eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️ 🌷حضرت عیسی (علیه‌السلام) مرده زنده می‌کردند ؛ روزی ، بالای سر کسی آمده بودند، اشاره کرده بودند و آن شخص زنده شده بود؛ از آن شخص پرسیدند چند سال است که تو مردی؟ 🌸 گفت چهارصد سال است که از من می‌گذرد ولی هنوز تلخی مرگ در کام من هست. 💐 هر کس دوست دارد سکرات مرگ برایش سهل باشد، باید خدمتگزار و خویش باشد و نسبت به خویشاوندانش کند. @faghatkhoda1397
💥کلامی تکان دهنده از عارف بالله👆 مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (ره)،که صاحب چشم برزخی بودند 🔥هروقت فکر گناه وناامیدی از خداوند به سرتون زد این عکسنوشته بالا رو حتما تو ذهنتون یادآوری کنید •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @faghatkhoda1397
✍️آیت الله (ره): صله ارحام (رفت و آمد با خویشاوندان) اعمال را پاک و باعث افزایش اموال مےشود و بلاها را دفع، حساب را آسان می‌کند و مرگ را به تاخیر می اندازد. 📚اصول کافی ، ج۳ ،ص۲۲۱ ‎‎‌‌‎‎‌ کمی @faghatkhoda1397
📝کاغذهای برات از آتش برای اموات! آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در ان جا بود. در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان می‌ریزد و مردگان جمع می کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به ان‌ها نمی کند!! جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟ جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که می گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می آید؛ این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است.پرسیدم: چرا شما استفاده نمی کنید؟ گفت: من پسری دارم که‌ شب‌هاي‌ جمعه یک کاسه آب برای من می‌فرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، میگذارم. پرسیدم: اسم پسرت چیست؟ گفت: حسین ودر نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن میکند. صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی اي که گفته بود رفتم و ان جوان را دیدم. گفتم: شما پدر دارید؟ جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است. پرسیدم: برایش خیرات می‌فرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شب‌هاي‌ جمعه یک کاسه آب به نیت او میدهم. پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی اینبار، ان مرد که از ان کاغذها برنمی‌داشت، برمی‌داشت. پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی میگذارم که کسی برایشان خیرات نمی کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟ گفت: دوهفته است که آب برایم نیامده… صبح که از خواب بیدار شده و از احوال ان جوان جویا شدم، گفتند: دوهفته قبل از دنیا رفته است. کمی تا @faghatkhoda1397
استاد علیپور: این ، نشان‌دهنده حقایقی است که اهل معرفت، به برکت پاکی نفس، هرچه که در این عالم می بینند، متوجه به آن می شوند و مجاهده می کنند تا به آن حقیقت برسند. 🔻 اگر این مجاهده، قدرت پیدا کند و این نورانیت، قوی بشود، می رسد به آنجا که دیگر در این عالم، هیچ چیز مستقلی را به عنوان موجود مستقل و هر چه را می بیند، در می‌بیند، نه در . ✨ در آینه‌های ظاهری هم همین است. اگر فرد، سطحی نگاه کند، تصویری را که می بیند، در آینه می بیند. اما اگر دید، عمیق تر باشد، می بیند که آنچه را که می بیند، در نور می بیند و می‌بیند که آن شیشه، بی خاصیت و جسم کدری بیش نیست. 📌 آنچه هست، در هست. آنهایی که به پاکی قوی تری می رسند، می بینند که در این عالم هیچ چیز مستقلی وجود ، بلکه تابش است بر و از عدم، یك نمودی پیدا می شود. ☘️ برای درك، می توان سایه را مثال زد . «وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلَالًا.» مرحوم علامه طباطبایی (ره) در مورد به کار بردن لفظ «جَعَلَ» در این آیه می فرماید: چرا نفرموده سایه را خلق کرد؟ بلکه فرمود در آن چیزهایی که خلق کرد، سایه قرار داد، برای اینکه بفهماند که سایه یك امر عدمی است و خلقی نیست و به خلق موجودات دیگر پدید می آید، نه خلق مستقل. @faghatkhoda1397
🔻 حضرت آیت‌الله بهجت (ره): ‌ 🔹زیاد از روی اعتقاد کامل بگویید: «أستغفرالله»، هیچ چیز شما را منصرف نکند غیر از ضروریات و واجبات تا کلیه ابتلائات رفع شود، بلکه بعد از رفع آنها هم بگویید، برای اینکه امثال آنها پیش نیاید. و اگر دیدید رفع نشد، بدانید یا ادامه نداده‌اید، یا آنکه با اعتقاد کامل نگفته‌اید. @faghatkhoda1397
📌 رفیق خدا شدن سخت نیست 🔆 قربان، عید تقرّب به پروردگار، و ابراهیم،‌ نماد سربلندی در آزمونِ ادعا و عمل، جز رضایت معبودش نمی‌خواهد. 🔹 تمام وجودش، جانش و فرزندش را به مسلخ عشق می‌برد و می‌شود خلیل‌الله. تو هم می‌توانی! رفیقِ خدا شدن خیلی هم سخت نیست. 🔻 کافیست حجِّ واجبت را به‌جا آوری! مگر مَثَلِ امام، مَثَل کعبه نیست؟ پس بلند شو! پروانه‌وار به دورش بگرد و طواف کن! شیطانِ نفست را سنگ بزن! دوست‌داشتنی‌های زمینی‌ات را فدای یار کن! تسلیمش باش! 🎉 رضایت او رضایت خداست. حالا می‌توانی مسلمانی‌ات را جشن بگیری‌. حَجَّت قبول✨ کمی تا @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌دنبال جو نباشید هرچیزی شنیدید باور نکنید استاد قرائتی🎤 @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️سعی کنیم تامیتوانیم گره گشای کار مردم باشیم سخنرانی شنیدنی ازاستادفرحزاد🎤 ‌‌‌‌کمی @faghatkhoda1397
هدایت شده از  تبلیغات پر بازده هادی
💠 دوره آموزشی مجازی شهید ردانی پور💠 🔶با موضوع نقد جریانهای تکفیری وهابیت و مدعیان دروغین یمانی🔶 🔰با حضور اساتید برجسته کشوری 🔰دوره مجازی و بصورت آفلاین 🔰شروع دوره تاریخ(1 شهریور 1401) 🔰باصدور مدرک و تایید آیت الله اراکی 🔰هزینه دوره رایگان و برای عموم آزاد میباشد. 🔷لینک ثبت نام در دوره:👇🏻 🌐: https://survey.porsline.ir/s/oWDOq78 🔷عضویت در کانال اطلاع رسانی دوره :👇🏻 🔰 https://eitaa.com/joinchat/913113266C9849120dd7 🔹جهت سوال،یا کسب اطلاعات : 📞: ۰۹۱۶۶۰۷۹۵۵۲ 🔹یا در ایتا: https://eitaa.com/emi_khaki ⚠️لطفاً در این امر خیر شریک و سهیم باشید.(رسانه باشید)⚠️
💠میرزا اسماعیل دولابی رحمةالله 🔸لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود. @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️عفیف باشی شهیدی ...! 🎙 قَالَ الامام عَلِی (علیه السلام): "مَا المُجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّن قَدَرَ فَعَفَّ لَکَادَ العَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلاَئِکَةِ " امام علی (ع) : مجاهدی که در راه خدا شهید می شود، اجرش بیش از کسی نیست که قادر بر گناه است، ولی مرتکب گناه نمی شود; نزدیک است که شخص عفیف، ملکی از ملائکه باشد. 📙نهج البلاغه، کلمه قصار 474. @faghatkhoda1397
🎇ذکری شگرف از آیت الله العظمی بهجت: 🔻از حضرت آیت الله بهجت(ره) پرسیدم: آقا می‌شود یک ذکری به ما بدید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد؟؟ من فکر کردم ایشان یک دعاهای خیلی طویل و طولانی را می‌فرمایند.! 🏝آیت الله بهجت فرمودند: 💎در قبال این ذکری که من دارم به شما می‌دهم اگر تمام گنج‌های عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوه‌ها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما می‌دهم برابری نمی‌کند!! گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری هست که این‌قدر با همه جواهرات دنیا برابری نمی‌کند؟ 🌿ایشان فرمودند: ☀️، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه هست این استغفار! چه در این نهفته هست! باید بیابید که این استغفار چیست!! 🌱ایشان فرمودند: ☀️زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می‌شود، در حقیقت موانع همه بر طرف می‌شود و حوایجتان هم برآورده می‌شود. اصلاً استغفار صیقل‌دهنده روح است، شما را نزدیک می‌کند به خدا!! کمی @faghatkhoda1397
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 صورت برزخی شما چیست؟ 🔟 ده گروه از امت اسلام صورت‌هایشان تغییر می‌کند: پیامبر اکرم فرمودند: «ده صنف از امت من متفرّق محشور می‌شوند؛ به طوری‌كه خداوند آن‌ها را از مسلمانان جدا کرده و صورت‏‌هاى آن‌ها را تغییر می‌هد. ✅ گروهى از آنان به صورت بوزينه و گروهى به صورت خوك 🐷 محشور می‌شوند؛ برخی از آنان صورتشان به طرف پائين و پاهايشان به طرف بالا، به عكس قرار دارد و بدين كيفيت در محشر كشيده می‌شوند؛ برخی دیگر نابينا هستند و با حالت كورى به اين طرف و آن طرف‏ متحيرانه می‌دوند؛ برخی نیز كر‌ و لال‌اند و ابداً تعقل و ادراك ندارند؛ برخى زبان‌هاى خود را در حالی‌كه به روى سينه‌هايشان افتاده است می‌جوند و چرك و خون از دهان‏‌هاى آن‌ها جارى است، به طوری‌كه اهل محشر از اين منظره نفرت دارند؛ برخى دیگر دست‏‌ها و پاهايشان بريده است؛ برخى نیز به شاخه‏‌هایى از آتش به دار آويخته شده‏ بودند؛ گروهى نیز بوى گندشان از بوى جيفه و مردار بيشتر است و گروهى دیگر به لباس‏‌هایى از زِفْت و قير كه به بدنشان چسبيده است ملبس‌اند. 🐵 🐷🐗🐺 🐶 🐱🐻 🐼 🐒 اما آنان كه به صورت بوزينه هستند، در دنیا اهل سخن‌چينی بوده‌اند؛ آنان كه به صورت خوك هستند، اهل خوردن مال حرام‌اند؛ آن كسانی‌كه واژگون به روى زمين كشيده می‌شوند، آنان رباخواران‌اند؛ آنان كه نابينا هستند، افرادى هستند كه در وقت حكم مراعات عدالت را نکرده و در بين مردم ظلم و ستم می‌کردند؛ آنان كه کر و لال‌اند، کسانی هستند كه به كردار خود، خودپسندانه می‌نگریستند. آنان كه زبان‏‌هاى خود را می‌جوند، علما و خطبائى هستند كه گفتار آن‌ها با كردارشان مطابقت ندارد. آنان كه دست‏‌ها و پاهايشان بريده است، افرادى هستند كه همسايگان خود را آزار می‌دادند. آنان‌كه به دارهاى آتشين آويخته شده‌اند، جاسوسانی هستند كه اخبار مردم را به نزد سلطان می‌برند؛ آنان كه بوى گندشان از جيفه و مردار بيشتر است، افرادى هستند كه از لذات و شهوات پيروى کرده و از اموال خود حق خدا را نمی‌دادند؛ و آنان‌كه لباس‌هایى مانند قيرِ چسبيده‏ به بدن دارند، آنان اهل كبر و خودپسندى و تفاخر بودند. 📚مجمع البيان،ج 5،ص423. کمی @faghatkhoda1397
آیت‌الله بهجت (ره): عده‌ای از پاکان و نیکان با حضرت صاحب عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سؤال و جواب می‌کنند و حاجت می‌طلبند و جواب می‌گیرند و در مسجد جمکران، صدای آن حضرت را می‌شنوند! 📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۸۶ @faghatkhoda1397
⚠️ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت... روز عاشورایی، مرحوم شیخ مرتضی انصاری (رحمت الله علیه) جلوی در ورودی صحن مطهر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) ایستاده بود و از دسته جات سینه زنی استقبال می کرد و در کنار او، أفندی که از طرف حکومت عثمانی حاکم عراق بود، ایستاده بود. أفندی از شیخ انصاری پرسید ای شیخ، هم ما قبول داریم که حسین بن علی (علیه السلام) مظلوم شهید شده و یزید انسان پست و خونخواری بود و ما هم در عزای آن بزرگوار غمگین هستیم، اما پرسش من این است که این مراسم یعنی چه؟ سینه زنی، زنجیرزنی، دسته راه انداختن، گِل به سر مالیدن و ...، اینها چه هدفی را دنبال می کنند؟! مرحوم شیخ انصاری فرمودند سِرّ مطلب این است که ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت و با این مراسم تلاش می کنیم دوباره چنین نشود. 👳‍♂أفندی پرسید یعنی چه؟ 🌿شیخ انصاری فرمود در جریان غدیر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر صد هزار نفر، علی (علیه السلام) را با صراحت به وصایت خود برگزید و شما انکار کردید و گفتید غدیر نبوده یا اگر بوده چیز مهمی نبوده است، فقط سفارش به دوستی با علی (علیه السلام) بوده است. اشکال از ما بود که ما عید غدیر خم را با سر و صدا و شعار، بزرگ نداشتیم و این چنین شد. ترسیدیم که اگر عاشورا را هم بزرگ نشماریم و با شعار و تظاهر برگزار نکنیم، شما انکار کنید و بگویید اصلا حسین (علیه السلام) شهید نشد یا حسین (علیه السلام) را راهزنان میان راه کشتند و یزید (لعنت الله علیه) انسان با تقوایی است‼️ 📚منبع: صد نکته از هزاران، آیت الله حاج شیخ علی رضائی تهرانی ‌ ‌ @faghatkhoda1397
✍نجات از قبر بعد از مُردن! فاضل محترم آقا میرزا محمود شیرازی فرمودند که مرحوم آقا سیّد زین العابدین کاشی(اعلی اللّه مقامه) در کربلا خادمی داستند که تبریزی بود و بسیار پرهیزکار و اهل تقوا و صلاح... نقل کرد که قبل از مهاجرت به کربلا، در خارج از شهرِ تبریز در نزدیک قبرستان، قهوه خانه‌ای داشتم و شبها را همانجا می‌خوابیدم، شبی هوا بسیار سرد بود و من درب قهوه خانه را محکم بستم و خوابیدم، ناگاه کسی در را به سختی کوبید، برخاستم در را باز کردم آن شخص فرار کرد... مرتبه دوّم در را سخت‌تر کوبید، آمدم در را گشودم اما باز فرار کرد، گفتم البته این شخص، امشب مزاحم من شده، پس چوبی به دست گرفتم و پشت در نشستم و آماده شدم تا تلافی کنم، تا مرتبه سوم در را کوبید در را گشودم و او را تعقیب کردم تا وارد قبرستان شد و در نقطه‌ای محو گردید..!! پس در همان محل توقّف کردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحّص می کردم، بعد خیال کردم شاید پنهان شده ،همانجا مخفی شدم و روی زمین دراز کشیدم به قصد اینکه اگر پنهان شده ظاهر شود... چون خوابیدم و گوشم را به زمین گذاشتم، ناگاه صدای ضعیفی شنیدم که شخصی از زیر خاک ناله می کند..!! متوجه شدم که قبرِ تازه‌ای است که طرف عصر کسی را آنجا دفن کرده‌اند و دانستم که سکته کرده بوده و در قبر بِهوش آمده، پس برایش رِقّت کردم و به قصد خلاصیِ او خاکها را برداشتم و لحد را برچیدم، شنیدم که می‌گفت: کجا هستم؟! پدرم کجاست؟! مادرم کجاست؟! پس لباس خود را بر او پوشانیدم و او را بیرون آورده، در قهوه‌خانه جای دادم ولی او را نمی‌شناختم تا بستگانش را خبر کنم... آهسته آهسته از او پرسش می‌کردم تا محلّه و خانه او را دانستم و از قهوه خانه بیرون آمده همان شب پدر و مادرش را پیدا کردم و آنها را خبر دادم، پس آمدند و او را به سلامتی به خانه بردند آنگاه دانستم که آن شخص کوبنده در "مأموری از غیب" بوده برای نجات جان آن جوان... @faghatkhoda1397
📚داستان کوتاه برگی از دفتر خاطرات جهان پهلوان تختی. در تهران آن سالها زورخانه زیاد بود، من از نوجوانی محو ضرب و زنگ مرشد و چرخ و شیرینکاری ورزشکارها بودم. به سرم افتاد بروم ورزش کنم. کسی جدی نگرفت. بخصوص در بچگی لقب غلام تنبل" در خانه داشتم و کسی فکر نمی کرد بین بچه زرنگهای تهرون و بزن بهادرها بتوانم ورزش کنم. بعد از زورخانه رفتم باشگاه کشتی. فوت و فن را یاد گرفتم. اما هرچه تمرین می کردم حریف یک نفر هم نمی شدم.شده بودم سنگ کشتی و هرکس هوس تمرین و خاک کردن داشت یقه مرا می گرفت و می کشید روی تشک. چند وقت که گذشت زمزمه ها شروع شد : غلام جون ببوس برو کنار، تو کشتی چیزی نمیشی ! تو ورزش به جایی نمی رسی. خودتو معطل نکن. آنقدر متلک شنیدم و تحقیرم کردند که اعتماد به نفسم پاک له شد. از شدت غم و غصه رفتم خوزستان. آنجا هم کشتی می گرفتم. وقتی بعد از یکسال به شهر خودم برگشتم، هفت کیلو وزن اضافه کرده بودم. تازه شده بودم 76 کیلو. اما باز همان اوضاع بود. باهرکس سرشاخ می شدم مرا با یکی دو فن روی تشک پهن می کرد و باران متلک و تمسخر بر سر و رویم می بارید. دست برنداشتم. ساعت دوی بعدازظهر که همه تو خونه استراحت می کردند من در باشکاه تمرین می کردم. باورم نمی شد به جایی برسم ، فقط عزم کرده بودم یه کشتی گیر معمولی بشوم. عاقبت در مسابقات درون باشگاه چهارم شدم. تمریناتم شدیدتر شد. در مسابقه سطح شهر دوم شدم. یک مجله عکس بسیار کوچکی با چند سطر مطلب از من چاپ کرد. خدایا ؛ دیده شدم. آن مجله را هنوز دارم. برایم عزیزترین چیز دنیاست. حالا چند نفری تو خانی آباد سلامم می کردند و مرا جدی می گرفتند. سلام داش غلام ، آقا غلام سلام. هنوز از آنهمه تمسخر و تحقیر روحم زخمی بود. از مسابقه وحشت داشتم. وزنم بالا رفت و جدی تر تمرین کردم. مقام ها و مدال ها شروع شد. خواهرانم باور نمی کردند. از خنده ریسه می رفتند. غلام تنبل در آسیا دوم شده !! در المپیک مدال طلا بر گردنم آویخته شد. از همان روی سکو با خدا حرف زدم. خدایا ؛ تو به من قدرت دادی باران شکست و تحقیر را تحمل کنم. اگر ابنهمه مدال برای ملت ایران آورده ام بخاطر این بود که قدرت دادی پا پس نکشم. کی فکر می کرد من موفق بشوم ؟! فقط تو به من نیرو دادی ... تختی / 1344 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
‌ 📚داستان زیبای زیر رو از دست ندید 🌹 يحيى وزير متوكّل عبّاسى حكايت كند: روزى خليفه گفت: عازم شهر مدينه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بياور. من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كرديم. چون مقدار زيادى از راه را پيموديم ، فرمانده کاروان به كاتبِ من که شیعه بود گفت : آيا علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيشواى شما، نگفته است : هيچ زمينى خالى از قبر نيست و در هر گوشه اى از زمين ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟آيا در اين بيابان خشك و بى آب و علف ،اصلا كسى زندگى كرده است تا بميرد و دفن شود؟این را گفت و سپس همگی شروع كرديم به خنديدن!هنگامى كه جلوى درب منزل رسيديم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحويل ايشان دادم حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نيست، تا فردا منتظر باشيد.چون فرداى آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خيّاطى درون اتاق حضرت مشغول خيّاطى لباس هاى ضخيم زمستانى است!!راوی مى گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به اين گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهيّه مى نمايد!! حال، تعجّب از شيعيان است كه از چنين كسى پيروى مى كنند و او را امام خود مى دانند!فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شديم، من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماى شديد براى چه به همراه مى آورد!؟درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاريك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بين زمين و آسمان به گوش مى رسيد، هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همين لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند. سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم ؛ و به جهت سرماى شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند. هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ، حضرت هادى عليه السلام به من فرمود: اى يحيى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند،در همين مكان دفن شوند؛ و سپس افزود: خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مى گرداند... گفتم : ياابن رسول اللّه ! من به يگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم ؛ من تاكنون ايمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مى باشم 📕 کتاب چهل داستان وچهل حدیث از امام هادی(علیه السلام) نویسنده عبدالله @faghatkhoda1397
يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود مردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیدادند همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند از کسی پرسيد، اينجا چه خبره؟ گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد، ما دنبال دعا نويس می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم مرد تا اين حرف را شنيد گفت: بابا دعانويس را خدا براتون رسونده، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم! فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند، خودش را هم زير كرسی نشاندند، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد، مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت: اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد. از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد. از طرفی کلی پول و غذا به او دادند وبعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند. بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت وخواند دید نوشته: خودم بجا، خرم بجا، ميخوای بزا، ميخوای @faghatkhoda1397
📚داستان پیرزن و مرد جوان یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد ..... یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ..... آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گُوشت بده نِنه ..... قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟ پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه! قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن ..... اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟ پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟ جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟ پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره ..... جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام مي‌خام اّبگوشت بار بیذارم! جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن ..... پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟ جوون گفت: چرا پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوريم نِنه ..... بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت. @faghatkhoda1397
📚داستان لحظه غفلت یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً 50 ساله به نظر می رسید، با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!" القصه… ، هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره(تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم . آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد. یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها را به دست آورد، سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت: "8000 تومان قیمت شیرینی به اضافه 250 تومان پول جعبه می شود به عبارت 8250 تومان " نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!" پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمیشوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند :"چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : " امان از لحظه غفلت که آندم شاهدم هستی! " چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا! راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی، گاهی حتی کم فروشی عاطفی !!!!! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
📚 سلطان محمود، به نگاهی، دلباخته زنی شده و چون می خواهد او را به همسری درآورد، با خبر می شود که آن زن را شوهری است نجار و به آئین مسلمانی بر سلطان حرام است. و چون جناب سلطان نمی تواند بر آتش شهوتِ خود آبی بریزد؛ پس به هوایِِ سلطانی خویش و به مکر شیطانیِ وزیر، آخوند دربار را فرا می خوانند تا مگر حیلتی شرعی کنند و شهوت برخاسته را جامه ای از شرع بپوشند. و گویند: شوهر آن زن، نجاری بوده است زبر دست و مشهور. پس وزیرِ دربار، نجار بخت برگشته را فرامی خواند که سلطان امر کرده است که «تا روز دیگر از صد مَن جـُو، برایش صد گز چوب بتراشد» و آخوند دربار فتوا می دهد که «هرکه از حکم حکومتی سَر باز زند و به اوامر سلطانی سر ننهد؛ خون اش بر داروغه و شحنه حلال است !» نجار بخت بر گشته، به خانه باز می گردد . در اندیشه جان، ماجرا را به همسر خویش باز می گوید که زنی بوده است پاکدامن و اندیشمند و صبور. پس شوهر را دلداری می دهد و دل قُرص می کند که «مترس ! خداوند از سلطان محمود بزرگ تر است». باری؛ دیگر روز، شبنم بر گَل و الله اکبر بر گلدسته ها، ماموران سلطان محمود دق الباب می کنند . پیش از آن که مرد نجار خبردار شود و از ترس قالب تهی کند، همسرش خبر می دهد که «چه خوابیده ای نجار !» برخیز و آبی به صورت زن و وضویی بساز و «الله اکبری بگو» و میخی بر تابوت ترس بکوب ، که «سلطان محمود مرده است و ماموران آمده اند تا او را تابوتی بسازی» … ▫️از آن روز، هر گاه که مردمانِ ایران زمین ، به تنگ بیایند و بخواهند تنگی زمانه را به دست باد بدهند و دلتنگی هایشان را به باد بسپارند و به گوشِ یار برسانند؛ رسم است که به خونِ جگر وضویی ساخته ، بغضی می شکنند که: الله اکبر… آری؛ الله اکبر ! یعنی خداوند از سلطان محمود بزرگ تر است! @faghatkhoda1397
🌹داستان آموزنده🌹. سيد يونس آذرشهری می‌گويد: به مشهد مقدس مشرف بودم؛ يك روز متوجه شدم كه پولم گم شده؛ حتی پول برگشت به وطن هم نداشتم؛ به حرم رفتم و به امام رضا علیه‌السلام عرض كردم: پولم تمام شده و به کسی غیر از شما هم نمی‌گویم. شب در خواب از طرف امام به من گفتند: فردا صبح وقت اذان در جلوی درب فلان صحن حاضر شو و به نفر اولی که وارد شد مشکلت را بگو، او‌ مشکلت را حل می‌کند؛ در موعد مقرر در محل حاضر شدم؛ اولين كسی که وارد شد همشهری ما بود که اهالی شهر به او تقی بی‌نماز می‌گفتند!من او را از دور می‌شناختم ولی چون به بی‌نمازی معروف بود از او كراهت داشتم به همین دلیل خود را از او پنهان كردم و چيزی به او نگفتم. باز به حرم رفتم و تقاضای خود را تكرار كردم؛ شب همان خواب ديشب تكرار شد؛ صبح به گمان اينكه حتماً عوض شده در محل حاضر شدم؛ باز تقی‌ بی‌نماز را ديدم از او رو گردانيده و به حرم رفتم و حاجتم را تکرار کردم.شب سوم همان خواب قبلی تكرار شد؛ صبح سوم وقتی او را ديدم خود را سرزنش كردم كه من با نماز مردم چه كار دارم وظيفه من اطاعت از امام بود؛ جلو رفتم سلام و زيارت قبول گفتم؛ او با گرمی مرا تحويل گرفت و من هم او ‌را در جریان مشکلم گذاشتم؛ او پول به من داد و پرسيد كی به وطن برمیگردی؟ گفتم: پس فردا؛ گفت: فلان ساعت در همان جا باش تا باهم برويم؛ در وقت مقرر در محل قرار حاضر شدم؛ گفت: سيد بيا بر گردنم سوار شو برويم! گفتم: بد است مردم می‌بينند! گفت: كسی تو را نمی‌بيند! سوار شدم؛ گفت: چشم خود را ببند متوجه شدم او به هوا اوج گرفت؛ پس از چند دقيقه ديدم در آذرشهر هستيم! خواست برود دست به دامانش شدم و پرسيدم پس چرا به شما تقی بی‌نماز میگويند؟!!!گفت: چون نزد مردم نماز نمی‌خوانم؛ گفتم: پس كجا نماز ميخوانيد؟ گفت: وقت نماز که باشد هر کجا که باشم نزد امام زمان (ارواحنا فداه) می‌روم و پشت سر ایشان نماز را اقتدا میکنم. 🌹 بسیاری از اولیای الهی گمنام و ناشناخته هستند کسی را قضاوت نکنیم و کوچک نشماریم. . کار را برای رضای خدا انجام دهیم و نه برای حرف و چشم مردم. @faghatkhoda1397