🌷نصیحت جبرئیل به پیامبر ص:
جَآء جَبْرَئِيلُ علیه السلام إلَی النَّبِيِّ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ:
یَا مُحَمَّدُ عِشْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَيِّتُ!
وَأَحْبِبْ مَنْ شِئْتِ فَإنَّكَ مُفَارِقُهُ!
وَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَجْزِيُّ بِهِ!
وَاعْلَمْ أَنَّ شَرَفَ الْمُؤْمِنِ قِيَامُهُ بِالْلَيْلِ،
وَ عِزَّهُ اسْتَغْنآئُهُ عَنِ الناس
بحار الانوار، ج ۱۷، ص ۵
رسول خدا ص به جبرئیل فرمودمرانصیحت کن.
جبرئیل گفت:
۱.هرچقدر میخواهی زندگی کن
فقط بدان که آخرش مرگ است
۲. هرچیز رامیخواهی دوست داشته باش،
فقط بدان که ازش جدا میشی
۳. هر عملی بکنی نتیجه شو میبینی
🌷 شرف مومن به نمازشب است
وعزتش به بی نیازیش ازمردم است
💕💕🖤💕💕
⭕️ یک دهه عاشقی گذشت.
عاشقانت با وجود همه ی محدودیت ها، به هر صورتی که می شد؛ چه به شکل حسینیه ی مجازی، چه با برپایی هیئت ها با رعایت پروتکل ها درفضای باز، چه با هیئت های سیار، به هر شکلی که بود، نگذاشتند چراغ عزا خانه ی تو خاموش شود!
+ این روضه هایِ مختصر را، از ما قبول کن ارباب.
💕💕🖤💕💕
#حرف_قشنگ🌱🌼
•
یه بنده خدایی می گفت :
خدایا مارو ببخش
که توی انجام کار خوب
یا جــار زدیم!!!!
یا جــا زدیم ... :)
#حواسموݧ_باشه ... ؛)❤️
💕💕🖤💕💕
💡|| بعضی ها
سـطح فکـرشـان پاییـن↓اسـت
و کـلاس بــالا↑
میگذارند برای یاری خوبیها!🌱
حاضرند امام😇 را یاری بدهند
اما سفیر امام را همراهی✨ نمی کنند!
به این ها باید گفت:
😔متاسفانه مسلم که تنها🕯 شود،
خود امام دیگر اصلا به کوفه نمی رسد!❌
ڪربلا🥀 اتفاق میافتد و...
👈🏻حواسمان به نائب مهدےفاطمه❤️ باشد!
#حرف_حساب👌🏻
#ولیفقیه✨•••
💕💕🖤💕💕
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳
تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
💔شادی روح شهدا صلوات💔