eitaa logo
فداییان بانوی دمشق
919 دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
11.2هزار ویدیو
151 فایل
#شهدا_علمداران_سپاه_عشق با مطالب شهدایی، مهدویت، تحلیلی_بصیرتی و فرهنگی🌷 با ما همراه باشید 🌸ارتباط با خادم کانال🌸 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 ❤️ ✍ ویژگی های بارز شهید مختاربند را در طول سال هایی که با ایشان زندگی کردید چه دیدید؟ 🌹 اطاعت ایشان از ولایت فقیه خیلی بارز بود. بسیار علاقه مند به امام خمینی(ره) و بعد از ایشان به رهبر معظم انقلاب بودند و می گفت: «من به قدری به ایشان ایمان دارم که اگر به من بگوید برو درون آتش، می روم» و فکر می کنم با رفتن در آتش جنگ سوریه این را ثابت کرد. بسیار مقید به مسجد رفتن و شرکت در نماز جماعت بودند؛ خستگی و مشغله و گرما هیچ کدام مانعی برای این کار نبود. حتی زمانی در منزلمان کار بنایی داشتیم و کمک دست کارگرها بود. به محض اینکه وقت اذان می شد دست از کاز می کشید و راهی مسجد می شد و فکر می کنم توفیق مسجد رفتن زمینه ساز توفیقاتی دیگر برای حاجی شد. در مسجد با جوان ها پایگاه بسیج راه اندازی کرد و با آنها کار فکری فرهنگی انجام می داد. فقط فکر تربیت بچه های خودش نبود، فکر همه بچه های محله بود. با هزینه خودش آنها را به اردو می برد و از هزینه کردن برای جوانان دریغ نمی کرد. در حالی که ما یک زندگی کارمندی داشتیم ولی معتقد بود باید جوانان در مسیر دین و اعتقادات قرار بگیرند. از دیگران گره گشایی و از طریق مالی و معنوی و فکری به همه کمک می کرد و در واقع مسجد رفتن زمینه انجام کارهای خیر دیگر را برای حاج حمید مهیا می کرد. به یا دارم مدتی در احداث ساختمان مسجد چهار ده معصوم اهواز (فازیک پاداد) کمک می کرد، هوا بسیار گرم بود و ایشان هم مقید به روزه مستحبی و هر چقدر به ایشان می گفتم لااقل وقتی روزه ای برای کار ساختمانی مسجد نرو یا این روزها روزه نگیر، قبول نمی کرد. در خاطرات یکی از دوستانش هم خواندم که وقتی چاه توالت مسجد گرفته بود حاجی بدون توجه به موقعیت کاری خود به عنوان مسئول شعب بانک انصار شخصا برای رفع این مشکل اقدام کرد. بسیار اهل مطالعه بود و این ویژگی را از قبل از انقلاب داشت و این اواخر هم اگر وقت نداشت حداقل روزنامه ها را مرور می کرد. خیلی ساده زیست و خاکی و دل رحم بود؛ گاهی اوقات در مسافرت پیش می آمد به ناگاه ماشین را متوقف می کرد و دنده عقب می رفت و چوپان، کشاورز یا مسافری که کنار جاده دست تکان داده بود را سوار می کرد، در حالی که ما اصلا متوجه این فرد نشده بودیم؛ ولی او حواسش به خیلی چیزها بود. بسیار مستضعف نواز بود و می گفت: وقتی خدا این ماشین را به عنوان نعمت به من داده من وظیفه دارم به وسیله آن به مردم خدمت بکنم. به طلبه ها خیلی ارادت داشت و از هیچ کاری برایشان دریغ نمی کرد؛ مدتی مستاجر طلبه ای داشتیم در اهواز که حاجی حد اقل کرایه را از ایشان می گرفت و بعدها هم به من گفتند که همان حداقل ها را هم جمع کرده و موقع تخلیه به او بازگردانده است. داماد دوم ما و البته دخترم نیز طلبه هستند. به همین خاطر حاج حمید هیچ شرط و شروطی برایشان قرار نداد. حتی شام عروسی را که تعداد بسیار قلیلی دعوتی داشتیم را خود حاجی تقبل کرد که به ایشان فشاری نیاید. به ساخت مسجد و آباد کردن خانه خدا خیلی اهتمام داشت و در ساخت مسجد چهارده معصوم اهواز و مسجد باقریه قم از هیچ کاری حتی کارگری دریغ نکرد. 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 #همسرانه ❤️ ✍ در خصوص حالات عبادی و معنوی حاج حمید نیز توضیح می فرمایید؟ 🌹 نمازهایشان به ویژه نماز شب هایشان خاضعانه و عاشقانه بود؛ تقریبا نمی شود گفت هیچ قنوت ایشان بدون گریه و طلب شهادت سپری می شد. بعد از نماز صبح وقتی از مسجد به منزل می آمد مشغول خواندن دعای عهد و زیارت عاشورا می شد و تا طلوع آفتاب بیدار بودند. به صله رحم بسیار اهمیت می داد و حتی وقتی قم بودیم عید نوروز و یا هر فرصتی که پیش می آمد برای سرکشی به اقوام به خوزستان می آمدیم. وقتی دربانک انصار مشغول بود هر کاری از دستش بر می آمد برای کمک کردن به افرادی که می دانست نیازمند هستند انجام می داد، این در حالی بود که آشنایان باید طبق روال کارشان انجام می شد و آنها هم می دانستند که حاجی اهل توصیه نیست. یک حساب بانکی را برای نیازمندان در بانک باز کرده بود و مقداری از حقوقش را در آن پس انداز می کرد و به عنوان قرض الحسنه به آنها می داد. مشکل دیگران را مشکل خودش می دانست و اگر باید جایی می رفت و یا کسی را می دید وقت می گذاشت و پیگیری می کرد و آدم بی تفاوتی نبود و به همین خاطر دوستانی دارد که شیفته او هستند و حاضرند برایش جان بدهند. یادم می آید یک بار هم مسافرت بودیم که وقت اذان شد و برای اقامه نماز در یک مسجد سر راهی توقف کردیم؛ سرویس های بهداشتی آنجا کاملا تاریک بود؛ وقتی نمازش را خواند رفت از مغازه لامپ خرید و نصب کرد بعد مجدد راه افتادیم. به رفاه حال دیگران و کمک به فرهنگ نماز و نمازخوانی حساس بود. #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_مختاربند 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 #همسرانه ❤️ ✍از چه سالی ساکن قم شدید؟ تا چه سالی مشغول به کار بودند؟ 🌹سال ۸۲ بود که به خاطر مسئولیت جدیدی که به حاجی محول شد باید به قم نقل مکان می کردیم. حاج حمید خیلی خوشحال شد که همجوار حضرت معصومه (س) می شویم؛ چون خیلی از وضعیت فرهنگی و بدحجابی و ناامنی ها ناراضی بود. منزلمان نزدیک حرم بود، نوافل را در منزل ادا می کرد و نماز صبح ها را به مسجد می رفت و فاصله مسجد تا منزل را می دوید و ورزش می کرد و همیشه سعی می کرد جسمش را آماده نگه دارد. پس از بازنشستگی دو سال مجدد مشغول به کار شدند و اما بعد از آن به جمع خدام آستان متبرک حضرت معصومه(س) پیوستند. با اسراف خیلی مخالف بود؛ یکی از کارهای ما در سفرهای زیارتی حتی در سوریه که خدمت ایشان بودم این بود که باقی مانده غذاها را به سرعت جمع می کرد و برای افراد نیازمند می برد. در منزل نیز علی رغم اینکه بنده خیلی اهل رعایت بودم مدام متذکر می شد که اسراف و ریخت وپاش صورت نگیرد؛ چه در خوراک و پوشاک چه در مصرف آب و برق. #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_مختاربند 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 #همسرانه ❤️ ✍چطور شد که سیر زندگی حاج حمید با سوریه گره خورد؟ 🌹مرداد سال ۹۳ آغاز یک تصمیم بزرگ برای ایشان بود. یکی از فرماندهان دفاع مقدس که عازم سوریه بود از ایشان پرسیده بود که اگر نیرو خواستیم، هستی؟ و ایشان هم پاسخ مثبت داده بود؛ بر خلاف اینکه به نظر می رسد انسان هایی در سن حاج حمید تعلق بیشتری به دنیا پیدا می کنند؛ چون وابستگی های بیشتری دارند؛ ولی ایشان اصلا این گونه نبود و راحت و سبکبال، گویی علاقه ای به هیچ کس و هیچ چیز ندارد؛ کوله بارش را بست و رفت. در دنیا زیست ولی به دنیا دل نبست.این اواخر که با او صحبت می کردم می گفت: «من از دنیا دل کنده ام» و تا کسی همه وابستگی ها و دلبستگی هایش را رها نکند شهید نمی شود. #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_مختاربند 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
🌺 ❤️ #همسرانه 🕊دو روز بعد از مراسم عروسی مون که هنوز گاز خونه مون وصل نشده بود، صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفی خونه نیست. 🕊زنگ زدم بهشون. گفتند بچه ها رو بردم اردو!!! 🕊 گفتم آخه مرد مومن گاز خونه مون هنوز وصل نشده اونوقت بچه ها رو بردی اردو؟ 🕊گفتن آخه اگه الان نمی بردم دیگه میخورد به ماه رمضون و دیگه نمیشد اردو ببریم.. 💠زندگی شون وقف بسیج بود. #مدافع_حرم #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🍀 #همسرانه ❤️ ✍هیچ وقت برای منصرف کردن و بازگشت حاج حمید تلاش نکردید؟ 🌹چرا، یک بار که از سوریه آمد خواهرانش دورش را گرفتند و گفتند: «یک سال است که آنجایی کافی نیست؟ دیگر نمی خواهی برگردی؟» با حالت گریه گفت: «یعنی حرم حضرت زینب(س) را بگذارم به دست نااهلان بیفتد؟ اگر من بخواهم با وضعیت آنجا در شهر خودم زندگی کنم مرگ بر این زندگی.» یک بار هم که من از ایشان درخواست بازگشت کردم گفت: «برمی گردم ولی نه با پای خودم مگر اینکه مرا بیاورند». ماه محرم منتظرش بودیم که بیاید؛ چون معمولا برای زنجیرزنی به خوزستان می آمد، به وعده اش وفا کرد؛ آمد؛ ولی بر بال ملائک و همان طور که گفته بود آوردنش. #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_مختاربند 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 #همسرانه ❤️ ✍شما هم سفری به سوریه داشته اید؟ 🌹وقتی نمی توانستند بیایند تماس می گرفتند و من می رفتم. چهار سفر توفیق داشتم خدمتشان برسم و مقداری از وسایلم را آنجا گذاشته بودم برای مواقعی که می روم دیگر با خود جابه جا نکنم. آخرین سفرتقریبا یک ماه قبل از شهادتشان بود که هنگام بازگشت گفت: «وسایلت را همراهت ببر» گفتم: «من می خواهم دوباره برای زیارت بیایم.» گفت: «ممکن است بیایی ولی به عنوان همسر شهید #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_مختاربند 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 #همسرانه ❤️ ✍ و روزهای منتهی به شهادت حاج حمید ؟ 🌹 یک سفرکه از سوریه آمده بودند؛ مرا صدا زد و دندان های شکسته اش را نشانم داد. پرسیدم: «این کار برای چیست؟» گفت:« این ها نشانه است برای اینکه اگر نیاز بود مرا شناسایی کنید در خاطرتان باشد.» و من به شدت احساساتی شدم و گریه کردم. حاج حمیدگفت:«تو می دانی شهادت یعنی چه؟ یعنی من زودتر می روم بهشت و برای شما جا می گیرم تا شما بیایید.» در سفر آخرش چندین بار گریه کرد و حالا که خوب فکر می کنم متوجه می شوم که آن گریه ها، گریه وداع بود. در آخرین پیامک هایش درست یک روز قبل از شهادتشان نوشته بود من در یک باغ میوه هستم؛ یکی از همرزمانش بعد تعریف کرد که همان روز به او از انگورهای آن باغ تعارف کردیم و او قبول نکرد گفت: «من می خواهم از انگورهای بهشت بخورم» و فردایش به شهادت رسید و یکی از بستگان ایشان را در خواب در باغ انگور دیده بود که با چهره نورانی در حال انگور خوردن است. یکی از آخرین پیامک های ایشان این شعر بود: شیعیان بس نیست غفلت هایمان غربت و تنهایی مولایمان ما ذلیل و عبد دنیا گشته ایم غافل از مهدی زهرا گشته ایم من که دارم ادعای شیعه گی چه بگویم من به جز شرمندگی #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_مختاربند 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 #همسرانه ❤️ ✍ شهادت حاج حمید مصیبت کوچکی نیست، چگونه با آن کنار می آیید؟ 🌹 حاج آقا که شهید شد به آرامش رسید. چون واقعا در دنیا آرام و قرار نداشت و من هم به همین خاطر دلم خیلی آرام است و اگر شب تا صبح سر بر مهر بگذارم و خدا را شکر کنم کافی نیست زیرا شهادت نصیب هر کسی نمی شود و از مصادیق اتم عاقبت به خیری شهاد ت است. ایمان دارم که شهدای حرم نزد خدا خیلی بزرگند؛ چون برای جهاد هجرت کردند و از سرزمین و دلبستگی های خود گذشتند و در دیار غربت جنگیدند و خداوند برای مهاجرین در قرآن اجر فراوان ذکر فرموده اند چه برسد به اینکه انسان در کنار مهاجرت توفیق جهاد را هم داشته باشد. #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_مختاربند 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 ❤️ ✍ آیا محل دقیق و نحوه شهادت حاج حمید را می دانید؟ 🌹 حاج مجید همرزمش ماجرا را این گونه روایت می کند که جبهه النصره دوم مهر عملیاتی را در منطقه قنیطره آغاز کرده بود که هدف نهایی خود را اشغال دمشق تا عاشورای حسینی قرار داده بودند. حاج حمید که در سوریه به «ابوزهرا» معروف بود وقتی متوجه موضوع شد با تماس های مکرر با فرمانده عملیات از او خواست که به عنوان نیروی عملیاتی از او استفاده شود. به همین خاطر به عنوان فرمانده محور یک معرفی شد. ۲۰ مهرعملیات سنگینی شد و در درگیری ها مهمات تمام شد و حاج مجید در حال مهمات رسانی به خط بوده که حاج حمید را می بیند که با نشاط خاصی در حال گرداندن عقبه برای پرتاب خمپاره است و وقتی خمپاره به هدف اصابت می کند با مشت گره کرده فریاد می زند: «الله اکبر، جانم فدای رهبر» و شعار یازهرا(س) سر می دهد. حاج مجید به شهید «حسونی زاده» دیگر همرزم حاجی می گوید: «به ابوزهرا بگو خیلی نورانی شده حواسش به خودش باشد و این قدر جسورانه در خط مانور ندهد» که حاجی جواب می دهد: «هیچ غلطی نمی توانند بکنند.» حاج مجید و شهید حسونی زاده به ساختمانی در آن حوالی می روند که متوجه می شوند دشمن در حال دور زدن ساختمان است و متاسفانه شهید حسونی زاده تیر می خورد و چند نفری که برای عقب کشیدن ایشان نیز می روند تیر می خورند. وقتی حاج حمید متوجه موضوع می شود برای اینکه شهید حسونی زاده دست دشمن نیفتد جلو می رود که در حین حرکت گلوله ای به سینه ایشان اصابت می کند و با نوای یاحسین(ع) بر زمین می افتد. وقتی نیروها او را به عقب آوردند سوار ماشین می کنند و حاج مجید سعی داشته به ایشان تنفس مصنوعی بدهد که گویا ایشان همان لحظه و در دم به شهادت رسیده بودند. 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
فداییان بانوی دمشق
🌺 سلام به همگی ✋ قصد دارم باهم مهمون یکی از شهدای مدافع حرم بشیم سردار شهید ❣#حاج_حمید_مختاربند
🌺 ❤️ 🔹کلام آخر ✍به نظر شما پیام شهدا و مسئولیت ما بعد از شهدا چیست؟ 🌹فکر نمی کنم کسی باشد که شهدا را دوست نداشته باشد. انسان های بزرگی که در صحنه خطر، سینه خود را برای دفاع از اسلام سپر کردند؛ تا امنیت و آرامش ما تامین گردد.آیا گریه بر شهدا به تنهایی برای ادای حق آنها کافی است؟ آیا می شود شهدا را دوست داشت ولی آرمانشان را نه؟ شهدا رهرو می خواهند، رهروانی که اهدافشان را دنبال کنند. شهدا به دنبال یاری حسین زمان بودند و به دعوت او لبیک گفتند، ما چگونه می توانیم به ولی زمانمان یاری برسانیم؟ به دختران و خواهران خودم عرض می کنم که به یقین "حجاب" شما از مصادیق بارز و کلیدی یاری حسین زمان و وفاداری به خون شهداست. ☘ اطاعت از ولی فقیه ☘پشتیبانی از نظام ☘ خدمت به مردم ☘ انجام واجبات و ترک محرمات نه تنها ما را به رستگاری اخروی می رساند بلکه باعث می شود در محضر شهدا شرمنده نباشیم. صحبت دیگرم با خواهران خودم این است که "قناعت" و "ساده زیستی" را در راس امور زندگی خود قرار دهند و با پرهیز از تجمل گرایی و مدیریت هزینه به مردان زندگی خود فرصت و فراق بال بدهند تا برنامه ریزی های معنوی را در زندگی پیاده کنند. زیرا کار زیاد برای پاسخگویی به نیازهای خانه و خانواده نشاط عبادت را از آنان می گیرد و این ظلمی است که در حق آنان روا داشته می شود، لذا بانوان "مسئول" "رشد معنویت" در خانواده اند. بانوان عفیفه ما در زمینه دیگری نیز می توانند نقش ویژه ای داشته باشند و آن هم اجرای "فرامین رهبری" پیرامون "اقتصاد مقاومتی" است. بیش از ۸۰ درصد این موضوع متوجه خانم هاست. چرا باید کشور ما در مصرف آب و برق و گاز از استانداردهای جهانی چندین برابر فاصله داشته باشد؟ اگر زنان برنامه ریزی دقیقی داشته باشند و فرزندان خود را نیز با این تربیت بپرورانند کشور ما از این وضعیت خارج می شود در غیر این صورت باید منتظر شرایط بدتری باشیم. متاسفانه اسراف دیگر رنگ گناه بودنش را از دست داده و به راحتی شاهد تغییر دکوراسیون ها و لباس ها و موارد هزینه بر دیگر هستیم. بانوان قابلیت های بسیار زیادی برای ظهور و بروز دارند. چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه فرهنگی همین که خانم های ما اهل مطالعه باشند و بدانند چگونه فرزندان خود را تربیت صحیح کنند از مصادیق پیروی از شهداست. 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
🌺 #همسرانه ❤️ 🕊آقا روح‌الله هدیه امام رضا(ع) به من بود. 🕊همسری که امام هشتم به آدم هدیه می‌دهد و امام حسین(ع) او را می‌گیرد وصف نشدنی است. 🕊من عروس چنین مردی بودم.😊💔 #مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی 🌹  @fadayiane_banoye_damshgh
🕊🕊🕊 💠 #شب_نشینی_با_شهدا #همسرانه ❤️ 🕊 با هم از خيابان انقلاب رد مي‌شديم. مردي كنار خودرويش ايستاده بود و از رهگذران كمك مي‌خواست. بخشی از ماشينش آتش گرفته بود چون احتمال انفجار وجود داشت كسی جلو نمی رفت. 🕊 روح‌الله تا اين صحنه را ديد زد روی ترمز. هميشه در صندوق عقب آب داشتيم. آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دويد و آتش را خاموش كرد. 🕊مرد راننده اشك می ریخت و از روح‌الله تشكر ميكرد. می گفت: جوان! خدا عاقبت به خيرت كند. همين دعاها روح‌الله را عاقبت به خير كرد.  #مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی 🌹 #شبتون_شهدایی 🌙 @fadayiane_banoye_damshgh
🌺 #همسرانه ❤️ 🌹هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم، شب خواستگاری وقتی حسین آقا وارد خانه ما شد، چفیه‌ای به دوش انداخته بود! 🌹آنقدر چهره مومن و حزب اللهی داشت که ناخودآگاه با دیدنش گفتم «یا علی! خدایا یعنی می‌شود؟» 🌹من از امام رضا همسر حزب اللهی خواسته بودم که البته نامش "حسین" باشد و حالا... وقتی به خواستگاری آمد یک سال بود که وارد سپاه شده بود آن هم نیروی رسمی. #مدافع_حرم #شهید_محمد_حسین_حمزه 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
🌺 #همسرانه ✨گُفت: عِشقِه اَوَل مَن خُداست عِشقِه دوم امٰام حُسِین اَست وَ شُما عِشقِ سومِ مَن هَستی❤️ #مدافع_حرم #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
🌺 🌹 🕊🕊 ❤️ 🕊یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از شهادت بود، یک روزی گفت: خانم اگر من شهید شوم چه می کنی؟ گفتم: خدا را شکر می کنم گفت: اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من می کشی؟ گفتم: آقا شاید تو سر نداشته باشی. گفت: خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمی شوم. گفت: دستم چه؟ گفتم: شاید دست هم نداشته باشی. گفت: آن زمان هم خدا را شکر می کنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم. بعد گفتم: شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند. گفت: آن وقت پیش علی اکبر شرمنده نیستم. بعد گفت: اگر جنازه ام برنگردد پیش خانم فاطمه الزهرا هستم و به عروسم که از سادات است گفت: شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر شهید شدم جنازه ام برنگردد. 🌹 @fadayiane_banoye_damshgh
🕊🌹🕊 ❤️ ✨من به هدف همسرم خیلی احترام میگذاشتم وقتی از تزهاش برایم می گفت و از تفکرات و اعتقاداتش برایم صحبت میکرد، من را آرام  میکرد.   ✨نه نمی گفتم و می گفتم : هرچی خودت دوست داری ✨البته منم با تفکرات و اعتقاداتش بیگانه نبودم  و فکر من به فکر حسین آقا نزدیک بود. ✨ اولین باری که به سوریه رفت ۵۰ روزه بود. اصلا سخت نگذشت. حسین آقا که دفعه اول از سوریه برگشته بود می‌گفت: خانم من دیگه نمی‌تونم اینجا بمانم. ✨ یک زمانی دیدم دو روز عصبانی است. گفتم: حسین آقا من کاری کردم که ناراحتی؟   گفت: نه.   گفتم: خب یک چیزی بگو.  گفت: دیگر نمی‌خواهند نیرو به سوریه اعزام کنند. گفتم: این ناراحتی دارد؟ گفت: مگر من چه چیزی‌ام از دیگران کمتر است که سیده زینب من را نمی‌خواهد. 🌷
❤️ ☀️ پیامبر اکرم (ص): ✍ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﺎی ﺑﻪ ﻫﻢ، ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ یکدیگر ﻭ ﯾﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍﺣﺎفظی ﺻﺪﻗﻪ ﺍست و ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻧﻔﺎﻕ فی ﺳﺒﯿﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ. 📚ڪﺎفے ﺝ۵ ﺹ۵۶۹
🕊 ❤️ 🌙 شبی که آقا امیر را آوردن معراج، قبل اونروز من خوابشو دیدم دیدم که اقا امیر لباس دامادی پوشیده منتظر من هست. من تا دیدمشون گریه کردم که خیلی بی معرفتی، رفتی و منو تنها گذاشتی😭 🍃ایشون اشاره کردن که اونجا را ببین😊 به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم و دیدم لباس عروسیم دست خانوم حضرت زینبه😭💔 🍃گفت ببین واست لباس عروسی خریدن💔 🔅 : ریحانه قرقانی، همسر شهید 🌷 💔
🕊❤️🕊 ❤️ 💐 ساره عیسی پور از خصوصیات اخلاقی همسرش می‌گوید: 👈اخلاق خوب، نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و محبت به خانواده از خصوصیات او بود. 👈کلاس اخلاق هم می‌رفت و وقتی می‌آمد خانه اگر نماز شبش قضا می‌شد یا نمازش را خیلی با صفای دل نمی‌خواند، می‌گفت: خانم اگر من کاری کردم یا فلان جا عصبانی شدم من را ببخشید. 👈 یا به بچه‌ها می‌گفت که اگر من این اشتباه را کردم و سرتان داد زدم من را ببخشید. می‌گفت: "طلب بخشش و گذشت کردن باعث می‌شود خدا به ما نگاه ویژه‌ای بیندازد تا مطمئنا بهتر بتوانیم خدا را بشناسیم. " 🌷 💔
🕊❤️🕊 ❤️ 💐 خانم عیسی پور از تخصص این مستشار نظامی در سوریه چنین می‌گوید: ✨مربی تاکتیک نظامی بود. برای یک ماموریت ۶۰ روزه و به عنوان مستشار نظامی به سوریه رفته بود. زنگ هم که می‌زد خیلی صحبتی از اتفاقات سوریه نمی‌کرد، ولی می‌گفتند به عنوان مربی نیرو‌های مقاومت نجبای عراق حضور داشت. ✨به نیرو‌ها آموزش می‌داد و عکس‌های آموزش‌اش هم هست. همیشه سعی می‌کرد آموزش‌ها را به صورت عملیاتی هم به نیرو‌ها نشان بدهد. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد و می‌گفت رفته بودیم شناسایی که ابراهیم گفت من می‌خواهم یک چیزی بخوانم تا دشمن بداند ما در این شرایط هم شاد هستیم و بعد در موقعیتی ایستاده و یک شعر مازندرانی را خوانده بود. 🌷 💔
🕊 ❤️ 🍃 به عنوان یک وصیت همیشه به من می‌گفت: درست است که ما از دفاع می‌کنیم، اما شما فکر نکنید که نشستید و کاری نمی‌توانید انجام دهید. نه؛ بزرگترین کار دست شماست ما از حریم حضرت زینب دفاع می‌کنیم شما از دفاع کنید. 🍃 همیشه به جوانان می‌گفتند که مراقب (س) باشید و روی تاکید خاصی داشت و امیدوارم به کمک خون پاک این پیروی راه این بزرگوار باشم. (سیدحکیم)🌷 💔
🕊 ❤️ 🦋همیشه برایم گل رز قرمز می‌خریدند و می‌گفتند این گل فقط مخصوص شماست و در دسته‌گل‌هایشان برای دیگران این گل را نمی‌خریدند. 🦋به هرحال در زندگی مشترک انسان همسر و همسفرش را می‌شناسد. از خصیصه‌ها و اعمال آقا وحید کاملا برایم روشن بود که همان کسی است که دنبالش بودم و هم من او را دوست داشتم هم خدا! 🦋 خب آن اهمیت دادنشان به نماز و نماز اول وقت، آن تاکیدشان بر صداقت، آن همه جدیت و تلاش و کوششی که برای اسلام و هدایت افراد داشتند؛ همگی گویای این حقیقت بود. 🦋همیشه می‌گفتند: من اگر بتوانم حتی یک نفر را به صف نماز جماعت بکشانم برای دنیا و آخرتم کافی است. 🦋در بسیاری موارد با هم در موارد مختلف بحث و گفتگو می‌کردیم و بهتر بگویم تذکره می‌کردیم و به آرامش معنوی می‌رسیدیم که بسیار لذتبخش بود. همیشه می‌گفتند: من از خداوند رفیق تذکره می‌خواستم. از خدا می‌خواستم همسرم رفیق تذکره‌ام باشد.خدارا شکر زندگی با آقا وحید بهترین تجربه‌ی عمرم بود.💔 🌷 💔
🕊 ❤️ 🦋آقا ابوالفضل بود. هر روز قبل از حرکت به سمت خانه زنگ می‌زد. آن روز وقتی رسید خانه، هنوز خانم همسایه، خانه ما بود. آقا ابوالفضل یک سلامی کرد و رفت داخل اتاق. برای سفارش کیک پول می‌خواستم، رفتم داخل اتاق که بردارم، متوجه شد. 🦋گفت: «لازم نیست من بدانم چکار می‌خواهی بکنی؟» من که نمی‌خواستم کیک لو برود گفتم: «نه لازم نیست!» 🦋پول را دادم به خانم صاحب‌خانه و به او گفتم‌: «روی کیک  حتماً نوشته بشود همسر عزیزم تولدت مبارک!» در حیاط خانه که به هم خورد، آقا ابوالفضل رفت سمت پنجره. دید که خانم همسایه جایی رفت. 🦋حسابی کنجکاو شده بود. به کارهایم مشکوک شده بود. خندید و گفت: «راستش را بگو کجا فرستادیش؟» گوشی خانه زنگ زد. خانم صاحب‌خانه بود. داشت آهسته صحبت می‌کرد. 🦋گفت: «برات سفارش دادم، ولی غروب نیستم. می‌توانی خودت تحویل بگیری؟» تشکر کردم و گفتم: «بله می‌روم.» آنقدر کنجکاو شده بود که من مجبور شدم به او گفتم: «امشب تولدت هست، من برایت کیک سفارش دادم. کیک را ببریم خانه پدرت و با هم بخوریم.» سر کوچه کیک و شمع را گرفتیم و خانه پدرشان رفتیم فردای آن روز به من یک جمله‌ای گفت که شک ندارم می‌دانست این دفعه شهید می‌شود. 🦋گفت: «خانم شهدا همیشه قبل از رفتن یک کار خاصی می‌کنند، یا یک اتفاق خاصی برای‌شان می‌افتد، تو هم برای من تولد گرفتی.» سرش را کمی تکان داد. 🦋حرفش را خورد، ولی من متوجه منظورش شدم! منظورش این بود که "برای من تولد گرفتی و من هم شهید می‌شوم''.  🌷 💔
🕊 ❤️ 🦋از ابتدای ازدواج عهد بستیم که بال پرواز یک‌دیگر باشیم. بال پرواز شدن یعنی تحمل تمام سختی‌ها برای اوج گرفتن. سعی می‌کردیم حرف‌هایی به هم‌دیگر بگوییم که سبب استحکام‌ما در مسیر شود. 🦋 دوری از هم‌دیگر بخش پررنگ زندگی ما بود. افرادی که می‌گویند امثال همسر من برای پول رفته‌اند، مدیون ما می‌شوند. 🦋مهدی می‌گفت، «اگر سخت‌تان است، برگردم!» مستندی دیده بودم که داعش سر نوجوانی را از تن وی جدا می‌کند. همش با خود می‌اندیشیدم که، «اگر آن نوجوان برادر من بود، چه حالی داشتم؟!» و پاسخ می‌دادم، «نه مهدی! در سوریه بمان و تکفیری‌ها را نابود کن! اگر شما و امثال شما نباشید و اگر ما از خودمان نگذریم، این اتفاق برای برادر و خواهر من می‌افتد. هرجا که لازم باشد من هم آماده‌ام تا اسلحه در دست بگیرم و با دشمن بجنگم.» 🌷 💔