eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
131 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
765 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۱۵سورۀیوسف 🌷 فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ 🌷ترجمه 👇 پس چون او را با خود بردند و همگى تصمیم گرفتند كه او را در مخفى گاه چاه قرار دهند (تصمیم خود را عملى كردند) و ما به او [یوسف] وحى كردیم كه در آینده آن‌ها را از این كارشان خبر خواهى داد در حالى كه آنها (تو را) نشناسند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/f79059 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۴۴ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: در تاریخ دهم جمادی الثانی ۹۷ قمری در کربلا در مقبره سیدمجاهد اعلی اللّه مقامه بودم و جناب آقای حاج «سید نورالدین، فرزند آیت اللّه میلانی» و آقای «حاج سید عبدالرسول خادم» و فاضل محترم آقای «حاج سید محمد طباطبائی» فرزند سید مرتضی، برادر سید محمد علی از احفاد [نوه‌ها]ی سیدمجاهد از ائمه جماعت کربلا و چند نفر دیگر از اهل علم نیز حضور داشتند. از عالم مجاهد مرحوم حاج سید محمدعلی [[که از احفاد(نوه‌ها) «سید مجاهد» و از نبیره‌های سید صاحب ریاض [مؤلف کتاب ریاض المسائل] است و تقریباً (در زمان تألیف کتاب) ده سال از فوت ایشان می‌گذرد]] از آن بزرگوار داستان عجیبی نقل شد داستان را آقای «سید عبدالرسول» از همان مرحوم شنیده بودند و آقای «سید محمد طباطبائی» از مرحوم پدرشان سیدمرتضی که برادر مرحوم آقای سید محمد علی بوده و آقای میلانی به واسطه عالم بزرگوار مرحوم «آقای بنی صدر همدانی» از آن مرحوم [به شرح زیر] نقل کرده‌اند. از خصوصیات آقای سید محمد علی آنکه اوقات تشرف به حرم مطهر بجز نماز و دعا و زیارت با کسی سخن نمی‌فرمود و اگر کسی از ایشان پرسشی می‌کرده، به اشاره می‌فرموده بیرون حرم بپرس. چون خلاف ادب می‌دانسته که داخل حرم با کسی حرف بزند اما روزی داخل حرم بر سجاده نشسته بوده، می‌بیند شیخی که (ظاهراً بعداً نامش را شیخ محمدعلی گفته بود) و اصلا او را نمی‌شناخته و او را ندیده بوده، می‌آید می‌فرماید: سید محمدعلی! برخیز و منزلی برای من تهیه کن. با اینکه سید مرحوم عادتاً در حرم مطهر به هیچیک از بزرگان اعتنایی نمی‌کرده، به ایشان می‌گوید: اطاعت می‌کنم. از حرم خارج می‌شود و منزلی که در کوچه مقبره مرحوم شریف العلماء آمادگی داشته ایشان را آنجا می‌برد و سفارش می‌فرماید: منزلی خالی و تمیز و ایشان را در آنجا جای می‌دهد و برمی‌گردد. فردایش به قصد زیارت آن شیخ می‌رود، پس از نشستن، آن شیخ، مقداری از خرده گچ‌هایی که گوشه حجره ریخته بوده برمی‌دارد و در دست سید می‌ریزد و می‌فرماید نگاه کن چیست؟ می‌بیند تماماً جواهرات است. آنگاه می‌فرماید: اگر لازم داری بردار و ببر. سید می‌فرماید: لازم ندارم، آن را پس گرفته و می‌ریزد و به حالت اولیه برمی‌گردد. همان روز یا روز دیگر آن شیخ با سید می‌روند زیارت قبر جناب «حرّ» از کنار شط پیاده می‌رفتند آن شیخ می‌رود به روی آب، وسط رودخانه که رسید وضو می‌گیرد و به سید می‌گوید شما هم بیایید وضو بگیرید. سید می‌گوید: من نمی‌توانم روی آب راه بروم. شیخ وضو می‌گیرد و برمی‌گردد قدری راه می‌روند ناگاه مار عظیمی دیده می‌شود که رو به آن‌ها می‌آورد. سید مضطرب می‌شود. شیخ می‌گوید: ترسیدی؟! گفتم: بله، خیلی هم می‌ترسم فرمود: نترس، نزدیک مار رفت و فرمود: «ای مار! به اذن خدا بمیر» و مار از حرکت افتاد و من بسیار تعجب کردم. فردا صبح با خودم گفتم: بروم تحقیق کنم، آیا ماری بوده یا به نظر من آمده و آیا واقعاً مرده یا موقتاً بی‌حس شده و بعد رفته. رفتم در همان محل، دیدم لاشه‌مار افتاده. یقین کردم کار شیخ حقیقت داشته. بعد رفتم برای ملاقات شیخ، تا وارد شدم فرمود: خوب کردی رفتی برای تحقیق مار. سپس به اتفاق شیخ رفتند زیارت اهل قبور. در قبرستان «وادی ایمن» مشغول قرائت فاتحه شدند، رسیدند به محلی شیخ فرمود: مرا اینجا دفن کن. سپس همان روز با طی‌الارض سید را به نجف برد و به کربلا برگرداند. سید گفته است: صبح فردا به قصد ملاقات شیخ رفتم، دیدم صاحب منزل گریان است و می‌گوید: (انا للّه وانا الیه راجعون) شیخ مرحوم شد. وارد حجره شدم، دیدم خودش رو به قبله خوابیده و تمام کرده است. ✍ شهید دستغیب رضوان‌الله‌علیه افزوده: ظاهراً آن شیخ یکی از ابدال بوده که مأموریت الهی داشته برای تقویت ایمان سید، بعضی از آیات الهی را به او نشان دهد. 📡ا https://b2n.ir/r25604 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۱۶و۱۷سورۀیوسف 🌷 وَ جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴿۱۶﴾ 🌷ترجمه 👇 و شامگاهان گريان نزد پدر خود آمدند(۱۶) 🌷قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ مَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ﴿۱۷﴾ 🌷ترجمه 👇 گفتند اى پدر ما رفتيم مسابقه دهيم و يوسف را نزد وسایل خود (تنها) گذاشتیم، پس گرگ او را خورد و [می‌دانیم] تو سخن ما را باور ندارى هر چند راستگو باشیم.(۱۷) ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/u13827 ا https://b2n.ir/e52348 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
☝️#۳ونیم_میلیون_ایرانی اربعینی‌شدند یعنی: حدود [[«۵درصد» جمعیت]] کشور 👇پس👇 🇪🇺دشمنان حقوق‌بشر🇺🇸 و مزدورانِ و ، یا اراده ملت‌ایرانی را بپذیرند یا از غصه شوند 👇زیرا👇 ✊👈راه قدس از کربلا می‌گذرد👉✊ 📡 همه رسانه‌ها را ببینید 👇 ا https://b2n.ir/z98062 .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۳۴ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: جناب عمدة الاخیار آقای «حاج محمد حسن شرکت»، ساکن اصفهان، نوشته‌اند: یک نفر از بستگان آقای حاجی «محمد جواد بیدآبادی»، که مرد بسیار خوبی بود، برای بنده نقل کرد: من مدتی ملازم خدمت مرحوم آقای حاجی بیدآبادی بودم، بعضی روزها صبح‌ می‌فرمودند برو درب دکان «حاج سید موسی»، که از رفقای ایشان بود و در محله بیدآباد دکان عطاری داشت، صد دینار [که یک دهم ریال با پنج پول که یک هشتم ریال آن موقع بود] بگیر، می‌رفتم و می‌گرفتم و می‌آوردم خدمت آقای حاجی و ایشان می‌گذاشتند زیر دوشک زیر پای مبارک‌شان و هرکس می‌آمد از صبح تا قدری از شب گذشته، ایشان دست می‌بردند زیر همان دوشک و پول‌های مختلف درمی‌آوردند و به اشخاص می‌دادند. یک روز خواهرزاده ایشان به من گفت: به حاجی بگو: من دیر به دیر به خدمت‌شان می‌آیم ولی پولی را که به من می‌دهند وقتی ملاحظه می‌کنم می‌بینم به دیگران بیشتر داده‌اند و به من کمتر. من این مطلب را خدمت حاجی عرض کردم. فرمودند: من که کم و زیاد نمی‌کنم دست زیر دوشک می‌کنم برای هرکس هرچه آمد می‌دهم. راوی افزوده: حقیر از چند نفر نیز شنیدم که متوجه شده بودند تا موقعی که پولی را که ایشان که به عنوان مایه کیسه، مرحمت می‌کردند، نگاه می‌داشتند از برکت پول ایشان بی‌پول نمی‌شده‌اند. 📡ا https://b2n.ir/u64844 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۱۶و۱۷سورۀیوسف 🌷 وَ جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴿۱۶﴾ 🌷ترجمه 👇 و شامگاهان گريان نزد پدر خود آمدند(۱۶) 🌷قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ مَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ﴿۱۷﴾ 🌷ترجمه 👇 گفتند اى پدر ما رفتيم مسابقه دهيم و يوسف را نزد وسایل خود (تنها) گذاشتیم، پس گرگ او را خورد و [می‌دانیم] تو سخن ما را باور ندارى هر چند راستگو باشیم.(۱۷) ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/u13827 ا https://b2n.ir/e52348 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۴۵ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: ماجرای زیر را در تاریخ ۱۶ جمادی الاولی ۹۷ ه.ق در کربلا جناب آقای سید عبدالرسول، خادم حرم حضرت ابوالفضل علیه السّلام نقل نمودند: در چند سال قبل، مرحوم [[حاج عبدالرسول رسالت شیرازی]] از تهران با تلگراف خبر داد که آقای «ناصر رهبری» (محاسب دانشکده کشاورزی تهران) جهت زیارت مشرف می‌شوند، از ایشان پذیرایی شود. چند روز بعد آمدند و دیدم با یک ماشین آمدند مقابل منزل من و یک مرد با یک خانم داخل ماشین بود. خانم پیاده شد و گفت: ایشان آقای «رهبری» شوهر من است و استخوان فقرات پشت او خشکیده و توان حرکت ندارد و هشت ماه بیمارستان بوده و او را جواب داده‌اند و بیمارستان لندن هم گفته علاج ندارد و به قصد شفا اینجا آمده‌ایم. دو نفر کمک آوردم و او را به منزل بردم. سینه و پشت او را به وسیله فنرهای آهنی بسته بودند. با اصرار خودش او را با سختی بسیار به حرم بردیم. تا چشمش به گنبد مطهر افتاد. پرسید این آقا! «حسین» است یا «قمر بنی هاشم»؟ گفتم: قمر بنی هاشم است. با دل شکسته و چشم گریان عرض کرد آقا! من آبرویی نزد حسین ندارم، شما از برادرتان بخواهید که از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همین جا زیر سایه شما بمیرم و اگر از عمرم چیزی مانده، مرا شفا بدهد تا با این حال برنگردم و... بعد گفت مرا ببرید حرم شریف را زیارت کنم. گفتم: با این حالت نمی‌شود. ولی اصرار کرد. با همان حال با سختی بسیار او را به هر دو حرم بردیم. فردا اصرار کرد مرا نجف ببرید. با سختی او را به نجف اشرف بردیم و به کربلا برگرداندیم. بعد اصرار کرد او را به کاظمین و سامرا ببریم. ماشینی گرفتم و گفتم او را بردند. وقتی برگشتند، خانمش نقل کرد: پس از خارج شدن از سامرا، راننده پرسید: مایل هستید امامزاده سید محمد (فرزند حضرت امام هادی علیه‌السلام) را زیارت کنید؟ گفتم: بله [در آن زمان راه قبر سید محمد چند کیلومتر جاده خاکی و خراب بود] خانم افزود: حضرت سید محمد را با کمال سختی زیارت کردیم. موقع بازگشت، یک نفر عرب که عمامه سبز بر سر داشت، جلو ماشین را گرفت و گفت: من را سوار کن تا اول جاده اسفالت. آقای رهبری گفت: آقا را سوار کن. وقتی سوار شد سلام کرد و نزد راننده نشست. بین راه، آقای رهبری ناله می‌کرد و امام زمان علیه السّلام را صدا می‌زد. سید فرمود: از آقا چه می‌خواهی؟ بیماری آقای رهبری را گفتم. سید به عقب برگشت و فرمود: نزدیک بیا. گفتم: نمی‌تواند. بالاخره آقای رهبری با کمک من و با سختی، کمی بطرف صندلی جلو نزدیک شد. سید دست دراز کرد و بر ستون فقرات او کشید و فرمود: ان شاء اللّه اگر خدا بخواهد شفا می‌یابی. گفتم: آقا! ما چیزی برای شما نذر می‌کنیم. فرمود: خوب است. گفتم: اسم شما چیست؟ فرمود: ((سیدعبداللّه)) (بنده خدا). آقای رهبری گفت: آدرس بدهید تا با پست برای شما بفرستم. فرمود: با پست به ما نمی‌رسد، شما هرچه برای ما نذر کردید هر سیدی که دیدی به او بدهید. نزدیک جاده اسفالت پیاده شد و به آقای رهبری فرمود: امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعا را تحت قبه جدم حسین علیه‌السّلام قرار داده و شفا را در تربت او. امشب خود را به قبر جدم برسان و پیغام مرا به او برسان. گفت: چه بگویم؟ فرمود: بگو یا امام حسین (علیه‌السّلام) فرزندت برای من دعا کرده، شما آمین بگویید. سید عبدالرسول، خادم حرم حضرت ابوالفضل علیه السّلام افزوده است: شب او را به حرم امام حسین علیه‌السّلام بردیم و او مکرر می‌گفت: «آقا! یک «آمین» از تو می‌خواهم، فرزندت گفت:...» بعد از زیارت و... او را در منزل بردیم و روی تخت خوابانیدم و... پیش از اذان، یکی از اهل منزل مرا صدا زد و گفت: بیا آقای رهبری را ببین. تعجب کردم. نگاه کردم دیدم، روی سجاده ایستاده و مشغول نماز است. از خانمش پرسیدم جریان را پرسیدم، گفت: سحر مرا صدا زد. بلند شدم، گفت: در خواب حضرت امام حسین علیه السّلام به من فرمودند: «خدا تورا شفا داد برخیز نماز بخوان» و اصرار کرد که «فنرهای آهنی سینه و پشتش را باز کنم»، باز کردم، بعد وضو گرفت و ایستاده مشغول نماز خواندن شد. سید عبدالرسول خادم افزوده است: آقای رهبری تا این تاریخ در کمال عافیت در تهران است و چندین مرتبه زیارت کربلا و یک مرتبه حج مشرف شده‌. 📡ا https://b2n.ir/u64844 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۱۸سورۀیوسف 🌷 وَ جَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ 🌷ترجمه 👇 و پيراهنش را [آغشته] به خونى دروغين آوردند [يعقوب] گفت [نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصيف مى‌كنيد خدا يارى ‏ده است ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/a01848 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
با غیرت‌ عاشقان سیدالشهداء علیه‌السلام ناکام شدند با وجود اینکه 🇺🇸 دشمنان‌حقوق‌بشر 🇪🇺 برای کم‌رنگ کردن ، مزدورانِ را با انواع و رذیلانه‌ترین به میدان آوردند اما با آزادگان‌جهان 💪💪 و اربعینِ معلمِ و از تمام‌سال‌های بعداز ۶۱_ه_ق برگزار شد و ✊امید به بیشترشد✊ 🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲 .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۴۷ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: آقای «عبدالحمید حسانی» فرزند عبدالشهید حسانی، نوشته است: اینجانب عبدالحمید حسانی فرزند عبدالشهید حسانی، ساکن فراشبند فارس، قبلاً در [چاپ اول] کتاب داستان‌های شگفت تألیف حضرت آیت اللّه العظمی آقای حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی، نسبت به تربت خونین امام حسین علیه‌السّلام خوانده بودم، خودم و اهل خانه که سواد فارسی داشته‌اند خواندند و در سال اخیر قبل از محرم، پدرم عازم کربلا شد و مقداری تربت خرید کرده و آورد. خواهری دارم به نام «ساره خاتون حسانی» متوسل شدند به ائمه و مقدار کمی از تربتی که پدرم آورده بود را در پارچه‌ای که آن را نیز پدرم از حرم ابوالفضل علیه‌السّلام گرفته بود، می‌پیچد و شب را احیا می‌دارد (یعنی شب عاشورا) و از ائمه و فاطمه زهرا علیهاالسّلام می‌خواهد که اگر ما یک ذرّه نزد شما قابلیم، این تربت، همان حالتی که آقا در کتاب نوشته‌اند برای ما بشود. اتفاقاً روز عاشورا بعد از نماز ظهر، ساعت یک و ده دقیقه به آن نگاه می‌کنند. دو خواهرم و زن برادرم، می‌بینند آن تربت حالت خون پیدا کرده و یک مرتبه می‌افتند به گریه و زاری، می‌بینند همان حالتی که آقا! در کتاب نوشتند، اتفاق افتاده و حقیر [«عبدالحمید حسانی»] وقتی از مسجد آمدم، خودم هم دیدم و مقداری از آن را آوردم به خدمت حضرت آیت اللّه العظمی آقای دستغیب و تربت مزبور هم هنوز موجود است و رنگ تربت به طور کلی جگری شده و رطوبت کمی برداشته بود، بعد به تدریج حالت خشکی پیدا کرده و هنوز هم باقی است با همان رنگ جگری. و مقداری از همان تربت در سال ۹۸ قمری در [شهر] فراشبند [از استان] فارس، کوی مسجدالزهراء، منزل مشهدی «عبدالرضا نوشادی» بوده و در جلسه نشان دادند که به خون مبدل شده و همه آن را مشاهده کردند. 📡ا https://b2n.ir/u64844 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۱۸سورۀیوسف 🌷 وَ جَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ 🌷ترجمه 👇 و پيراهنش را [آغشته] به خونى دروغين آوردند [يعقوب] گفت [نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصيف مى‌كنيد خدا يارى ‏ده است ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/a01848 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیا شایسته است؟ #۱سوال، یک و باز #۱سوال ❓سوال۱: چرا «آل‌سعود»، «اسرائیل»، «انگلیس» و «آمریکا»، شبکه‌های‌فارسی‌زبان ایجاد کرده‌اند و روزانه هزینه می‌کنند تا برای‌ما حرف بزنند؟ 🔹👈اشاره: باتوجه‌به ذات شوم و حاکمان‌این‌کشورها، نه‌تنها هدف‌‌شان نفعِ ملت‌ایران نیست، بلکه گفتن برای‌شان ❓سوال۲: با توجه به این☝️ حرف‌های ، با القائات این شبکه‌های ضدبشری، همسو باشد؟ 👇👇 پس 👇👇 مراقب‌ باشیم وجدان‌مان را آلوده نکنند .