#ماهیچه_لامذهب 🙅♀
#حجاب_زبان
-خبــر دارم برات داغ داغ، تازه از تنـــور دراومـده!
-خیـر باشه خواهـر، از برق چشمـات مـو به تنم سیخ شد. باز میخـوای گناه کی رو بشـوری؟
-عه دندون رو جیگـرت بزار ببین چی میگم، چند روزه زینـب زن احمد آقا رو زیر نظر گرفتم، شوهر بیچـاره اش رفته مأمـوریت اونوقت خانم پی عیاشی خودشه!
-استغفرالله، بـس کن من از زینب پاکـدامن تر تو این محل ندیدم.
–مثل کبک سرتو کردی زیر برف و بیخـبرے از همه جا، نزدیک اذون مغرب دست یه پسـر چشم آبی رو میگیره میبره خونَش!
-لیلا؟ عبادت صدساله بیشتـر آدم ها با زبـون؛ این ماهیـچه لامـذهب به باد میره! حواسـت هست؟ اون پسر، خواهـرزاده زینبه...
| نویسنده: #ح_آرام |
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♔| @fadaei_hazrat_zahra |♕
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
رها 💄🍂 . . .
رها 💄●○•
آرایشش تڪمیل شد،لاڪ قرمز جیغ را بر روے ناخن هاے بلندش ڪشید..
هارمونے زیبایے با انگشتان سفید وڪشیده اش داشت، براے آخرین بار تیپش را در آیینہ وارسے کرد
عالے بنظر مے رسید.
ڪفش هاے آل استار قرمزش راپوشید،گوشیش مدام زنگ میخورد،دڪمه اتصال را لمس ڪرد:
اَلو چتہ بابا؟ اینقدر زنگ نزن ،دارم میام ،گفتم دارم میام.
ماشین شاسے بلند مشڪے آن طرف خیابان خودنمایے میڪرد.
رها
رها بیا اینجام، هنگام عبور از عرض خیابان بود ڪہ صداے رها گفتن پسرڪ در بوق ممتد ماشینے گم شد.....
رها:
ابتدا پردهے سیاهے دیدم را تار کرد و سپس ، فقط نور بود .... هیچ چیز جز نور نمےدیدم ...
ندایے به گوشم میرسید ... ابتدا مبهم و ضعیف اما رفتہ رفتہ واضحتر شد ... حسب ... حسبے ... حسبے الله!
پرستار:
صداے پرستار به گوشم رسید:آخے طفلے دلم براش میسوزه،پسره گفتہ ڪہ من نمیتونم با یه آدم قطع نخاع زندگے ڪنم.
دخترڪ بیچاره با این همہ زیبایے دیگہ نمیتونہ راه بره.
رها:
تازه فهمیدم چہ اتفاقے افتاده ...
باورم نمیشد....
با عجلہ سعے ڪردم انگشتان پاهایم را تڪان بدهم اما بےفایده بود....
هر چقدر بیشتر تلاش مےڪردم ناامیدتر مےشدم. چشمانم پر از اشڪ شد و گونه هایم خیس .....
دست از تقلا برداشتم ...
در بهت و ناامیدے بودم که تابلوے گوشهے اتاق مرا تڪان داد ...
" حسبے الله! "
زیر لب آن را زمزمه ڪردم و آرام شدم ...
به چند سال گذشته فڪر ڪرد...
آن روزها که دخترے ساده باشال آبے وچادرے ساده تنها گذرش ڪوچه شقایق بود...
همان ڪوچه با درختانے پُرازشکوفه هاے بهارے...
صداے ترمز و ڪشیده شدن لاستیڪ ماشین روے آسفالت ...
.
تصادفے دیگر باعث جدایے "رها" ،از آن رهایے..!
نویسنده: #ح_آرام
#زن_مرئی
┄━••━┄ ┄━•√
-ببین دستههاے عزاداری با چه شوروشعفی زنجیر میزنن، خداجون چیمیشد منم پسر میآفریدی تا برای حسینبنعلی(ع) زنجیرزنی کنم؟! 😭
-ترگل ورگلِ من! 🌺🌺🌺 هرکسی توی جایگاه خودش میتونه برای امام حسین (ع) سنگ تموم بزاره. ✌️
-تفاوتهارو ببین من نمیتونم زنجیرزنی کنم یا طبل و سنج بزنم. این وسط دخترا تماشاگرن! 🍃
-کل یومِِ عاشورا و کل ارضِِ کربلا یعنی هرروز و همهجا نهضت کربلاست! ✨بقول شهیدمطهری؛ تاریخ کربلا یک تاریخ وحادثه مذکر_مؤنث هست. حادثهای که مرد و زن هردو نقش دارن؛ 👌 ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش. 🌹
-مدار مرد که معلومه! عزاداری درست و حسابی دارن، حکم جهاد تو یه دست و شمشیر تو دست دیگه؛ اما مدار زن کجاست؟ نامرئیه یا من نمیبینم؟ 😶
-میتونی این مدار و ببینی اما با چشمِ دل! ❤️ همکاری طوعه در کوفه با نهضت مسلم، نامرئیه؟ یا اعتراضِ زنِخولی به جنایتهای شوهرش؟ ❣
–زنهای مرئی! اصطلاح جالبیه!
–زن وجدان بیدار مَردِ. 👌 طبعملایم اونها میتونه مانع حرکات خشونتآمیز مرد بشه و از قرار گرفتنش در مقابل لشکر امام حسین (ع) جلوگیرے کنه؛ این احساساتطوفانی فقط در سینه یک زنِمرئی پیدا میشه! 🌪❤️
| نویسنده: #ح_آرام |
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
• ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛