🔴 چه کارهایی زمان مرگ را جلو میآورد؟
✍ انجام برخی از گناهان همچون آزار پدر و مادر، پرخوری و خوردن پس از سیری، قطع صله رحم، دروغگویی و ... موجب می شود فرد به مرگ طبیعی از دنیا نرفته و زودتر از موعد مشخص گرفتار مرگ شود...
✅ روایت از امام صادق (ع) وارد شده که: آنها که بر اثر گناه میمیرند بیش از آنهایند که به مرگ الهى از دنیا می روند و کسانى که بر اثر نیکوکارى عمر طولانى پیدا میکنند، بیش از کسانى هستند که بر اثر عوامل طبیعى عمرشان زیاد مىشود.
📚 سفینة البحار، ج ۱، ص ۴۸۸
@faghatkhoda1397
💐 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
✍ خداوند آخرت را دوست، و دنيا را دشمن مى دارد.
پس، شما نيز آنچه را خدا دوست دارد، دوست بداريد و آنچه را دشمن مى دارد، دشمن بداريد،
و فريب چيزى را كه از اهلش جدا مى شود، نخوريد، و براى آنچه ماندنى است،
كار كنيد تا به پاداش آخرت دست يابيد.
📚 کتاب دنیا و آخرت از نگاه قرآن
@faghatkhoda1397
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت ...
🔸اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
🔸راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
🔸بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست
خداوند متعال همیشه حاضر
و ناظر کارامون است
حواسمون باشه
@faghatkhoda1397
بعد از مدت ها وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش وقتی رسیدم خونه تا درو باز کرد خواستم عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم!دیر رسیدم اما سوال کردن نداشت و میدونستم ناهار نخورده و منتظر منه . سفره رو انداخت کف آشپزخونه و نشستیم به غذا . مادرم یه ادویه ای میزنه به غذا که توی هیچ رستورانی نیست و اسمش عشقه"به حد انفجار خوردم و چهار دست و پا از سفره جدا شدم . گفت چشمات خستس ، چایی دم کنم یا میخوای بخوابی؟!گفتم یه دیقه بیا بشین کنارم . بالشت رو تکیه دادم به دیوارو سرمو گذاشتم رو بالشت و بدون اینکه حرفی بزنه نشست کنارم و چند دفعه ای دستشو کشید به سرم . چند دقیقه گذشت....ولی ساکت بود. دوزاریم افتاد که خیلی شبا تا خواسته حرف بزنه من سرم رفته تو گوشی و لا به لای حرفاش وقتی یه جمله ی سوالی پرسیده گفتم آره آره....فقط گفتم آره....بدون اینکه بشینم پای حرفاش ...بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم...بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم...بدون خیلی کارایی که دنیای امروز....دنیای شلوغ امروز از یادمون برده...واسه یه آدمایی که اصلا معلوم نیست چقدر قراره همراهمون باشن .اصلا اگه شرایط الانمون یه ذره عوض بشه حاضرن تحملمون کنن یا نه...!؟کلی وقت میذاریم و کلی حرف میزنیم که خودمونو بهشون ثابت کنیم...اما واسه پدر مادری که هر جوری باشی قبولت دارن و پای هر اتفاق تو زندگیت وایسادن و ترو خشکت کردن تا به اینجا برسی....حوصله نداریم! بذار یه چیزی بهت بگم رفیق به اندازه ی تمام لحظاتی که کنارشون نشستی و حرف نمیزنی و بغلشون نمیکنی داری حسرت جمع میکنی برای وقتی که نداریشون
@faghatkhoda1397
📚بهشت فروشی (ماجرای خریدن خانه زبیده و هارون الرشید از بهلول)
زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچههای روی زمین خط میکشیدند . به بهلول گفت چه میکنی . بهلول گفت دارم خانه درست میکنم. زبیده گفت ..
زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچههای روی زمین خط میکشیدند . به بهلول گفت چه میکنی . بهلول گفت دارم خانه درست میکنم. زبیده گفت خیلی زیباست آن را میفروشی؟ بهلول گفت هزار دینار میفروشم. زبیده گفت خریدام. بهلول هم آن پول ها را گرفت و بین فقراء تقسیم کرد. شب آن روز هارون الرشید خوابی دید که وارد بهشتی شده که در آن قصر مجللی است و او را به داخل آن راه نمیدهند و میگفتند مال زبیده است. فردا به زبیده گفت چنین خوابی دیدم. زبیده ماجرای خانه خریدن از بهلول را به هارون گفت. هارون هم رفت تا بهلول را ببیند اورا دید که با بچهها روی زمین خط میکشد. گفت ای بهلول چه میکنی؟ گفت مگر نمیبینی دارم خانه میسازم. هارون گفت خانه ای را که تو درست میکنی به شکوه و جلال خانه پادشاهان نیست ولی آن را میخرم. بهلول گفت قیمتش خیلی گران است. هارون گفت هرچه را بخواهم میتوانم بدست آورم. بهلول گفت هزاران کسیه پر زر و باغها و بوستانهای وسیع و اموال فراوان و ...
هارون گفت پس چرا به زبیده هزار دینار فروختی. بهلول گفت: زبیده ندیده آن را هزار دینار خرید ولی تو دیدهای و میخواهی بخری!
@faghatkhoda1397
#داستان_واقعی
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم دکتر گفت که اینبار من نظارت میکنم و شما عمل میکنید
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد خیلی تلخ
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی میکردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانواییها تعطیل مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی میکشیدند که داستانش را همه میدانند
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه میکردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو میفروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر ...
بعد از بهوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم چقدر آشنا بود وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
➕بچه پامنار بودم گندم و جو میفروختم خیلی سال پیش قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم
➕من باور داشتم که
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم
@faghatkhoda1397
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حمید هست🥰✋
*پابرهنه تا بهشت...*🌙
*شهید سید حمید میر اَفضلی*🌹
تاریخ تولد: ۱۷ / ۱۱ / ۱۳۳۵
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: قطب آباد،رفسنجان
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌹همرزم← لات بود و همه از دستش داد داشتند🍂 اما بعد از شهادت برادرش تغییر کرد🍃یه روز اومد خونه از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت ...🕊️ به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی و دیگه تو جبهه کسی اونو با کفش ندید،🌙میگفت: اینجا جایی هست که خون شهدامون ریخته شده.💫معروف شد به «سید پا برهنه»🌙سيد حميد روزها مانند شير در ميدان رزم، میجنگید💥 و شبها را به عبادت خداوند و خواندن نماز شب📿 آن هم با حالتی وصف ناشدنی میپرداخت.🌙 شبهای زيادی دنبال سيد میرفتم كه بدانم چكار میكند.‼️به گوشهای میرفت و به عبادت میپرداخت📿 و يک شب متوجه شدم دست هايش را بالا گرفته و مرتب دعا میكرد كه خدايا به من توفيق شهادت عطا فرما.🕊️یکروز برايش كتونی آوردم قبول نكرد و پابرهنه ادامه میداد🌙وقتی كه پيروز شديم به شكرانه به نماز بر روی آسفالت های داغ ايستاد🥀عمليات خيبر بود كه اطلاع میدهند در يك محور عملياتی مشكلی پيش آمده است.🥀سيد حميد به همراه سردار شهيد همت فرمانده لشكر حضرت رسول🍃 سوار بر موتورسيكلت به طرف محور حركت میكنند🏍️كه با اصابت گلوله توپ💥 هر دو به شهادت میرسند.*🕊️🕋
*شهید سید حمید میر اَفضلی*
*شادی روحش
@faghatkhoda1397
🌸 آیت الله فاطمی نیا:
روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند! گفتم عبايتان كجاست؟! گفتند مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان ڪشیده بودم!
به ايشان گفتم : ولی بدون عبا رفتن آبرو ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباستــ و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را...
@faghatkhoda1397
🌷 گناهانی که انسان را در زنجیر می کنند :
کسی که گناه می کند . موفق به خواندن نماز شب نمی شود. شخصی خدمت امام صادق علیه السلام رسید .
💯و عرض کرد : " من هر شب تصمیم می گیرم که نماز شب بخوانم. اما موفق نمی شوم. چرا؟
خیلی دلم می خواهد اما نمی شود. " به قول بعضی ها ساعت هم کوک می کنم. اما بلند می شوم و
🌴ساعت را خاموش می کنم. و دوباره می خوابم.
حضرت علیه السلام یک عبارتی فرمودند که خیلی موعظه دارد. فرمودند : " قید تک ذنوبک . "
❄️" گناهان تو را در قید و زنجیر کرده اند. تو مرتکب گناه شده ای. به همین خاطر هم موفق به نماز شب نمی شوی. "
دیده اید پای ادم را که زنجیر کنند. دیگر نمی تواند راه برود. یکی از اولیای خدا می گفت : " یک مکروه از من سر زد.
💠شش ماه. موفق به نماز شب نشدم. " یک مکروه انسان انجام دهد. توفیق نماز شب از او سلب
می شود. یزید هم موفق به نماز غفیله نشد. "
📗🖍( ایت الله مجتهدی تهرانی.
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مرجعیت علمی امیرالمؤمنین علیه السلام
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
کمی
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ پیشنهادی
⭕️جلال عرق فروش وارد کاباره شدوگفت بنام نامی امام عصر کاباره
تعطیل!!
رفقاش گفتندحتماً زیادی عرق خورده و ادامه...
🎤 مرحوم حاج احمد کافی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌☝️عنایت امام رضا علیه السلام
به تن فروشی دختر خیابانی...
امام رضا علیه السلام میفرمایند :
شش نفر خود را تمسخر میکنند:
👈️آنکه با زبان از خدا طلب بخشش میکند اما با قلبش پشیمان نیست، خود را مسخره کرده است.
👈️کسی که از خدا موفقیت بخواهد اما تلاش نکند،خود را مسخره کرده است.
👈️آنکه از خدا بهشت را طلب کند اما بر سختیهای دنیا صبر نکند،خود را مسخره کرده است.
👈️کسی که با زبان از دوزخ به خدا پناه میبرد اما شهوات را ترک نمیکند خود را تمسخر میکند.
👈آنکه مرگ را یاد میکند اما خود را برای آن آماده نکرده است خویش را مسخره کرده است.
👈️کسی که خدا را یاد میکند اما مشتاق دیدار خدا نیست خود را تمسخر میکند.
📚معدن الجواهر
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
🆔
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : همه چیز را برایت مهیا کردند، تو چقدر آماده دریافت هستی؟!
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عابدینی
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداوند بهعمل کم رضایت میدهد. ؟
🎤 حاج آقا مجتبی تهرانی
#سخنرانی_مذهبی
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اول مودبانه نماز بخوان
🎤 حجت الاسلام پناهیان
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چرا ما دائما در معرض تکبر قرار داریم؟
➕ راه حل
🎤 حجت
@faghatkhoda1397
🌸🌼 شاه دزد کیست؟
🍃 قال الصادق - عليه السلام - :
ابصر علي بن ابي طالب - عليه السلام - رجلا ينقر صلاته فقال : منذكم صليت بهذه الصلاة ؟
🍃 فقال له الرجل : منذ كذا و كذا
فقال : مثلك عند الله مثل الغراب اذا نقر لومت مت علي غير ملة ابي القاسم محمد - صلي الله عليه وآله -
🍃 ثم قال علي - عليه السلام - : ان اسرق الناس من سرق من صلاته ؛
🍃 حضرت علي (علیه السلام ) به مردي كه نمازش را به سرعت مي خواند ، نگاه كرد امام سؤ ال كرد از چه وقتي اين طور نماز مي خواني ؟
🍃 مرد پاسخ داد : از فلان وقت تا به حال . امام فرمودند : مثل (نماز خواندن ) تو در پيش خداوند مثل كلاغي است كه (بسرعت ) از زمين دانه مي چيند ، اگر تو به اين حالت بميري ، به غير دين پيامبر اسلام از دنیا رفته ای،
🍃 سپس امام فرمودند : همانا كه دزدترين مردم كسي است كه از نمازش بدزدد (يعني كم گذارد) .
📚 (وسائل الشيعه ، ج 3 ، ص 24)
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : برای غدیر کوتاهی کردیم!
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
کمی
@faghatkhoda1397
✍گزیدهای از خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین علی بهجت (فرزند آیتالله بهجت)
[حضرت آیتالله بهجت] خیلی بر این نکته اصرار داشت که نهتنها در حرمهای ائمه، بلکه در حرم فاطمه معصومه هم نباید صدا را بلند کرد. میفرمود: بسپرید که در حرم فریاد نزنند. صدا بلند نکنند. ملائکه در حال طواف هستند و از صدای بلند اذیت میشوند. مقصودشان همین فریادهایی بود که برخی بلند میکردند؛ مثلاً همین که برخی فریاد میکشند: «صلوات بلند ختم کن». میخواستند هر کسی در حال خودش باشد. میگفتند: برخی در همینجا متوجه میشوند که حاجاتشان برآورده می شود.
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : فسادی طراحی شده!
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عابدینی
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وظیفۀ انبیا(ع) زنده کردن مُرده ها نیست
🎤 حاج آقا مجتبی تهرانی
#سخنرانی_مذهبی
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@faghatkhoda1397
📚 داستان کوتاه
#ابراز_عشق
یک روز معلم از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید: «آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟»
برخی از دانش آموزان گفتند، با «بخشیدن» عشقشان را معنا می کنند؛ برخی«دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را، راه بیان عشق عنوان کردند و شماری دیگر هم گفتند«با هم بودن در تحمل رنج ها و لذت بردن از خوشبختی» را، راه بیان عشق می دانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوۀ دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستانی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند، طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند، درجا میخکوب شدند!
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهرش، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر گرسنه، جرأت کوچکترین حرکتی را نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.
همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند لحظه بعد، صدای ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید…ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان که به اینجا رسید، دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مَرد.
در آن لحظه، پسرک از همکلاسی های خود پرسید: آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند، حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
پسر جواب داد: نه! آخرین حرف مرد این بود که: «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
در حالی که قطره های بلورین اشک، صورت پسرک را خیس کرده بود او ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.
و پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش، پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود…
@faghatkhoda1397