eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
132 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
765 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. ۱آیه_در۲روز سهم‌امروزوفردا=۹۹سورۀهود 🌷 وَ أُتْبِعُوا فِي هَذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ 🌷ترجمه 👇 و در این دنیا با لعنتى بدرقه شدند و روز قیامت نیز چنین خواهد بود. (و این) چه بد عطایى است كه به آنان داده مى‌شود. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/u66428 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۷۸ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: آقای «سید عبدالرسول خادم» در همین سفر اخیر که به کربلا مشرف شدم، روز (۱۴ رجب ۸۸ قنری) از مرحوم «سید عبدالحسین»، کلیددار حرم حضرت سیدالشهداء (علیه‌السّلام)، پدر کلیددار فعلی که اهل فضل و از خوبان بود، نقل کرد: شبی در حرم مطهر می‌بیند عربی با پای برهنه و خون آلود، پای خونین و کثیف خود را به ضریح می‌زند و از امام حسین علیه‌السلام برای گرفتن حاجتش طلب شفاعت می‌کند. آن مرحوم او را نهیب می‌دهد و بالاخره امر می‌کند که او را از حرم بیرون نمایند. آن عرب در حال بیرون رفتن گفت: یا حسین (علیه‌السّلام) من گمان می‌کردم اینجا خانه توست، معلوم شد خانه کس دیگری است. همان شب آن مرحوم در خواب می‌بیند آن حضرت روی منبر در صحن مقدس تشریف دارند در حالی که ارواح مؤمنین در خدمت‌شان هستند، حضرت از خُدّام حرم شکایت می‌کند. کلیددار می‌ایستد و عرض می‌کند یا جداه! مگر چه خلاف ادبی از ما صادر شده؟ می‌فرماید: امشب عزیزترین مهمان‌های مرا از حرم من با ناراحتی بیرون کردی و من از تو راضی نیستم و خدا هم از تو راضی نیست. مگر اینکه او را راضی کنی. عرض کرد: یا جدا! او را نمی‌شناسم و نمی‌دانم کجاست؟ فرمود: الآن در محلِ خان حسن پاشا (نزدیک خیمه گاه) خوابیده و به حرم ما هم خواهد آمد. او می‌خواست برای شفای فرزند فلج‌اش شفاعت کنم که انجام شد و فردا با قبیله‌اش می‌آیند آن‌ها را استقبال کن. وقتی بیدار می‌شود با چند نفر از خُدّام می‌رود و آن غریب را در همانجایی که فرموده بودند می‌یابد، دستش را می‌بوسد و با احترام به خانه خود می‌آورد و از او به خوبی پذیرایی می‌نماید. فردا هم به اتفاق سی نفر از خُدّام به استقبال می‌رود مقداری که راه می‌روند می‌بینند جمعی شادی کنان می‌آیند و آن بچه فلجی که شفا یافته همراه آورده‌اند و به اتفاق به حرم مطهر مشرف می‌شوند. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌دیروزوامروز=۹۹سورۀهود 🌷 وَ أُتْبِعُوا فِي هَذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ 🌷ترجمه 👇 و در این دنیا با لعنتى بدرقه شدند و روز قیامت نیز چنین خواهد بود. (و این) چه بد عطایى است كه به آنان داده مى‌شود. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/u66428 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آرزوی 👇ا👇 در پی در میدان‌های ورزشیِ منطقه‌ای، قاره‌ای و جهانی، با ارسال نامه به فدراسیون جهانی فوتبال، خواستار شد 📡 صدای 👇 ا https://bit.ly/3yGlg5r ✅ ضمناً صدای🤛🇺🇸🇺🇸🤜 هنوز او را 😂 شهبانو 😂 معرفی می‌کند .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۷۹ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: محب صادق اهل بیت جناب «حیدرآقا تهرانی» نقل نمود: در چند سال قبل روزی در رواق مطهر حضرت رضا (علیه‌السّلام) مشرف بودم، پیرمردی را که از پیری خمیده شده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته بود دیدم و حضور قلب و خشوع او برای من جلب توجه کرده بود و به تماشای او ایستاده بودم. وقتی که خواست حرکت کند، دیدم از حرکت کردن عاجز است. به او کمک کردم در بلند شد. پرسیدم: منزلت کجاست تا تو را به منزل برسانم. گفت: در حجره‌ای از مدرسه خیرات خان. او را تا مدرسه رساندم و بسیار به او علاقه‌مند شدم به طوری که هر روز می‌رفتم و در کارهایش به او کمک می‌کردم. اسم و محل زندگی‌اش را پرسیدم. گفت: اسمم «ابراهیم» است و اهل عراق هستم. ولی زبان فارسی را هم می‌دانست. روزی ضمن بیان خاطراتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر مطهر حضرت رضا (علیه‌السّلام) مشرف می‌شوم و مدتی می‌مانم و به برمی‌گردم. بعد ادامه داد: در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف شدم. در مرتبه اول، سه نفر جوان [که با من هم‌سن بودند و رفاقت و صداقت ایمانی بین ما بود و بسیار به یکدیگر علاقه و محبت داشتیم]، تا یک فرسخی همراه من آمدند و هم بخاطر جدا شدن از من، و هم بخاطر اینکه نمی‌توانستند با من مشرف شوند، بسیار غمگین و افسرده و نگران بودند. هنگام وداع با من، گریه افتادند و گفتند: تو جوانی و چون سفر اول را با پای پیاده و به زحمت می‌روی، «حتماً مورد نظر امام رضا علیه‌السلام واقع می‌شوی» و تقاضا کردند که از طرف هر سه نفر هم سلامی تقدیم امام (علیه‌السّلام) کنم و در حرم امام از آنان یاد کنم و... با آن‌ها وداع نمودم و به سمت مشهد حرکت کردم. پس از ورود به مشهدمقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شدم پس از زیارت در گوشه‌ای از حرم افتادم و از خود بی‌خود شدم. در آن حالت حضرت امام رضا (علیه‌السّلام) را دیدم که برگه‌های بی شماری به دست مبارک‌شان بود و به تمام زوار [از مرد و زن حتی بچه‌ها] برگه‌ای می‌دهند. وقتی به من رسیدند چهار برگه به من مرحمت فرمودند. پرسیدم: چرا به من چهار برگه دادید؟ فرمودند: یکی برای خودت و سه تا برای سه رفیقت. عرض کردم: توزیع این برگه‌ها مناسب شأن شما نیست، بهتر نیست به دیگری امر فرمایید این رقعه ها را تقسیم کند؟ فرمودند: این جمعیت همه به امید من آمده‌اند و خودم باید به آن‌ها برسم. وقتی امام علیه‌السلام رفتند، یکی از آن برگه‌ها را باز کردم، دیدم چهار جمله نوشته شده بود: بَرائَةٌ مِنَ النّار وَ امانٌ مِنَ الْحِسابِ وَ دُخُولٌ فِی الْجَنَّةِ وَ اَنَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله. یعنی: «آزادی از آتش» و «امان از حساب روز قیامت» و «ورود به بهشت» و «من فرزند رسول خدا صل الله علیه و آله هستم» 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌امروزوفردا=۱۰۰سورۀهود 🌷 ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ 🌷ترجمه 👇 (اى پیامبر!) این (مطالب، گوشه‌اى) از اخبار آبادى‌ها و شهرهایى است كه ما آن را براى تو بازگو مى‌كنیم، (البتّه) بعضى از آن‌ها (هنوز) پابرجا هستند، ولى بعضى دیگر ویران شده‌اند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/m02988 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. یادتان هست؟ 👈اگرچه واقعیت‌های‌غرب با توهین و تمسخر مواجه می‌شود اما یادتان هست؟ 🔻می‌گفتند:🔻 در آمریکا در سال، فقط یک‌دقیقه! [شب‌تولد ادیسون] برق قطع‌می‌شود آری همۀ همین اندازه است👇👇 🟣 رسانه‌های آمریکا می‌گویند: و طولانی ، در همه‌ایالت‌ها را رنج می‌دهد و دلیل قطع پی‌درپی برق، برای تأمین منابع و تهیه و نیروگاه‌های برق اعلان شده 📡 روئیترز ا https://b2n.ir/a00296 📡 واشینگتن پست ا https://b2n.ir/y68318 📡 ناسیونال استندبای ا https://b2n.ir/m48860 📡 آر اس اِی(ارساندریوز) ا https://b2n.ir/w52045 💗 لطفاً 💗 برای نجات 🤲دعا بفرمایید🤲 .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۸۶ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: ثقه با فضیلت، جناب حاج شیخ «محمد تقی لاری» که چند سالی مقیم نجف اشرف بودند، نقل نمودند: روزی در بازار کربلا درب مغازه بزازی که با او رفاقت داشتم نشسته بودم، ناگاه دیدم «» وسط بازار افتاده و عابران آن را نمی‌بینند. بدون اینکه به کسی بگویم، به سمت آن رفتم، دست دراز کردم آنرا بردارم، دیدم اشتباه کرده‌ام، طلا نیست بلکه «» است، از کار خودم بدم آمد، برگشتم جای خود نشستم و کسی هم نفهمید. باز نگاه کردم دیدم «» است، اینبار خیلی دقت نمودم و یقین کردم که «» است، باز بلند شدم و به سمت آن رفتم، خواستم آن را بردارم دیدم «» است، پشیمان شدم برگشتم جای خود نشستم. باز به آن نگاه کردم دیدم «» است، این مرتبه حرکت نکردم و با تعجب به آن نگاه می‌کردم که دیدم یک روحانی سید جوانی با حالتی پریشان به اطراف زمین بازار نگاه می‌کند و می‌آید تا رسید به آن سکه طلا، فوراً آن را برداشت و در جیبش گذاشت و رفت. بلند شدم و به سرعت خودم را به او رساندم و گفتم آن سکه طلا چه بود؟ گفت: مال خودم بود، امروز خدا فرزندی به من داده و برای مخارج منزل هیچ پولی نداشتم، رفتم نزد فلان شخص و از او قرض خواستم، این سکه را به من قرض داد تا بفروشم و نیازمندی‌هایم را بخرم، به بازار رفتم مقداری وسائل لازم را خریدم وقتی خواستم آن سکه را به‌جای پول بدهم و اضافه‌اش را بگیرم، دیدم در جیبم نیست، همه جیب‌هایم را گشتم، نبود، فهمیدم گم شده، از راه همان محلی‌که آمده بودم، برگشتم و جستجو می‌کردم تا آن را یافتم و فهمیدم: [خدا مال حلال را حفظ می‌کند.] آیت الله شهید دستغیب افزوده است: غرض از نقل این داستان آن است که خواننده عزیز بداند که حضرت آفریدگار که رب و مدبر امور بندگان است، حتی یک لحظه از کوچک‌ترین امور بندگان، غفلت نمی‌فرماید و در این داستان می‌بینید چگونه سکه طلا را بر جناب شیخ مزبور مشتبه فرمود تا آن را بر ندارد چون اگر برمی‌داشت و می‌رفت سید بی‌چاره می‌آمد و آن را نمی‌دید و در فشار قرار می‌گرفت. پس شخص موحد باید همیشه و در حال، همه امور خود را به‌خدا واگذار کند و به پروردگارش توکل و اعتماد به باشد و هو نعم الوکیل [که خدا خوب وکیل است]. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌دیروزوامروز=۱۰۰سورۀهود 🌷 ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ 🌷ترجمه 👇 (اى پیامبر!) این (مطالب، گوشه‌اى) از اخبار آبادى‌ها و شهرهایى است كه ما آن را براى تو بازگو مى‌كنیم، (البتّه) بعضى از آن‌ها (هنوز) پابرجا هستند، ولى بعضى دیگر ویران شده‌اند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/m02988 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس صدام [دیروز] در خیابان‌های بغداد فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ پس اى بینایان عبرت گيريد 📖 سورۀ حشر/ آیۀ ۲ این☝️سرنوشت همه دشمنان ملت ایران است .
. 💓 یاد و خاطره قتل‌عام گرامی‌باد 👇 👇 سوره احزاب آیه ۵۹ 👇 👇 يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ: يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا 🌷ترجمه: اى پيامبر به زنان و دختران خودت و به زنان مؤمنان بگو: پوشش‌هاى خود را بر خود فروتر گيرند. اين براى آن‌كه [به مسلمانی و پاکدامنی] شناخته شوند و مورد آزار [هوس‌بازان] قرار نگيرند نزديك‌تر است و [اگر تاكنون خطا و كوتاهي از آنها سر زده] خدا آمرزنده مهربان است .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۸۷ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: بعض از موثقین اهل علم در نجف اشرف از مرحوم عالم زاهد «شیخ حسین بن شیخ مشکور» نقل کردند که فرمود: در شبی در خواب دیدم در حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشرف هستم و یک نفر جوان عرب روستایی وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و دیدم که حضرت هم با لبخند جوابش دادند. فردا شب، که شب جمعه بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه‌ای از حرم ایستاده بودم که ناگاه همان جوان عرب روستایی را که در خواب دیده بودم، وارد حرم شد، وفتی مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهداء علیه‌السّلام را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا وقتی از حرم خارج شد، دنبالش رفتم و علت لبخندش را با امام علیه‌السّلام پرسیدم. چیزی نمی‌گفت تا اینکه خواب خودم را برایش نقل کردم و گفتم: چه کرده‌ای که امام علیه‌السّلام با لبخند به تو جواب می‌دهد؟ گفت من پدر و مادر پیری دارم و در چند فرسخی کربلا ساکن هستیم و شب‌های جمعه که برای زیارت می‌آیم، یک هفته پدرم را سوار بر الاغ می‌کرده و می‌آوردم و هفته دیگر مادرم را می‌آوردم، تا اینکه یکی از شب‌های جمعه که نوبت پدرم بود، وقتی خواستیم حرکت کنیم، مادرم گریه کرد و گفت: مرا هم باید ببرید شاید هفته دیگر زنده نباشم. گفتم: باران می‌بارد هوا سرد است مشکل است و... مادرم قانع نشد و نپذیرفت. ناچار پدرم را سوار کردم و مادرم را به دوش گرفتم و با زحمت بسیار آن‌ها را به حرم رساندم. وقتی در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم، حضرت سیدالشهداء را دیدم و سلام کردم و آن بزرگوار به من لبخند زدند و جوابم را دادند و از آن روز تا حال هر شب‌جمعه که مشرّف می‌شوم، و هنگام سلام، حضرت را می‌بینم و با لبخند جواب سلام من را می‌دهند. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .