☕️💕☕️💕☕️💕☕️
چای را که آوردی
خودت هم بنشین!
من چای قندپهلو دوست دارم... 💞
#زندگی_باتو_شیرینه_مثل_قند
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 #مدیریت_زمان قسمت ۵
🔷نگاه به زمان
🌹وقتی که شما متوجه زمان بشی که ، کوتاهه
همین یه دونه موجب میشه بدی های آدم همه بریزن
#استادپناهیان
#کلیپ_عالی
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
سلام
صبح جمعه تون بخیر 😍
اومدم بگم ...از اینکه ما وشمیم باران رو همراهی میکنید خیلی خوشحالیم
به قول یکی از دوستان .. بمونید برامون ☺️😅🌹🙏❤️
سعی میکنیم بهترین محتوا رو در یه کانال خلوت و بدون تبلیغات برای شما انتخاب کنیم و بزاریم.... 😌👌
اومدن شما اینجا حتما دلیلی داره ...چون هیچ اتفاقی.. اتفاقی نیست 😉
✅✅✅
🍃☘
🍃
#تلنگـــــــر
يك حقيقت دردناك !
• مؤذن اذان می گويد
• موبايل اذان می گويد
• راديــو اذان می گويد
• كامپيوتر اذان می گويد
• اما
عده ای همچنان نمازشان را به تأخير می اندازند، تا اينكه الله متعال هم آنان را به تأخير می اندازد .
از يكی پرسيدند بهترين برنامه ی يادآوری نماز چيست؟
پاسخ داد: ﴿قلب﴾
اگر حضور قلب داشته باشيد، بدون نياز به هيچ برنامه ای، وقت نماز را به ياد خواهيد داشت .
و اگر غفلت قلب داشته باشيد، هيچ برنامه ای نماز را به يادتان نخواهد آورد.
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
#آشپزی_شمیم_باران
#دمپخت_شیرازی
مواد لازم:
برنج:۴-۵ پیمانه
گوشت گوسفند یا گوساله هر چقدر شد کافیه😅 پیاز درشت:۱ عدد، سیر:۳-۴ حبه، کلم برگ:۱ عدد کوچک ،هویج متوسط:۳ عدد، عدس:حدودا ۱ پیمانه، سبزی به میزان دلخواه:شوید. ریحون. ترخون. جعفری،لوبیا چشم بلبلی (به دلخواه):نصف پیمانه
طرز تهیه:
ابتدا پیازها رو خلال و تفت میدیم وقتی کمی نرم شدن گوشت رو که تیکه شده اس اضافه کرده و با زردچوبه تفت میدیم. سیر خرد شده رو بعد از اون اضافه کنید. هویج رو هم اضافه کرده و کمی تفت بدید. عدس و لوبیا که از قبل خیسوندید به مواد اضافه کرده، نمک و فلفل و ادویه بزنید (لوبیا دلخواهه) حدود دو لیوان آب روی اون بریزید و اجازه بدید تا گوشت و عدس و لوبیا پخته بشه
اگر از کلم قمری استفاده میکنید بین پخت کلمها رو هم اضافه کنید. ولی اگر کلم برگ استفاده میکنید اونو با سبزی به مواد اضافه کنید. سبزی رو اضافه کرده و حدود ۲۰ دقیقه اجازه بدید بجوشه. اگر سبزیتون خشک بود سبزی رو با برنج اضافه کنید.در پایان برنج رو بشورید و اضافه کنید. اگه آب کمتر بود میتونید کمی آب اضافه کنید. در صورت نیاز نمک اضافه کنید.توی این مرحله گوشتها رو از مواد جدا کنید. چون ممکنه گوشتها به ته دیگ بره و بسوزه. وقتی آب برنج کاملا به خورد برنج رفت، دم کن رو روی برنج بذارید و زمان بدید تا برنج دم بکشه. البته گوشتها رو که جدا کردید روی برنج بذارید و بعد برنج رو دم بدید.
نوش جان
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😢🌺😢
تا کی به تمنای وصال تو یگانه..
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه😢😢
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... ۳۶ اما گوشی که روشن شد قبل اینکه بخوام هرکاری کنم، شماره مرجان افتاد رو صفحه! -الو...
🔹 #او_را ...۳۷
از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم...
اگر درو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد.
دست لرزونمو بردم سمت آیفون و درو باز کردم...😥
هیکل درشت عرشیا که تو چارچوب در قرار گرفت،کم مونده بود از ترس سکته کنم....
ولی تمام توانمو جمع کردم...
نباید میترسیدم...!
اگر میفهمید ترسیدم دیگه نمیتونستم جمعش کنم!😥
یه قدم اومد جلو،منم یه قدم رفتم جلو،
سعی کردم اخم کنم و جدی باشم...😠
درو بست...
دوباره بدنم یخ زد...
میدونستم رنگ به روم نمونده!
بغضی که داشت خفم میکرد،با قدم بعدی عرشیا ترکید...😭
-چرا اینجوری میکنی؟؟
اخه مگه مریضی؟؟
چرا اذیتم میکنی😭
-تو داری اذیتم میکنی ترنم😡
گریه نکن😡
چرا جوابمو نمیدی؟
چرا همش منو از سر خودت باز میکنی؟؟
-عرشیا خواهش میکنم برو...
ولم کن...
خواهش میکنم😭
من نمیخوام با هیچکسی باشم...
من حال روحی خوبی ندارم...
تنهام بذار...
-من که دفعه پیشم داشتم برای همیشه میرفتم...
چرا پس اومدی بیمارستان؟؟
چرا نذاشتی تموم کنم؟؟
-تو دیوونه ای...
اگه چنددقیقه دیرتر میرسوندنت مرده بودی!
صداشو برد بالا
-خب میذاشتید بمیرم...😡
من که تو این دنیا دلخوشی ندارم
-عرشیا بس کن...
خواهش میکنم
من خودم به اندازه خودم مشکلات دارم،
تو دیگه بیشتر اذیتم نکن😣
-ترنم😢
چرا نمیفهمی ؟؟
نمیخوام بی تو باشم...
اگه با من نباشی،بمیرم بهتره...
-بسسسسه😫
تو چرا اینقدر احمقی؟؟؟
ما دو ماه هم نیست باهمیم
همون اولشم گفتم این رابطه امتحانیه!
چرا اینقدر جدی گرفتیش؟؟
چشماش سرخ شد و چند ثانیه فقط نگام کرد...
آروم نشست رو سرامیکای ورودی خونه و سرشو به دستاش تکیه داد.
-باهام نمیمونی؟؟
-ببین عرشیا....
-ساکت شو...
فقط بگو اره یا نه😡
سکوت کردم...
از جواب دادن میترسیدم.
دلم میسوخت براش و میگفت بگو باشه،
اما عقلم میگفت بگو نه!
نفسمو تو سینه حبس کردم،
چشمامو بستم و آروم گفتم نه....!
بعد چندلحظه چشمامو باز کردم
از ترس نفسم بند اومد😰
-عرشیا....😥
این چیه....
چیکار کردی😨
به سرعت رفتم طرفش،
چندلحظه فقط نگاش میکردم...
نمیدونستم چیکار کنم
هول شده بودم...
دست چپش مشت شده بود،
دستشو گرفتم و مشتشو باز کردم،
نالش رفت هوا😖
تیغی که تو کف دستش فرو رفته بودو دراوردم...
هیچی نمیتونستم بگم...
شوکه شده بودم!
-اخه این چه کاراییه تو میکنی؟؟
اه😭
تو روانی ای
مسخره....
چرا همش خودتو تیکه پاره میکنی😠
-ترنم من از این زندگی سیرم...
دلخوشیم تویی
تو نباشی،زندگی رو نمیخوام...
اخم کردم و گوشیشو برداشتم،
شماره علیرضا رو پیدا کردم و زنگ زدم بهش...
تا علیرضا بیاد که ببریمش بیمارستان نیم ساعتی طول کشید.
کف خونه رو با دستمال تمیز کردم و با کمک هم عرشیا رو سوار ماشین کردیم و رفتیم.
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran