دخترم: بابا شما پنجشنبهها میری سر کار؟
باباش: نه. تعطیلم.
دخترم: ولی بابای حسنا میره؛ چون شغلش خیلی مهمه.
من و باباش: 😐
شغل بابای حسنا:🤩
هدایت شده از چیمه🌙
.🥁
سلام سلام
دوستان من هماکنون به یاری شما نیازمندم.
باید تعدادی روایت با موضوع طلاق بنویسم.
به تجربیات واقعی آدمها نیاز دارم. مرد، زن، فرزند طلاق، اصلا همسایه، شاهد از دور اما آگاه به زندگی زوجینی که طلاق گرفتهاند. اگر میتوانید کمکم کنید در پیدا کردن سوژههای خوب ثواب داره باورکنید. 😅
⚠️اگر کتابی میشناسید در این حوزه، اگر زوجدرمان، روانشناس، قاضی یا کسی میشناسید که حاضر است با من که آنقدر بچه خوبی هستم همکاری کند، لطفا به این آیدی پیام بدهید.@muuusavI
⛔️این نکته رو هم بگم روایتی که مینویسم در نهایت رازداری و بدون بردن اسامی طرفین و خانوادهها نوشته خواهد شد. خیالتون از این بابت راحت باشه.
#هلپمی
@chiiiiimeh
.
به بهانه خواندن کتاب کارخانه اسلحهسازی داودداله در حلقه کتاب مبنا
حیوان خانگیام یک بره سفید پشمالو بود. پدربزرگم از روستای نزدیک باغش برایم خریده بود. مرغوجوجههایم را هم دوست داشتم؛ اما بره برایم تازگی داشت. با شیشه شیر غذایش را میدادم. به علفخوردن که افتاد باید میبردمش چرا. وسط شهر تنها جایی که میشد غذای چربونرمی برایش پیدا کنم، خرابه نزدیک خانه خالهام بود. یادم نیست پیاده بردمش آنجا یا بغلش کردم و روی صندلی عقب پیکان نشستیم و مادرم ما را رساند. گوسفند نوپایم هنوز چند بوتهای خاروخاشاک نخورده بود که سیل سنگهای ریز به سمتش سرازیر شد. محله خالهام داود داله داشت، آن هم نه یکی بلکه چندتا. دخترخالهام میگفت: «با هم داداشن. یکی از یکی شرتر.» خودم را سپر بره کردم. ایستادم روبرویشان. هرچه انرژی داشتم ریختم پس حنجرهام: «از اینجا برید. خیلی کارتون بده.» بیشتر از این حرف میزدم، خودم هم میشدم هدف دالههایشان. بره بیچاره که تازه علف به دهانش مزه کرده بود بهزور از خرابه کشیدم بیرون و گریان به خانه برگشتم. صدای بعبع با صدای متلک سه برادر قاتی شده بود: «دخترا موشن مث خرگوشن. دخترا بادکنکن دست برنی میترکن.»
دیگر پای من و بره به خانه خالهام باز نشد. بردمش به خرابهای دورتر به محلهای که پسرهایش داله نداشتند. همه اهل محل من و برهام را میشناختند؛ حتی بیست سال بعد، پسر همسایهمان که حالا برای خودش مردی شده بود و زن و بچه داشت، وقتی مرا دید گفت: «فاطمهالسادات! یادته گوسفندتو میبردی چرا؟»
@faaash
هدایت شده از دختر دریا
من نمیگم زبانفارسیام عالیه؛ ولی دارم سعی میکنم بهترنوشتن و درستنوشتن رو یاد بگیرم.
تصمیم گرفتم هر از گاهی شکل درست کلمهای رو اینجا بذارم؛ یا کلمههای اشتباهی که اینطرف اونطرف میبینم رو اصلاحشده اینجا بنویسم.
حالا شاید بگید ما این اشتباهها رو نداریم تو نوشتههامون. درسته ولی باعث یادآوری و دقت بیشتر میشه.
پس از این به بعد هر از گاهی کنار هم زبانفارسی تمرین میکنیم.
خوبه؟
موافقید؟
خبر دارید پیامهاتون باعث دلگرمیه!؟ پس بیزحمت
نظر مثبتتون رو برام بفرستید که مشتاقانه این کار رو انجام بدم:
@hajariiii
زبان فارسی را درست بنویسیم.
@dokhtar_e_daryaa
هدایت شده از دختر دریا
📝زبان فارسی را درست بنویسیم!
این واژهها اشتباهه دوستان:
لبتاب❌
لبتاپ❌
لپتاب❌
شکل درست این واژه اینه:
لپتاپ☑️
#زبان_فارسی
@dokhtar_e_daryaa
فاش
📝زبان فارسی را درست بنویسیم! این واژهها اشتباهه دوستان: لبتاب❌ لبتاپ❌ لپتاب❌ شکل درست این وا
حالا لپتاپ یعنی چی؟ یعنی رو رونی، آنچه که روی ران پا قرار میگیرد در مقابل دسکتاپ که یعنی رومیزی.
استادمون میگفت: «انگلیسیزبانها خیلی برای ساختن لغات جدید دستودلبازانه عمل میکنن و از این لحاظ زبانشون خیلی پویاست.»
آدم باسلیقه قلیان را نمیگذارد کنار و سیگار بکشد. اگر درست تو نخ قلیان رفته باشی تصدیق خواهی کرد که مظهر تام و تمام همه رشتههای صنایع مستظرفه است. مثل پردههای نقاشی رنگهای گوناگون و دلربا دارد، مانند مجسمه اندام و شکل و هیکل زیبا و شیوا دارد. از نظر موسیقی نغمهها و مقامهایی دارد که مث آواز لالای مادران و ترانه دایگان از همان مهد کودکی و گهواره خوابی نشاطبخش دل و جان هرزاده و پرورده این آب و خاک است. خاکستری سفیدی که بر فراز آتشش مینشیند به نرمترین باد مانند شکوفه بهاری و کبوتران حرم به پرواز میآید و انسان به یاد خاطرههای گذشته و باد شده و بههوا رفته میاندازد.
برشی از کتاب سروته یک کرباس از محمدعلی جمالزاده، با رعایت رسمالخط کتاب
@faaash
روایتی که موقع نوشتنش اشک ریختم
https://generalsoleimani.com/fa/خاطرات/🟠قول-حاجبابا-به-حاجقاسم/
@faaash
هدایت شده از دختر دریا
📝زبان فارسی را درست بنویسیم!
دوستان عزیز!
وقتی شکل درست یک کلمهای رو داریم؛ چرا باید بیایم اون کلمه رو به شکل دیگهای، اون هم اشتباه بنویسیم؟!
ما «راجب» نداریم؛ «راجع به» داریم!
پس چی شد؟!
راجب❌
راجع به☑️
#زبان_فارسی
@dokhtar_e_daryaa
داغ دلم با حرفای حق فاطمه جان مرادی تازه شد. کاش دست برداریم از نمایش دنیای فانتزی مادران کامل