همیشه وقتی اسم حضرت رقیه میاد
هممون دلمون میسوزه از اینکه ی دختر سه ساله برای پدرش اینقدر دلتنگ باشه
اونم چه دختری...
وقتی حضرت رقیه سر باباشو دید گفت
منم بابا دارم
بابایی بهشون بگو با منم بازی کنن....
در و دیوار باهاش گریه میکردند
تا اینکه حضرت زینب دید صدای گریه بند اومد
گفت خداروشکر رقیه خوابید