری کنی.
#پرهیز،
آن است که بتوانی در محیط گناه آلود،خودت را پاک نگهداری.
#ستیز،
آن است که در صحنه بمانی و با مظاهر گناه مبارزه کنی و محیط سالمی ایجاد کنی.
🔹 گاهی یوسف وار باید از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی.
🔹 گاهی باید مانند موسی در کاخ فرعون بمانی و سکوت کنی و فقط خودت را حفظ کنی.
🔹و گاهی هم ابراهیم وار با گناه و شرک و بت پرستی مقابله و ستیز کنی و بت شکن شوی
این ۷ نفرو از زندگیت حذف کن:
۱ اونی که دوستت نداره
۲ اونی که بی حرمتی به تو تفریحشه
۳ اونی که بهت استرس میده
۴ اونی که همیشه باهات جر و بحث میکنه
۵ اونی که از چشمت افتاده
۶ اونی تاثیر مخرب بر تو میزاره
۷ اونی که ازت در جهت منافع خودش سواستفاده میکنه
امام خمینی (ره):
سعی کنید تا جوان هستید
خصلت بد در وجودتان ندواند.
زیرا با گذشت عمر،
این خصلت ها محکم میشود و انسان به حالی می رسد که رهایی از دست این خصلت ها امکان پذیر نیست.
🏴سالروز عروج ملکوتی امام خمینی(ره) بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران تسلیت باد.
#رحلت_امام_خمینی
🛑علت اینکه گاهی انسان از همه جا رانده میشود!
گاهی اوقات،خوبان که میخواهند کسی را به خود راه دهند ، کاری میکنند که همه دستِ رد به سینه او بزنند و طردش کنند.
حتی بعضی وقتها زمینه ای فراهم میکنند که نسبت ناروا و تهمتی به او وارد شود که هیچ راه انکاری هم برای او باقی نماند
و آن تهمت در مورد او کاملا جا بیافتد و در نتیجه همه او را ترک کنند و منزوی نمایند.
در این هنگام است که خوبان او را به خویش راه داده و خود را به او معرفی میکنند.
شاهد این مطلب در قرآن، داستان حضرت یوسف و نحوه رفتار ایشان در مورد برادر تنی خود، یعنی بنیامین است.
حضرت یوسف برای اینکه بنیامین را نزد خود نگهدارد، به دست خویش جام طلایی خود را در بار ِ او قرار داد و مامورانش ندا دادند جام مَلِک گمشده است.
برای بنیامین راه انکار و برای برادرانش راه دفاع از او باقی نماند و همه تایید کردند که بنیامین دزد است و دست رد بر سینه اش زدند.
یوسف او را به نزد خویش آورد و با هم بر سر یک سفره نشستند.
پس اگر برای تو هم چنین وضعیتی پیش آمد و همه دست رد بر سینه ات زدند و طردت کردند،
توجه داشته باش که عزیز مصر، یعنی امام زمان علیه السلام، برای اینکه کسی را به نزد خویش راه دهد، ممکن است چنین کاری با او بکند...
📙مصباح الهدی،مرحوم دولابی ره
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت53
#فاطمه_شکیبا
در اتاقک نگهبانی باز شد و کمیل، بیسیم به دست با یک مامور پلیس وارد شد. صدای عباس باز هم در آمد:
- اخوی! برادر! آقا! حضرت! حاجی! سید! بابا چرا حرف گوش نمیدین؟ من فقط یه راننده تاکسیِ بدبختِ سادهم. از کجا میدونستم این یارو توی کیفش چی داره و کوکتل نمیدونم چیچی گذاشته تو ماشینِ منِ بدبخت؟ هرچی هست زیر سر اینه!
و با دست به مجید اشاره کرد. مجید با چشمانی که از ترس دودو میزد به کمیل نگاه کرد. هیچ حرفی برای دفاع از خودش نداشت. کمیل خم شد و دستبند مجید را باز کرد:
- فعلاً باید بریم آگاهی، اونجا تکلیفتون معلوم میشه.
و سرش را برگرداند سمت عباس:
- تو هم انقدر سر و صدا نکن. اگه واقعاً بیگناه باشی کاریت نداریم.
دستبند عباس را هم باز کرد و به پلیس اشاره کرد:
- سرکار، اینا رو زودتر بیسر و صدا ببرید آگاهی، اینجا بمونن دردسر میشه.
مامور بازوی عباس را گرفت که بلندش کند؛ اما دوباره صدای عباس بالا رفت:
- آقا آگاهی یعنی چی؟ سرکار جون مادرت نکن! بابا من ننه و آقام منتظرمن توی خونه! ما یه خبطی کردیم مسافر بردیم! چه میدونستیم تو کار خلافه؟ ای بابا... .
چشم حسین به تصاویر دوربینهای مداربسته بود و گوشش به داد و فریاد عباس. اگر موقعیت بهتر بود، حتما با امید یک دل سیر به غربتیبازیهای عباس میخندیدند؛ ولی الان، اتفاقات پشت سر هم و ناخوشایند، اجازه خندیدن نمیداد. حسین بیسیمش را برداشت و خانم صابری را صدا زد:
- صابری کجایی؟ چه خبره اونجا؟
صابری هنوز هم نفسنفس میزد و صدایش از میان هیاهوی جمعیت، سخت به گوش میرسید:
- قربان اوضاع خوب نیست. صدف و شیدا توی خوابگاه دختران بودن؛ ولی الان دارن خوابگاه رو به هم میریزن. از عصر جو ملتهب بود؛ ولی الان دیگه کار از التهاب گذشته. دارن شیشهها رو میشکونن که بریزن بیرون.
صدای شکستن شیشه و داد و فریاد، پس زمینه صدای صابری بود؛ اما ناگاه صدایی انفجارمانند کلامش را قطع کرد. حسین سر جایش نیمخیز شد و به تصویر دوربین خوابگاه دختران چشم دوخت. شیشه پنجرهها و اتاق نگهبانی ریخته بود روی زمین و نوری رقصان در گوشه تصویر، خبر از آتشسوزی میداد. چندبار با صدای بلند نام صابری را صدا زد. صابری با صدایی گرفتهتر پاسخ داد:
- قربان ماشین نگهبانی رو آتیش زدن. انگار از قبل هماهنگ شده بوده و ترقه و مواد آتشزنه داشتن. دخترها هم ریختن بیرون. شیدا و صدف هم جلوتر از همه دارن شعار میدن، میشنوید شعارها رو؟
#ادامه_دارد
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت54
#فاطمه_شکیبا
حسین میشنید؛ خوب هم میشنید. صدای یک گردان دانشجوی عصبانی بود که فریاد میزدند:
- رأی ما رو پس بده! رأی ما رو پس بده!
از کدام رأی حرف میزدند؟ راه پس گرفتن رأی از نابودی دانشگاهشان میگذشت؟ حسین به سادگی جماعت نیشخند زد. داشتند به اشارههایی از آن سوی مرزها، با دست خود، خانهی خود را به آتش میکشیدند. چند لحظه فکر کرد و پرسید:
- صابری، الان شیدا و صدف کجان؟
صابری: وسط جمعیت، با همون پسره که آوردشون دارن دانشجوها رو تحریک میکنن. شیدا صورتش رو پوشونده؛ ولی صدف نه!
آوردن یک مهره غیرحرفهای و ساده و احساسی مثل صدف در آن معرکه، فقط یک معنی میتوانست داشته باشد؛ و این یعنی صدف قربانی این ماجرا بود و باید کشته میشد. ذهنش رفت به ده سال پیش؛ خرداد سال هفتاد و هشت و حوادث کوی دانشگاه تهران. احساس کرد جایی در مرکز سرش میسوزد. دوباره داشتند کار را به جایی میرساندند که پای گارد ویژه وسط بیاید؛ و این یعنی آنچه نباید بشود... .
صدایش را بلند کرد و خطاب به صابری گفت:
- خانم صابری، خوب گوش کن ببین چی میگم! نباید بذاری یه تار مو از صدف یا شیدا کم بشه، مفهومه؟ حتی اگه لازمه درگیر شو، ولی نذار کسی بهش آسیب بزنه! به هیچ وجه نذار دستگیر بشه، حتی به قیمت شهادت یا دستگیری خودت! مفهوم شد؟
صدای محکم صابری را سخت میشنید که گفت:
- بله قربان. چشم. یا علی!
نمیدانست کارش درست است که صابری را فرستاده وسط عملیات یا نه؟ صابری را خودش آموزش داده بود؛ میدانست در مبارزه تنبهتن کسی حریفش نمیشود و آموزش جنگ شهری هم دیده است؛ اما صابری مامور عملیات نبود. علمش را داشت بدون تجربه. با این وجود، حسین چاره دیگری نداشت. عذاب میکشید از این که حوادث را روی صفحه مانیتور میدید. آدمِ نشستن پشت خط نبود. صدای کمیل و صابری را میشنید که خبرهاشان از زهر هم تلختر بود.
کمیل: قربان، آمفیتئاتر داره توی آتیش میسوزه!
صابری: قربان، به خوابگاه الغدیر هم حمله کردن!
کمیل: حاجی، دارن حمله میکنن به ساختمونهای مرکزی!
صابری: قربان، حلقه اصلی اعتراضات از پونزده نفر هم بیشتر نیستن، همونا دارن جمعیت رو هیجانی میکنن!
کمیل: حاج آقا، من برم کمک آتیش رو خاموش کنم... وگرنه کل دانشگاه رو به آتیش میکشن! منو حلال کنین!
و دیگر صدای گزارش دادن کمیل را نشنید؛ هرچه بود، داد و فریاد بود. حسین خیره به مانیتور، داشت همراه سالن آمفیتئاتر و ماشینهای دولتی و دفتر بسیج دانشجویی، میسوخت.
#ادامه_دارد
#گروه_منهاج
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی :
چرا هنگام شنیدن نام امام خمینی سه #صلوات می فرستیم؟
4_5821184504454188825.mp3
6.38M
#تلنگری
#امام_خمینی (ره)
#شهید_بهشتی
#استاد_شجاعی
💥انقلاب اسلامی همانطور که مسیر تاریخ را به سمت آیندهی باشکوه انقلاب جهانی اسلام تغییر داده است؛ می تواند به تغییر سرنوشت هریک از ما نیز بیانجامد!
▫️چطور این اتفاق حاصل میشود؟
▪️تفاوت انقلاب ایران با انقلابهای دیگر جهان در چیست که چنین قدرتی دارد؟
▪️ویژه رحلت امام خمینی رحمتالله علیه🖤
#جهادتبیین
در مکتب خمینی شهید نشوی میمیری💔
#سالگرد_ارتحال_امام🖤
#امام_خمینی 'رھ'🎧
#استورے📲
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ•●•ـــــــــــ ـ ـ ـ
#به_وقت_دلتنگی
#سردار_دلها
🌷مگر چه نقشی در آرامش زمین داشتی
که بعد از رفتنت زمین و زمان بهم ریخت...
#شبهای_بی_سردار
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خودت نمازوحشت بخون🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🌹🌹🌹
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
🍃خداوندا..!
پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد،
من آنها را در #بینالحرمین برهنه دواندم...
در سنگرها خمیده جمع کردم و در دفاع از
دینت دویدم، جهیدم، خندیدم و گریستم افتادم و بلند شدم...
امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و
به حُرمت آن #حریمها آنها را ببخشی...
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•