eitaa logo
خادمین شهدا_فدک
136 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
426 ویدیو
4 فایل
راه ارتباطی با گروه خادمین شهدا_فدک: @pelak44_ir آپارات: aparat.com/fadak44.ir کانال بله: https://ble.ir/fadak44_ir پنجمین صفحه‌ی اینستاگرام ما: pelak44.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
همه ما، مأمور به ادای تکلیف و وظیفه ایم، نه مأمور به نتیجه 🌱 @fadak44_ir
ما از انحراف می‌ترسیم! 🌷 : جنازه من را روی مین‌ها بیندازید تا منافقین فکر نکنند که ما در راه خدا از جنازه‌مان دریغ می کنیم؛مسئولیت ما است؛... بگذار بگویند حکومت دیگری بعد ار حکومت علی علیه السلام به نام با هیچ ناحقی نساخت تا ... سرنگون شد.ما از نمی‌ترسیم؛از میترسیم... 🌱 @fadak44_ir
هرجا حدیثی، آیه ای، دعایی به دلت خورد، ؛ مبادا یک وقت بگذری و بروی، کن؛ خیلی از است؛ یک نفر از دری، دیواری می گوید و در حقیقت که با با شما حرف می زند. ✨حاج‌ اسماعیل‌ دولابی 🌱 @fadak44_ir
🚨 هماهنگی بین پدر و مادر؛ عامل تربیّت فرزند شما، هم‌ دست راست دارید و هم ‌دست چپ، اگر این دو به‌صورت مستقل تصمیم می‌گرفتند، شما دیگر با این دو دست نمی‌توانستید کاری را انجام بدهید. اما چون این دو دست خود تصمیم گیرنده نیستند، بلکه مغز و اراده انسان است که بر دست راست و چپ حکومت می‌کند و اوست که تصمیم می‌گیرد، لذا دست‌ها باهم همکاری می‌کنند و هماهنگ‌اند. با یک‌ دست کاغذ می‌گیرید و با یک‌دست می‌نویسید. خیّاط‌ها با یک‌دست پارچه را می‌گیرند، با دست دیگر می‌دوزند. آشپزها با یک‌دست، دیگ را می‌گیرند، با دست دیگر غذا را به هم می‌زنند و چون فرمانده یکی است این دودست این‌چنین باهم همکاری می‌کنند. اگر خدای‌ناکرده در وجود ما دو فرمانده وجود داشت معلوم است که چه اتفاقی می‌افتاد. حال فرض کنید، اگر پدری نسبت به بچه‌ی خود تندی کند، مثلاً بگوید: چرا این کار را کردی؟ آن‌گاه مادر بگوید: اتفاقاً کار بچه درست بوده و خوب کاری هم کرده است. یا یکی به بچه بگوید: تو خیلی بی‌ادب هستی. دیگری به او بگوید: اتفاقاً تو از همه مؤدب‌تر هستی. یکی بچه را بزند و دیگری او را نوازش کند. چنین برخوردهایی موجب می‌شود که بچه بی‌تربیت بار بیاید. وقتی این‌گونه عمل شود، بچه شکایت پدر را به مادر و شکایت مادر را به پدر می‌برد و ضمن این‌که بین آن‌ها دعوا راه می‌اندازد، خود بچه نیز نسبت به پدر و مادر بی‌اعتقاد و بی‌اعتنا می‌شود. ✍️ استاد حائری شیرازی 🌱 @fadak44_ir
تنها نه اینکه جنت ابرار است اینجا پناه هرچه گنهکار است السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌱 @fadak44_ir
وقتی دل‌تان گرفت و گرفتار شُدید ذکر«یارئوف» را زیاد بگویید و با این ذکر به امام رضا‌ علیه‌السلام متوسل شوید. گویا خدا وقتی بخواهد برای این ذکرِ شما اثری بگذارد، کارتان را به امام رضا می‌سپارد! 🕊️ ❤️ 🌱 @fadak44_ir
خادمین شهدا_فدک
#پرویز_ثابتی
📘بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی [فصل شب‌های کمیته مشترک (موزه عبرت کنونی) ] 🔺آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخن‌های پایم از جا پریدند و افتادند و ناخن‌های دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جری‌تر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزه‌ام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزه‌ام باطل نمی‌شود، چون به زور است. ...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایه‌ای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویله‌ای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دست‌هایم تحمل می‌کرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو می‌رفت. خون به دستم نمی‌رسید. پنجه‌هایم بی‌حس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم می‌ریخت و می‌سوزاند و پوست را سوراخ می‌کرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضه‌ها می‌گرفتند و موها را آتش می‌زدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را می‌سوزاندند. از سوزش درد به خود می‌پیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را می‌کندند و هی تکرار می‌کردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا می‌بستند و بعد آن را آتش می‌زدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم می‌سوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم می‌گذاشتند و آتش می‌زدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم می‌ریختند. کاری از دستم برنمی‌آمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد می‌زدم... مرا لخت آویزان می‌کردند و گاهی بر آلت تناسلی‌ام شلاق می‌زدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود... تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که می‌توانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمی‌گیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی می‌ماند. دست‌ها را از مچ با مچ‌بند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچ‌ها را سفت می‌کردند قالب‌ها بر مچ و ساق پاهایم فرو می‌رفت و به اعصاب فشار می‌آورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر می‌کردم خون از محل ناخن‌های دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس می‌شد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر می‌کشید. به دست راست کمتر فشار می‌آوردند، زیرا بعد از پرس دست باد می‌کرد و دیگر نمی‌شد با آن اعتراف نوشت. بعد از مهار شدن دست‌ها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو می‌آمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد می‌کشیدم، صدا در کلاه کاسکت می‌پیچید و گوشم را کر می‌کرد، نه می‌شد فریاد کشید و نعره زد و نه می‌شد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن می‌شد. گاهی شلاق را به کلاه می‌زدند، دنگ و دنگ صدا می‌کرد و سرم دوران می‌یافت و دچار گیجی و سردرد می‌شدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچ‌ها را دائم شل و سفت می‌کردند... کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت می‌کردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندان‌هایم به هم می‌سایید. از دماغ و دهانم بخار بلند می‌شد. دست و بدنم می‌لرزید. نمی‌توانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود... 🌱 @fadak44_ir
🏴 صلوات خاصه امام موسی بن جعفر علیه السلام اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِينِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِيِّ، الطَّاهِرِ الزَّكِيِّ، النُّورِ الْمُبِينِ ، الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذىٰ فِيكَ . اللّٰهُمَّ وَكَما بَلَّغَ عَنْ آبائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِكَ وَنَهْيِكَ، وَحَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ، وَكابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَالشِّدَّةِ فِيما كانَ يَلْقىٰ مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ، رَبِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَأَكْمَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِمَّنْ أَطاعَكَ وَنَصَحَ لِعِبادِكَ إِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. 🌱 @Fadak44_ir
💌شما هم دعوتید💌 🟨دیدار با خانواده دفاع مقدس طلبه شهید کاظم ثابتی ❄️ جمعه ۲۸ بهمن ماه 🕙 ساعت ۹ صبح 📍محدوده‌ی خیابان پیروزی 🔸متولد بیستم اردیبهشت ۱۳۴۸. تا پایان دوره متوسطه درس خواند. دیپلم گرفت و سپس به فراگیری علوم حوزوی پرداخت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سوم بهمن ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. 📨جهت حضور در برنامه به آیدی @khadem44_ir پیام دهید. 🌱 @Fadak44_ir
این کجـ🐈ـا و آن کـ🌷ـجا یکی بعد چهار ماه گربه‌شو بغل گرفته یکی بعد سی چهل سال بچه‌اش رو... این یکی چی و برای چه... آن یکی کی و برای چه... مردم برای این هزینه‌های واقعی دادند به راستی که انقلاب اسلامی هویت ما را چقدر بالا برد... و ما را از بند چه مزخرفاتی نجات داد!.... 🌱 @fadak44_ir
« (ع) باید تا ابد به عنوان پرچم حق باقی بماند؛ نمی‌تواند در صف باطل قرار گیرد و رنگ بپذیرد. این بود که سید الشهدا فرمود: «هیهات منّا الذّلّة». ✨ افتخار متعلّق به آن انسان، ملت و جماعتی است که پای حرفشان بایستند و نگذارند پرچمی را که آن‌ها بلند کرده‌اند، توفان‌ها از بین ببرد و بخواباند. امام حسین این پرچم را محکم نگه داشت و تا پای عزیزان و حرم شریفش ایستاد.» ▫️ 🗓️۱۳۸۱/۰۱/۰۹ 🌱 @fadak44_ir