آیتاللهناصری میفرماین:
#امام_زمان علیهالسلام محیط به عالم وجود است.
شما هم هر موقع گرفتاری دارید
-چه گرفتاری مادی چه معنوی-
“یابن الحسن” را فراموش نکنید.
خودشان فرمودند:
إنّا غيرُ مُهمِلين لِمُراعاتكُم و لا ناسينَ لِذِرِكُم؛
من شما را رها نکردم و فراموشتان هم
نکردم..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خمیازه کشیدن مار و دیده بودید
دهنو نگا فقط 😳
eitaa.com/etyhhbi
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی #کلیپ
#دکتر_علی_تقوی
#امام_زمان
🔵 چـرا مهـدی فاطمـه(س) اذن ظهـور پیـدا نمیڪند⁉️
eitaa.com/etyhhbi
17.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی #کلیپ
#امام_زمان
🔴 میـدونـی چـرا امـام زمـان (عج) ظهـور نمیڪنن⁉️
💚 تـوصیـه میڪنـم ڪلیپ رو حتمـا حتمـا ببینیـد ✅
مطمئنـم به جـواب سـوالتـون خواهیـد رسیـد☺️
eitaa.com/etyhhbi
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دکترتقوی
#ارسالی
🔵اینو فرصت ببین که گناه داره زیاد میشه !😳
🔴 قرار نیست کاری درست کنی ❌
🔷فقط تو سهمتو ایفا کن ،خدا همون خدای شنهای طبسه!
🚨 توصیه شدید دانلود 👆👆
eitaa.com/etyhhbi
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزهای از امام رضا(ع) که هربار میشنوم مو به تنم سیخ میشه..
eitaa.com/etyhhbi
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه نفر هست بهش اجازه نمیدن بیاد توی تلویزیون و تجربهی پس از مرگش رو بگه!
رفته پیش استاد رائفیپور و همه چی رو تعریف کرده..
با اختلاف یکی از بهترین تجربههایی بود که تا حالا شنیدم🙂
eitaa.com/etyhhbi
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
قسمت دویست و بیست و هفت _وای اره راست میگیا خیلی عجیبه . به نظرت راست میگه؟ +نمیدونم ولی حس میکنم
قسمت_دویست_ بیست_هشت
از استرس جونم داشت به لبم میرسید
تو دلم گفتم خاک بر سرت حداقل قبلش با پسره هماهنگ میکردی ضایع نکنه مشروطت کنن
استاد رو صورتش ماسک زده بود و به ورقه ی تو دستش خیره بود
اولین نفری که اسمش خونده میشد هم ابتکار بود
ای لعنت به من
ای لعنت به شانسم
یه جایی هم نشسته بود که هر چی ایما و اشاره هم میکردم نمیفهمید
پاک کن تو دستم له شده بود از بس که از اول کلاس فشارش داده بودم از استرس
یهو یه فکری به ذهنم رسید
وقتی مطمئن شدم استاد سرش تو ورقه ی تو دستشه پاک کن تو دستمو یجوری که استاد نفهمه پرت کردم سمت ابتکار
ابتکار خم شد پاک کن رو گرفت تو دستش
زدم تو سرم و تو دلم گفتم
خاک تو سرت ابتکار سرتو بلند کن پاکن بخوره تو ریز کیسه های ناقل عصبی مغزت
جملم تموم نشده بود که سرشو برگردوند
به استاد نگاه کردم و بعد یه دستمو گذاشتم رو رو بینیم و چوری که فقط لبام باز و بسته شه با زار گفتم
_هیسسسس هیچی نگووو
تو رو خدا هیچی نگووو!
محمد حسام که تو بهت بود
به اطرافش نگاه کرد
همه ی بچه ها نگاشون به ما بود
ای خاک بر سرم
همه ی ابرو وحیثیتم ب خاطر این رفت.
دوتا دستمو زدم تو سرم
نزدیک بود اشکم در بیاد که استاد گفت :
+خیلی خب ..
محمد حسام ابتکار ۱۹.۲۵
سارا احدی ۱۶
بیتا بهبهبانی ۱۳.۷۵
بچه ها همه به هم نگاه میکردن
اونا که میدونستن محمدحسام اون روز غیبت کرده براشون عجیب شده بود که چرا نمره داره ...
استاد به اسم من که رسید سکوت کرد سرشو اورد بالا و دنبال من گشت ...
دستمو بردم بالا که پیدام کنه
تو چشام زل زد و گفت
+خب؟تو چرا امتحان ندادی؟
قلبم داشت از جاش کنده میشد
نه میتونستم دروغ بگم
نه میتونستم راستشو بگم
بعد از چندثانیه سکوت بالاخره گفتم
_شرمنده استاد نمیتونستم
+چرا نمیتونستی؟
_به دلایلی ...
+اها ...
منم به دلایلی برات صفر رد میکنم.
محمد حسام با بهت برگشت سمت من ...
پسره ی عقل کل تازه فهمیده بود جریان چیه
استاد از اسم من رد شدو رفت سراغ بقیه ..
یه نفس عمیق کشیدم و سرم رو گذاشتم روی میز.
خوندن نمره ها که تموم شده بود استاد کیف چرمیشو باز کرد و ورقه هاشو ریخت توش و از کلاس خارج شد .
انقدر که تپش قلب داشتم نمیتونستم نفس بکشم
یکی نبود بهم بگه اخه خنگ خدا تو که جرئت این بازیارو نداری چرا میکنی .
وای اگه پشتم چرت و پرت بگن ..
اگه بگن اینا باهم....
اگه بگن مذهبیا اینجورین ...
اینا که چیزی نمیدونن
وای خدایا چه غلطی کردم .
چرا قبل از از انجام هیچ کاری فکر نمیکنم.
چرا کاری میکنم ک پشیمونش نابودم کنه ..
حالا با صفری که رفت جلو اسمم چیکار کنم ...
رفتن استاد از کلاس همانا و شروع شدن زمزمه های بچه های کلاس همانا ...
بلند بلند میخندیدن و یه چیزایی میگفتن.
صدای ضربان قلبم تو سرم اکو میشد
سرمو اوردم بالا که با قیافه ی بهت زده ی حسام و دوستاش رو به رو شدم .
اینارو که دیدم حالم بدتر شد
محمد حسام گفت
+خانم دهقان فرد ..
کیفمو گرفتمو با عجله دوییدم سمت حیاط.تحمل اون جو خفقان اور واسم خیلی سخت بود
نمیدونستم با چاهی که توش گیر افتادم چیکار کنم....
طبق معمول راه حلی جز بابا پیدا نکردم ....
بلافاصله یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت گلزار .....
_