🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹رسول خدا(ص): هر گاه کار بدی کردی، کار خوبی انجام بده؛ که آن، بدی را پاک میکند.
#صبح_نو
امروز پنجشنبه
۲۰ دی ماه
۸ رجب ۱۴۴۶
۹ ژانویه ۲۰۲۵
@estory_mazhabi
🌷 #خاکریزخاطرات
🔔 شجاعتی که محصول خودسازی و گریه بر امام حسین علیهالسلام بود...
خیلی شجاع بود. توی یکی از تظاهراتِ علیه شاه [با اینکه نوجوانی ۱۲ ساله بود] تا سربازها شلیک کردند، جمعیت ساکت شد؛ اما یحیی یه تنه وایساد و شعار داد... بعد از انقلاب هم هر روز صبح اعلامیههای گروهکها رو جمع میکرد؛ میرفت جلو خودشون آتش میزد... من فکر میکنم این شجاعت نتیجهی خودسازی و نوکریاش درِ خونهی امامحسینی بود که وقتی تویِ کودکی حتی دکترها هم از خوب شدنش ناامید شدند؛ از مرگ نجاتش داد... میگن یحیی گاهی با چشمانِ اشکبار مییومد خونه. وقتی علتِ گریه رو ازش میپرسیدند؛ چیزی نمیگفت. اما دوستاش میگفتند: به یاد امام حسین عليهالسلام مراسم گرفته بودیم و گریهاش؛ گریهیِ روضهست...
👤خاطرهای از نوجوانیِ پاسدار شهید یحیی رحمانیان کوشککی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@estory_mazhabi
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❣ #تدبر_در_قرآن
📢 ایمان و مسلمانی بشرط چاقو ممنوع؛ هندوانه که نیست! مسلمان که شدی، حق نداری دستورات دین و قرآن را، همانند میوه تره بار، دستچین کنی و هر آیهای مطابق میل و سودت بود، بپذیری ولی هر آیهای که خلاف میل و عشقت بود، کنار بگذاری و زیر بارش نروی!
یا همه را با هم روی چشمت میگذاری و میپذیری، یا برچسب قرآن و مسلمانی را بردار از کنار نام مبارکت، ای عالیجناب!
🌴 سوره حجر 🌴
🕋 كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ «90»
🕋 الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ «91»
⚡️ترجمه:
(ما بر آنها عذابى مىفرستيم) همانگونه كه بر تجزيهكنندگان آيات الهى فرستاديم.
آنان كه قرآن را قطعه قطعه كردند. (آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه نبود رها كردند)
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@estory_mazhabi
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت؛
درد تو دوری یار است به آن عادت کن...
#امام_حسین #کربلا
#شب_جمعه
🆔https://eitaa.com/estory_mazhabi
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه روز و شب اسم تو رو ببرم باز جا داره
خودمم میدونم که بدون تو میشم آواره
#امام_حسین #کربلا
#شب_جمعه
🆔https://eitaa.com/estory_mazhabi
📌ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است
🔸امام صادق(ع):
ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است.
🔻اَلصَّدَقَةُ لَيْلَةَ اَلْجُمُعَةِ بِأَلْفٍ وَ اَلصَّدَقَةُ يَوْمَ اَلْجُمُعَةِ بِأَلْفٍ.(مستدرک الوسائل، ج۶، ص۱۰۶
امشب در این شب جمعه و شب قدر صدقه سفارش شده است فراموش نکنید.
✅ درگاه پرداخت آنلاین 👇
https://payping.ir/@hazratezeynab3024
✅ شماره کارت
6037997950280736
✅ درگاه پرداخت USSD از طریق موبایل
*8877*3024#
May 11
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ اصحاب کهف ، کتاب آلوده
#یا_امیر_المومنین_علیه_السلام
#ایوان_نجف
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@estory_mazhabi
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا اباعبدالله
من دوسِت دارم چون خودت خواستی که
دوسِت داشته باشم
تو شلوغیای دنیا دنبالت گشتم
تو شلوغیای محشر دنبالم بیا …
من به نگاهت محتاجم…
#امام_حسین #کربلا
#شب_جمعه
🆔https://eitaa.com/estory_mazhabi
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شجاع ترین مرد تاریخ کی بوده
#یاعلی
https://eitaa.com/estory_mazhabi
اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...
شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
❤️شهید سید مرتضی دادگر🌷
می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
شادی روح شهدا ، روح امام شهدا سه صلوات و فاتحه ای تقدیم می کنیم.
#شهدا
🆔https://eitaa.com/estory_mazhabi