eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
📚حیرت وغیبت اصبغ بن نباته می گوید: روزی به حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرفیاب شدم، حضرت در فکر فرو رفته وزمین را با تکه چوبی می کاوید. عرض کردم: یا امیر المؤمنین! می بینم که در فکر فرو رفته وزمین را بررسی می کنید آیا رغبتی به آن یافته اید؟ فرمود: نه، قسم به خدا! هیچ رغبتی به آن وبه دنیا حتی برای یک روز نداشته وندارم. به مولودی فکر می کنم که یازده پشت بعد از نسل من آشکار خواهد شد، ونامش مهدی است، وزمین را بعد از آن که از ظلم وجور انباشته شده باشد پر از عدل وداد می کند. امر او اعجاب انگیز است، ومدتها غیبت خواهد نمود، به همین دلیل گروهی درباره او به گمراهی می روند وعده ای دیگر هدایت می یابند. عرض کردم: یا امیر المؤمنین! آیا واقعاً این اتفاق روی خواهد داد؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: آری! همان گونه که او خلق شده، این اتفاق هم روی خواهد داد، تو چه می دانی ای اصبغ! آنان برگزیدگان این امت ونیکان عترت طاهره اند. عرض کردم: بعد از آن چه می شود؟ فرمود: خداوند هر چه بخواهد انجام می دهد، زیرا حق تعالی در هر چیزی اراده وقصد وهدفی دارد. @faghatkhoda1397
🌸 روزه مومنانه و امیدوارانه ✍پیامبراکرم صلوات الله علیه: «ماه رمضان ، ماهى است كه خداوند ، روزه آن را بر شما واجب ساخت . پس هر كس آن را از روى ايمان و به اميد پاداش الهى روزه بدارد ، از گناهانش بيرون مى آيد ، همچون روزى كه مادرش او را زاده است» 📚 تهذيب الأحكام ج ٤ ص @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 🌼خدایا شکرت مقدس اردبیلی نشدم ✍️در حالات مقدس اردبیلی رحمة الله علیه نقل کرده‌اند که مقدس اردبیلی یک شب سحر بلند شد دلو را داخل چاه می‌اندازد و بالا می‌کشد می‌بیند پر از طلا است. خداوند می‌خواست او را امتحان بکند. مقدس طلاها را داخل چاه برمی‌گرداند و رو به آسمان می‌کند که خدایا احمد از تو آب می‌خواهد نه طلا. من آب می‌خواهم که وضو بگیرم و با تو راز و نیاز بکنم. دوباره سطل را بالا می‌کشد می‌بیند طلاست. می‌گوید خدایا من طلا نمی‌خواهم من آب می‌خواهم. بار چهارم آب در می‌آید وضو می‌گیرد و برای مناجات می‌رود. برای او طلا قیمت نداشت. در جریان دیگری مقدس اردبیلی آخر شب از کنار حمامی رد می‌شد دید این حمام‌دار آتش و هیزم را داغ کرده و نشسته با خدا دارد مناجات و درد دل می‌کند. خدایا تو را شکر می‌کنم که سلطان نشدم اگر سلطان می‌شدم می‌دانم مسئولیتم زیاد می‌شد و ظلم می‌کردم. خدایا تو را شکر که ریاست به من ندادی. خدایا تو را شکر که ثروتمند نشدم. چون من گول می‌خوردم و مال مردم را می‌خوردم. خدایا شکر که من وزیر نشدم خدایا تو را شکر که من استاندار نشدم. خدایا شکر که مقدس اردبیلی نشدم. مقدس اردبیلی تا این را شنید تکان خورد. (گفتم ریا و شرک خیلی ریز و دقیق است مثل مورچه‌ای سیاه که روی سنگ سیاه در شب تاریک ظلمانی راه برود) مقدس اردبیلی داخل می‌رود و سلام می‌کند و گرم می‌گیرد او هم نمی‌شناخت که این مقدس اردبیلی است. مقدس می‌گوید از چند دقیقه قبل اینجا بودم صدای مناجات شما را می‌شنیدم که دعای می‌کردی خدایا شکر که سلطان و وزیر و این‌ها نشدم این دعاهایت خوب بود اما یکی هم گفتی خدا را شکر که مقدس اردبیلی نشدم. می‌خواهم ببینم که مقدس اردبیلی چه جنایتی انجام داده که شما گفتی الحمدالله که مقدس اردبیلی نشدم. حمامچی گفت: مقدس اردبیلی هم کارش درست نیست. مقدس گفت: چطور؟ گفت: این هم یک چیزی قاطی دارد شرک و ریا دارد. گفت: یک داستانی برای مقدس اردبیل نقل می‌کنند می‌گویند یک شب نصف شب بلند شد می‌خواست نماز شب بخواند دلو را داخل چاه انداخت طلا درآمد سه بار طلا در آمد داخل چاه سرازیر کرد گفت خدایا من از تو آب می‌خواهم من با این چیزها گول نمی‌خورم. این طور چیزی می‌گویند درست است؟ مقدس گفت: درست است. (حمامچی نمی‌دانست این خود مقدس است) حمامچی گفت: آن وقتی که این جریان برای او پیش آمد تنها بود یا کسی هم با او بود؟ مقدس گفت: تنها بود. گفت: اگر تنها بود چرا فردای آن روز این داستان در نجف پخش شد. حتما نشسته یک جا خودش تعریف کرده است. یک حمامچی مچ مقدس اردبیلی را می‌گیرد. حواستان جمع باشد ریا اینقدر ریز @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✍سال‌ها پیش مردی به نام "مسلم" در شهری نانوا بود. او مردی متّقی، پرهیزگار، قانع و شاکر بود. در محلّه‌‌ای که پسر مسلم بود، یک مغازۀ مرغ‌فروشی بود که فروش خوبی هم داشت. روزی جعفر پسر مسلم، به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازۀ پرفروشی است.» مسلم گفت: «پسرم! هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان‌! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی‌ رساندن زیاد است.» اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود و حاضر نبود از خواستۀ خود کوتاه بیاید. روزی مسلم، او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیوارۀ داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند. مسلم گفت: «پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید و باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود؛ و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. پسرم! هرگز نانِ خود را روی نانِ کس دیگری نزن، که برای تو هم نانی نخواهد شد. بدان! اگر اجارۀ بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.» ‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✍ملا مهر علی خویی در مسجد نشسته بود که جوانی برای سؤالی نزد او آمد و گفت: پدرم قصاب است و در ترازو کم‌فروشی می‌کند، اما خدا در این دنیا عذابش نمی‌کند؟ آیا خدا هوای ثروتمندان را بیشتر دارد؟ ملا مهر علی گفت: بیا با هم به مغازۀ پدرت برویم. وارد مغازه پدر شدند. ملا مهر علی از قصاب پرسید: این همه خرمگس‌های زرد آیا فقط در قصابی تو وجود دارد؟ قصاب گفت: ای شیخ! درست گفتی، من نمی‌دانم چرا همۀ خرمگس‌های شهر در قصابی من جمع شده‌اند و روی گوشت‌های من می‌نشینند؟ ملا گفت: به خاطر این که هر روز دو کیلو کم‌فروشی می‌کنی، هر روز دو هزار خرمگس مأمور هستند دو کیلو از گوشت‌های حرام را که جمع می‌کنی جلوی چشمان تو بخورند و کاری از دست تو بر نیاید. ملا مهر علی به انتهای مغازه رفت و چوب کوچکی از سقف کنار زد، به ناگاه دیدند که زنبورهایی هم کندوی عسلی در کنار چوب سقف قصابی ساخته‌اند که عسل‌های شهد فراوانی دارد که قصاب از آن بی‌خبر بود. روی به پسر قصاب کرد و گفت: پدرت هر ماه قدری گوشت به اندازۀ کف دست به پیرزنی بی‌نوا می‌بخشد و این زنبور‌های عسل هم، هدیه خدا به او بخاطر این بخشش است.ملا علی روی به پسر کرد و گفت: ای پسر! بدان که او حرام را بر می‌دارد و حلال را بر می‌گرداند؛ هر چند حرام را جمع می‌کنی و حلال را می‌بخشی، پس ذره‌ای در عدالت خداوند در این دنیا بر خود تردید راه مده. مرحوم ملا مهرعلی خویی (ره) صاحب قصیدۀ معروف "ها علیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر (علی بشر است؛ اما چه بشری) است که مزارش در تپه‌ای در خروجی شهرستان خوی قرار دارد و حدود 150 سال پیش در این مکان دفن شده است و در شهر خوی مشهور است که او وصیت کرد در تشییع جنازۀ من همۀ مردم شهر بیایند و کسی در خانۀ خود ننشیند. زمانی که جنازۀ او را برای دفن می‌بردند، زلزله‌ای مهیب آمد و تمام شهر را ویران و بسیاری را کشت و آنجا بود که مردم فهمیدند پیام وصیت او چه بود. ‌ @faghatkhoda1397
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 مثل اینکه آقا از آسمان افتاده! این مثل مربوط به عصر و زمان قاجاریه است که چند واقعه جالب و آموزنده آن را بر سر زبانها انداخته است: محمد ابراهیم خان معمار باشی ملقب به وزیر نظام که مردی بسیار هوشیار و زیرک بود از طرف کامران میرزا نایب السلطنه ( وزیر جنگ ناصر الدین شاه) مدتی حکومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حکومتش شهر تهران در نهایت نظم و آرامش بود. با مجازاتهای سختی که برای خاطیان و متخلفان وضع کرده بود هیچ کس یارای دم زدن نداشت و تهرانیها از آرامش و آسایش کامل بر خوردار بوده اند. روزی یکی از اهالی تهران به وزیر نظام شکایت کرد که چون عازم زیارت مشهد بودم، خانه ام را برای حفاظت و نگهداری به فلان روضه خوان دادم . اکنون که با خانواده ام از مشهد مراجعت کردم مرا به خانه راه نمی دهد . حرفش این است که من متصرفم و تصرف قاطع ترین دلیل مالکیت است . هر کس ادعایی دارد برود اثبات کند! وزیر نظام بر صحت ادعای شاکی یقین حاصل کرد و روضه خوان غاصب را احضار نمود تا اسناد و مدارک تملک را ارائه نماید. غاصب شانه بالا انداخت و گفت" دلیل و مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زیرا متصرفم." حاکم گفت:" در تصرف تو بحثی نیست ، فقط می خواهم بدانم که چگونه آن را تصرف کردی؟" غاصب مورد بحث که خیال می کرد وزیر نظام از صدای کلفت و اظهارات مقفی و مسجع و دلیل تصرفش حساب می برد با کمال بی پروایی جواب داد:" از آسمان افتادم توی خانه و متصرفم. از متصرف مدرک نمی خواهند." وزیر نظام دیگر تأمل را جایز ندید و فرمان داد آن روحانی نما را همان جا به چوب بستند و آن قدر شلاق زدند تا از هوش رفت. آنگاه به ذیحق بودن مدعی حکم داد و به غاصب پس از آنکه به هوش آمد چنین گفت: " هیچ می دانی که چرا به این شدت مجازات شدی؟ خواستم به هوش باشی و بعد از این هر وقت خواستی از آسمان بیفتی، به خانه خودت بیفتی نه خانه مردم! چرا باید اینگونه افکار ، آن هم نزد امثال شما باشد؟ 🍃@faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✍روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند. سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید. حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد. تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا اباعبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم. وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند، یاد این آیه افتادم: نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند. در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم. سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد. بعد از یک مدتی این جوان مریض شد، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است. سلمان به حضرت عزرائیل(ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است، لطفاً مراعات او را بکن. 💥حضرت عزرائیل فرمود: یا اباعبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم. 📚برگرفته از سخنان استاد عالی @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✅الان با امام زمان نباشی وقت ظهور مقابل او خواهی بود! 💠 «وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» و با صادقان باشید [صادقانی كه كامل‌ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند.] (توبه، 119) ✍ خب این «با صادقان بودن» چطور باید باشه؟ فرمودند: «مِن جهادِ عدوّه» یعنی با دشمنان خدا باید پیکار کنید! آقا من منتظر امام زمان هستم! خب چیکار می‌کنید؟ هیچی، نشستیم دعا می‌کنیم ان‌شاءالله آقا بیاد دشمنان رو نابود کنه! خب او بیاد دشمنان رو نابود کنه، او نابود کرده پس تو چی؟ تو کجا با امام زمان بودی؟ می‌گه آقا وقتی ظهور کرد با او خواهیم بود! خیر، اگر الان با امام زمان نباشی وقتی ظهور کرد در برابر او خواهی بود! مردم کوفه رو فراموش کردیم؟ موقعی که امام حسین (ع) حضرت مسلم رو که پسرعموی او و فردی محدث، دانشمند و فرمانده بود به‌عنوان نماینده فرستاد اما مردم پشتش رو خالی کردند، گفتند حالا کار سخته، ابن‌زیاد قدرتش زیاده، از شام داره لشکر میاد، پس چکار کنیم؟ ما که نمی‌تونیم پیروز بشیم، مسلم هم که نمی‌تونه! صبر کنیم تا آقا خودش بیاد! مسلم شهید شد، یک ماه بعد امام آمد، همون‌هایی که پشت مسلم رو خالی کردند و گفتند صبر می‌کنیم تا آقا خودش بیاد، همونا در کربلا در برابر امام ایستادند! 📚 برگرفته از کتاب «دکترین انتظار و مبانی قرآنی آن»صفحات 60 و 61 @faghatkhoda1397
🌸✨ مگر چه قدر می خواهی بخوابی؟ استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) میفرمودند : آن قدر در قبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد ، هم بلند شو ببین چه خبر است پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : وقتی بنده ای از خواب شیرینش و از رختخوابش برخیزد در حالی كه خواب آلود است، برای این كه به سبب نماز شبش می خواهد كه خداوند را راضی كند، خداوند متعال به سبب آن بنده ، بر ملائكه مباهات می کند و می گوید : این بنده ام را می بینید كه بلند شده و خواب شیرینش را ترك كرده تا كاری را انجام دهد كه بر او واجب نكرده ام؟ شاهد باشید كه من او را آمرزیدم✨ 〰آیت الله العظمی مجتهدی تهرانی〰 ‎‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ @faghatkhoda1397
رَمضـٰان‌عَجب‌ماهۍ‌است خوابیـدَنمان‌عِبـٰادت‌حِساب‌مۍ‌شود نَفـس‌کِشیدنمـٰان‌تَسبیح‌خُداسـت یک‌آیہ‌ثَواب‌یک‌خَتـم‌قُرآن‌دارد افطـٰارۍ‌دادن‌بِہ‌یڪ‌نَفر‌ثَواب‌آزاد‌کردن‌ یک‌اسیردارد و‌َتَمـٰام‌گناهان‌را‌بِہ‌عِبـٰادت‌وتُوبہ‌ۍ‌تو‌مۍ‌بَخشد وَقتۍ‌خُدا‌میزبـٰان‌مِھمـٰانۍ‌شَود‌مَعلوم‌اسـت سَنگ‌تمـٰام‌مۍ‌گُذارد♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ •مَرْحَبَا مَرْحَبَا يَا شَهْرَ رَمَضَانَ مَرْحَبَا •مَرْحَبَا مَرْحَبَا يَا شَهْرَ الخَيْرِ وَ البَرَكَةِ وَ الاِحْسَانِ مَرْحَبَا🤍 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @faghatkhoda1397
💠خاطره‌ای کوتاه از سبک زندگی از کانادا آمده بود آقا را ببیند، از پدر و مادری لبنانی و کانادایی بود. چیزهایی شنیده بود و کنجکاو بود. دلهره و شک در چهره‌اش پیدا بود. وارد اتاق شد، دید آقا دارد تسبیح می‌چرخاند. به لب‌های آقا خیره شد، دید تکان نمی‌خورند. با خود گفت: این چه عالمی است که تسبیح می‌گرداند و ذکر نمی‌گوید؟! هنوز ننشسته بود که آقا فرمود: بله! ذکری از امام سجاد علیه‌السلام روایت شده است که هر کس آن ذکر را بعد از نماز صبح بخواند، تا غروب هر چه تسبیح بگرداند، برای او ذکر می‌نویسند. رنگش پرید. فقط سکوت کرد. آن‌هایی که نشسته بودند، چیزی نفهمیدند؛ نمی‌دانستند چه خبر است؟! بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت 📚این بهشت، آن بهشت، ص۵۶ @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✨ هیچ وقت بخاطر اینکه همرنگ جماعت بشی، نقاب به صورتت نزن!!! ✅شجاع باش! ✅خاص باش! ✅خودت باش! افراد با اصالت دارای هویت رشد یافته اند و در روابطشان نیازی به نقاب زدن ندارند. آنها خود واقعی شان را زندگی می کنند و از اینکه خودشان باشند، واهمه ندارند. @faghatkhoda1397