⚜امام صادق (ص) :
هر کس یک دانه از انار بخورد، آن یک دانه، شیطانِ وسوسه را تا چهل روز، بیمار (زمینگیر) می سازد.
📚 الکافی، ج 6، ص 353
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
🍳#آشپزی_شمیم_باران
🌻 #سالاد_فصل_لبو 😋
ابتدا لوبیا چیتی را خیسانده و میپزیم...بعد سیب زمینی رو بپزید.
در ظرفی سیب زمینی پخته رو نگینی کنید بعد لوبیا رو روی اون قرار بدین بعد خیار شور رو ریزخرد کنید بافتش تو سالاد معلوم باشه.مقداری کاهو ریز خرد کنید.یک عدد گوجه هم نگینی کنید.
اگهودوست داشتین کالباس خانگی روش خرد کنید اگه نخواسید هم مثه من میتونید نذارید. بعد مقداری ذرت پخته هم بذارید.
لبو رو هم پخته ونگینی کوچیک خرد کنید و روی همین سالاد اضافه کنید وبعد سس سالاد که(با سس مایونز و ماست وآبلیمو ونمک وفلفل سیاه ) تهیه شده رو روی سالاد قرار بدین ومخلوط کنید
این سالاد حتما باید خنک مصرف بشه .قبل از سرو مدتی رو حتما تو یخچال نگه داری کنید
من خودم به لبو زیاد علاقه ندارم اما ترکیبش تو این سالاد فوق العاده میشه ویه رنگ صورتیه خوش رنگی به سالاد فصل میده.ومزه ی فوق العاده ای به سالاد میده
حتما امتحان کنید .میشه گفت یه غذای کامله و سیر کننده😋😋😋
درست کردید عکس بفرستید
دعوتید به👈 🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... ۵۴ نشست رو زانوش، -حالتون خوبه؟؟ میخواید پرستار خبر کنم؟ -نه... نمیخوام😭 -اتفاقی ا
🔹 #او_را ... ۵۵
داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد!
-خانوم!!
-بله؟؟
-با این لباسا کجا میخواید برید آخه؟؟
معلومه لباس بیمارستانه!
درو بستم.
-خب...
اخه چیکار کنم؟؟
-بعدم شما که چیزی همراهتون نیست!
نه کیف،نه گوشی،
مطمئنا نمیتونید جایی برید!
چندلحظه نگاهش کردم...
-آدرس خونتونو بگید ببرمتون خونه!
-خونه؟؟؟😳
-بله.مگه جای دیگه ای دارید؟؟
-من فرار کردم که نبرنم خونه!!
اونوقت الان برم خونه؟؟😒
-یعنی از خونه فرار کردین شما؟؟😳
-نه آقا...نه‼️
من از زندگی فراریم!
از نفس کشیدن فراریم!
اه...😭
-چرا باز گریه کردین؟؟😳
یه چند لحظه صبر کنید!!
گوشیشو برداشت و یه شماره گرفت!
-به کی زنگ میزنی؟؟😰
از تو آینه نگاهم کرد و انگشتشو گذاشت روی بینیش!
یعنی هیس... !!
-الو؟
سلام آقای دکتر!
بله اومدم،ولی راستش یه کاری پیش اومد،مجبور شدم برم!!معذرت میخوام!
چی؟؟
جدا؟؟
ای بابا...
باشه پس دیگه امروز نمیام!
یاعلی مدد!
گوشیو قطع کرد و گذاشت رو داشبورد!
-پس شمایید!!
-کی؟؟چی؟؟
-فهمیدن فرار کردین!
-شما پزشکید؟؟
-نه ولی تو اون بیمارستان کار میکنم!
ماشینو روشن کرد و راه افتاد!
-کجا میری؟؟
-بذارید یکم دیگه از اینجا دور شیم!
یه ربعی رانندگی کرد
سرمو گذاشته بودم رو صندلی و آروم اشک میریختم!
-حالا میخواید چیکار کنید؟
میخواید کجا برید؟
سرمو بلند کردم و از تو آینه به چشماش نگاه کردم!
چشماشو دزدید و کنار خیابون نگه داشت!
کم کم داشت هوا ابری میشد
با این که دم عید بود اما هنوز هوا سرد بود...!🌦
سرمو تکیه دادم به شیشه ی ماشین و سعی کردم با خنکاش،داغی درونمو کم کنم!
چه جوابی میدادم؟؟
چشمامو بستم
و آروم گفتم
-ببریدم یه جای خلوت...
پارکی،جایی!
نمیدونم!
-چیزی میخورین؟
بنظر میرسه ضعف دارین.
دستمو گذاشتم رو شکمم!
خیلی گشنم بود اما هنوز معدم درد میکرد!😣
ماشینو روشن کرد و جلوی یه رستوران نگه داشت.
-چنددقیقه صبرکنید تا بیام.
رفت و با یه پرس غذا برگشت...
ساعت حوالی شش بود!
با اینکه روم نمیشد اما بخاطر ضعفم غذا رو گرفتم
معدم خیلی درد میکرد!
خیلی کم تونستم بخورم و ازش تشکر کردم!
-حالتون بهتره؟؟
-اوهوم.خوبم!
-نمیخواید برید خونتون؟؟
-نه!
-میشه بپرسم چرا بیمارستان بودین؟؟
-چه فرقی داره!😒
-ببینید...
من میخوام کمکتون کنم!
-هه😏
پس منو ببر یه جهنم دره ای که هیچکس نباشه!
-باشه.امشب میبرمتون جایی که کسی نباشه
اما لااقل یه خبر به خانوادتون بدین،
حتما الان خیلی نگرانن!!
-نگران آبروشونن نه من!
الان دیگه به خونمم تشنه ان!!
-چرا؟؟
-چون به همه برچسبای قبلی،دختر فراری هم اضافه شد!
-مگه چه کار دیگه ای کردین؟؟
-مهم نیست...!
-هست!
بگید تا بتونم کمکتون کنم!
دیگه چیزی نگفتم و خیابونو نگاه کردم.
ماشینو روشن کرد و راه افتاد....!
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 #او_را ... ۵۶
بارون شدید و شدیدتر میشد!⛈
هوا به سمت گرگ و میشش میرفت...
دلم داشت میترکید!
باید چیکار میکردم...؟
دیگه نمیخواستم نفس بکشم...
انگار تموم این شهر برام شبیه زندون شده بود!
از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم.
هنوز سرم درد میکرد.
الان مامان و بابا داشتن چیکار میکردن؟؟
مهم نبود!
حتی مهم نبود دارم کجا میرم...!
پلکامو بستم و چشمامو دست خواب سپردم...😴
-خانوم؟؟
صدای گرم و مردونه ای ،خوابو از سرم پروند!
چشمامو باز کردم و گیج و منگ اطرافمو نگاه کردم!
-اینجا کجاست؟؟
-جایی که میخواستید.
یه جا که هیچکس نیست!
فقط با گیجی نگاهش کردم و سرمو برگردوندم سمت در کوچیک و سفید آهنی
که آجرای قهوه ای اطرافش نم خورده بودن
و از چراغ قاب گرفته ی بالاش آب میچکید!
-نگران نباشید،
خونه ی خودمه!!
با نفرت سرمو برگردوندم سمتش 😠
و قبل از اینکه حرفی بزنم،
دستشو آورد جلو و یه کلید گرفت جلوی صورتم.
-برید تو و درو از پشت قفل کنید!
هیچکس نیست.
هر کسی هم در زد درو باز نکنید.
بازم گیج نگاهش کردم!!
-البته یه اتاق کوچیکه،
ولی تمیز و جمع و جوره!
-پس خودتون...؟
-یه کاریش میکنم.
بچه ها هستن...
امشبو میرم پیششون...
فقط درو به هیچ وجه باز نکنید!
البته کسی نمیاد،ولی خب احتیاطه دیگه!
اینم شماره ی منه،اگر کاری داشتید حتما تماس بگیرید.
و یه برگه گرفت سمتم.
برگه رو گرفتم و
شرمنده از فکری که به سرم زده بود،نگاهش کردم...😓
ولی اون اصلا نگاهم نمیکرد!
یه جوری بود!!
-برید تو،هوا سرده.
شما هم ضعیف شدین،سرما میخورین!
فقط تونستم یه کلمه بگم
-ممنونم....
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه
کلیدو تو قفل چرخوندم و درو باز کردم.
به پشت سرم نگاه کردم،
از تو ماشین داشت نگاهم میکرد!
بارون شدید شده بود!
با دست اشاره کرد که برو تو!!
رفتم داخل خونه و درو بستم!
یه راهرو کوتاه بود و یه در آهنی قدیمی،که نصفهء بالاییش شیشه بود!
درو باز کردم،
دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو دراوردم و رفتم تو.
همونجا وایسادم و نگاهمو تو خونه چرخوندم.
دوتا فرش دوازده متری آبی فیروزه ای ، که به شکل ال پهن شده بودن،
یه یخچال،
یه اجاق گاز،
یه بخاری،
چندتا کابینت و ظرفشویی
و چندتا پتو
کل خونه بود!!
دوتا در هم کنار هم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن!
چقدر با خونه ی ما فرق میکرد!!
اون خونه بود یا این؟؟
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
من پیامبر مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه را دوست دارم
#من_محمد_را_دوست_دارم
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
Assalamu Alayka-Maher Zain[128kbps].mp3
2.97M
❤️السلام علیک یا رسول الله
❤️السلام علیک حبیبی ... یا نبی الله ...
#لبيك_يا_رسول_الله
#من_محمد_را_دوست_دارم
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🍀🍃🍀
🍃
👈 با دوستان، مدارا!
🌴رسول خدا صلی الله عليه و آله در حالی كه نشسته بودند، ناگهان لبخندی بر لبانشان نقش بست، به طوری كه دندان هايشان نمايان شد!
🌴از ايشان علت خنده را پرسيدند، فرمود: دو نفر از امت من می آيند و در پيشگاه پروردگار قرار می گيرند؛ يكی از آنان می گويد: خدايا! حق مرا از ايشان بگير!
🌴خداوند متعال می فرمايد: حق برادرت را بده! عرض می كند: خدايا! از اعمال نيك من چيزی نمانده متاعی دنيوی هم كه ندارم. آن گاه صاحب حق می گويد: پروردگارا! حالا كه چنين است از گناهان من بر او بار كن!
🌴پس از آن اشك از چشمان پيامبر صلي الله عليه و آله سرازير شد و فرمود:
آن روز، روزی است كه مردم احتياج دارند گناهانشان را كسی حمل كند. خداوند به آن كس كه حقش را می خواهد می فرمايد: چشمت را برگردان، به سوی بهشت نگاه كن، چه می بينی؟ آن وقت سرش را بلند می كند، آنچه را كه موجب شگفتی اوست - از نعمت های خوب می بيند، عرض می كند: پروردگارا! اينها برای كيست؟
🌴می فرمايد: برای كسی است كه بهايش را به من بدهد.عرض می كند: چه كسی می تواند بهايش را بپردازد؟می فرمايد: تو..
می پرسد: چگونه من می توانم؟ می فرمايد: به گذشت تو از برادرت..
عرض می كند: خدايا! از او گذشتم..
بعد از آن، خداوند می فرمايد: دست برادر دينی ات را بگير و وارد بهشت شويد!
🌴آن گاه رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود: پرهيزكار باشيد و مابين خودتان را اصلاح كنيد!
📚 بحار، ج 77، ص 182
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran