چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
ادامه داستان واقعی #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا🌷👇
🔶🍃🔶🍃🔶🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتادو یکم
دیانا: داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف شنیدی؟
-نه
زلیخا تو اوج جوانی خواست یوسف با
مال مکنت بدست بیاره اما نشد
سالیان دراز طول کشید
وقتی سلامتی ،زیبایی و مال و مقام ازدست داد
یوسف پیدا کرد
خداوند تمامی اینارا بهش برگردوند
عاشق خدای یوسف شد یوسف را فراموش کرد
از خونه دیانا اومدیم بیرون
زینب :میخای بیای بریم تکیه ؟
-تکیه😳😳😳چیه ؟
زینب : همون حسینیه
-اوهوم بریم
ورودی حسینیه دوتا پرچم بزرگ با
نوشته یالثارات حسین آویزون بود
وارد که شدیم یه سری دختر جوان داشتن کار میکردن
یه خانم سن بالای هم بهشون میگفت چیکار کنن
یه دختر بچه ۳-۴ساله هم ظرف ها یک بار مصرف
از یکی از دخترا میگرفت میبرد آشپزخونه
میداد به مامانش
زیرلب گفتم
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ؟
زینب : سلاممممم دخترا خسته نباشید
یکی از بچه ها: کم حرف بزن بیا کمک
😉😒
اومدن با من دست بدن یکیشون صورتش خاکی بود
درحالی که دستمو میذاشتم تو دستش گفتم
ایوای من صورتتون خاکه
اون اشک از چشماش ریخت : لیاقت ندارم
که گرد غبار حرمش ببینم
بذار گرد بار حسینیه اش رو صورتم باشه
اون روز تا عصر موندم ب بچه ها کمک کردم
💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
🔶🍃🔶🍃🔶🍃 #داستــان_دنبــــاله_دار داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ هفتادو یکم
☸🍃☸🍃☸🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتاد و دوم
اون چهارروز با آشفتگی من گذشت بالاخره شب اول محرم رسید
زینب بهم زنگ زد که با داداش و زنداداش میان دنبالم
حسین آقا (داداش زینب) تو عید غدیر خم با یه
دختر کاملا مذهبی ازدواج کرد بعدش رفتن مشهد واسه شروع زندگی
جالبش اینجا بود اسم خانم حسین آقا هم زینب بود 🙊🙊🙊
از پله ها رفتم پایین
هردو زینب به احترامم پیاده شدن
با شیطونی گفتم : وقتی حسین آقا میگه زینب کی جواب میده 😉
زینب: معلومه من
چون ب زن داداش یا میگه خانمم یا زینب جان
خخخخ
تا رسیدن به هئیت زینب برام از ده شب اول محرم گفت
که هرشب به نام یک عزیزیه
و در مورد اون عزیز روضه و مداحی میکنند
شب اول: حضرت مسلم بن عقیل
شب دوم: حربن ریاحی
شب سوم :رقیه خاتون(سلام الله علیها)
شب چهارم: فرزندان حضرت زینب
شب پنجم : حضرت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)
شب ششم : حضرت علی اصغر(علیه السلام )
شب هفتم : حضرت قاسم بن الحسن ((علیه السلام)
شب هشتم : حضرت علی اکبر((علیه السلام)
شب نهم: حضرت ابوالفضل((علیه السلام) ماه منیر بنی هاشم
شب دهم : شب عاشورا
من تو این ده شب ی ذره از امام حسین و یارانش فهمیدم
بعد از محرم همچنان تحقیق کردم
سال ۹۴در راهیان نور خدا و پیامبر و اهل بیتش شناختم
راهیان نور ۹۴ برام فرق داشت
بعد از برگشت از راهیان نور ۹۴
ثبت نام کردم برای خادمی ..........
☸🍃☸🍃☸🍃☸
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
☸🍃☸🍃☸🍃 #داستــان_دنبــــاله_دار داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ هفتاد و دوم
☸🍃☸🍃☸🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتاد و سوم
تو سال ۹۴کلا زندگیم عوض شد
زینب راهی کربلا شد
و من با اشک راهیش کردم
خودمو هزاربار لعنت کردم که چرا سفر دوم
کربلا را نرفتم
تو این مدت منم پیگیر خادم الشهدا بودم
تو سایت کوله بار عضو شدم
شهریور ماه بود که باهام تماس گرفتن
که کلاس خادمی داریم
من همه ی آرزوم بود که خادم طلائیه
و شلمچه باشم
اما وقتی تو کلاس خادمی گفتن شرهانی
قیافم 😐😐😐😣😣 دیدنی شد
ای بابا شرهانی کجاست
من اصلا این منطقه را نمیشناختم
عجبا
خدایا شانس پخش میکردی من کجا بودم
رفتم خونه
مامان :حنانه چته دختر؟
کشتی هات غرق شده ؟
-خادمیم افتاده شرهانی
مامان:بسلامتی خب چته
-من دوست داشتم طلائیه یا شلمچه باشم
مامان :خدا خیر و صلاح آدما را بهتر میدونه
برو لااقل یه ذره درمورد منطقه شرهانی تحقیق کن ببین
کجاس و چی داره تا ی شناخت ازش داشته باشی
-باشه
☸🍃☸🍃☸
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
♥️✨
#حضرت_ماه
•
•
علـوےٖهیبـٺوباغیرٺویوسـفسیمـٰا🌙
چقـدَرشـٰالْبہاینسیـّدمامیآیـدْ💚✨
•
•
#مقام_معظم_دلبرے💙📿
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
• ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛
#اربعین
💐خاطرات اربعینی شهدا 1️⃣
💠پیش بینی شهید ابراهیم هادی درباره کاروان های اربعین
اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود.
در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟
ابراهیم هادی گفت : چی میگی!
روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند...!
🖤😍🖤
#ڪـرݕـݪاے_حـسیـن
جانم #حسین
••♥️••
#آیتاللهبهجتـــــ
فرداۍقیامتڪههیچچیزانسانرا
نمیخرند....
تنهااشڪبر #سیداݪشهداء🌱رامثل
دانهۍمرواریدبرایشنقدمیڪنند....
#اخهجنسغماربابمفرقمیڪند
#هواۍحسین✨
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
• ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛
أبا تو زبان عربی ینی #بابا...،
#عبد ینی #بنده....،
#الله هم ینی #خدا....،
اباعبدالله:
ینی بابای بنده های خدا،
ای جانم...
حالا صداش بزن #باباحسین...
#از_ڪــربـلا_تــا_شـهادتـــღ
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
• ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛
#ارباب_جــااان
آلودِھ ٺَر زِ مَن
نَبُوَد بَــر دَرَٺ ولــے ..!
آقاٺَر از آنی ڪه
بِرانے مـَرا #حسـینـ.جانمـ😔
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
• ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛
بَعدْ اَزْ این سینہ زَنےھاٰ دِلِ مَنْ بےتاٰب اَست
عَکس گُنبد و سط صَحن دو چَشمَمْ قاٰب اَست
اِی خوشْ آنْ کس که جواز سفرش امضا شد
#اربعین پای پیادہ حرَم اَربابْ است
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
• ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛