📚#داستانکوتاه
یادم می آید یکسال پا روی زمین کوبیدم که من بلبل میخواهم،
از من اصرار از پدرم انکار که باید خودت بزرگش کنی هااااا...
گفتم باشد،
گفت مسئولیت دارد باید قبول کنی هااا...
قبول کردم...
خرید!!!
از فردای آن روز، صبح زود باید از خواب بیدار میشدم و قبل از خوردن صبحانه ی خودم به بلبلم غذا میدادم...
خسته ام کرده بود ، گاهی حتی زمان صبحانه خودم را برایش خرج میکردم و خودم گشنه میماندم...
درک نمیکردم چرا روزهایی که من خوابم می آمد یا نبودم پدرم اینکار را انجام نمیداد و با عذاب وجدان گشنگی کشیدن بلبل تنهایم میگذاشت...
یک روز که فراموش کرده بودم برایش غذا بگذارم ، به محض دیدنم سوت میزد و خودش را به قفس میکوبید...
طوری که اشکم در آمد، حسابی شرمنده ام کرده بود...
به پدرم نگاه کردم جوری که انگار او مقصر است...
اما تنها جوابی که گرفتم این بود که ؛
"دوست داشتن به همین سادگی ها نیست...
باید مسئولیت دوس داشتنت را قبول کنی...
نمیتوانی دیگران را بگذاری مراقبش باشند...
هیچکس برایش تو نمیشود...!
یا چیزی را دوست نداشته باش...
یا در مقابلش احساس وظیفه کن!"
این داستان زندگی خیلی از ماست:
دوست داریم،
در قفس می اندازیم
و بعد
رهایشان میکنیم به امان خدا
یا در بهترین حالت مسئولیتش را گردن بقیه می اندازیم
همین است که بعد از چند وقت پرنده هایمان میمیرند
و گلدان هایمان پژمرده میشوند...
مراقب آدم هایی که دوستشان دارید ، باشید.
یا شروع به دوست داشتنشان نکنید یا مسئولیتشان را تا آخر قبول کنید.!
سخت است...
اما بزرگتان میکند..
@faghatkhoda1397
هدایت شده از سه شنبه های مهدوی
#یلدای_مهدوی
💚بسم رب المهدی
ما خادمین سه شنبه های مهدوی قصد داریم به مناسبت شب یلدا و به نیت سلامتی امام زمان (عج)، شادی مون رو با هم قسمت کنیم و برای خودمون و دیگران یک شب خاطره انگیز بسازیم.
شما هم می تونید در " نذر میوه، ویژه ی شب یلدا " سهیم باشین.
*
🍉 هزینه آماده سازی هر بسته ۵۰ هزار تومان
🤝پرداخت نذورات :
💳شماره کارت
۶٣٩٣۴۶١٠۴۴۵٠۶٧١١
بنام امیرحسین همتی
🔗لینک آسان پرداخت:
3shanbe.com/yalda
🆔 @seshanbe_mahdavi
🌐 3shanbe.com
#سه_شنبه_های_مهدوی
حاکمی در مشهد رسم بنهاد هر که از مسافران وساکنان دزدی کند آن شخص را سوار بر الاغ به مدت یک هفته در شهر بگردانند.
این گذشت تا که شخصی از دیگری حلوا بدزدید و بخورد.
به جرم دزدی به محکمه اش بردند و چون محکوم شد طبق حکمِ حاکم سوار بر الاغی او را در شهر بچرخانیدند و مردم در کوچه و بازار با دیدن آن حالت بسیار هیاهو بکردند.
هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید:
بسیار سخت میگذرد؟
دزد گفت نه !
حلوا را که خوردم، الاغ را هم که سوارم،
مردم هم که شادی میکنند و شادند، از این بهتر چه هست؟!
حکایتی است شیرین از احوال مملکت !
بیت المال را که میخورند، بنز را هم سوارند، ملت نیز خوشحال و جوک میسازند و می خندند.
خداوند این شادی و آرامش را از ملت ما
@faghatkhoda1397
حاکمی در مشهد رسم بنهاد هر که از مسافران وساکنان دزدی کند آن شخص را سوار بر الاغ به مدت یک هفته در شهر بگردانند.
این گذشت تا که شخصی از دیگری حلوا بدزدید و بخورد.
به جرم دزدی به محکمه اش بردند و چون محکوم شد طبق حکمِ حاکم سوار بر الاغی او را در شهر بچرخانیدند و مردم در کوچه و بازار با دیدن آن حالت بسیار هیاهو بکردند.
هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید:
بسیار سخت میگذرد؟
دزد گفت نه !
حلوا را که خوردم، الاغ را هم که سوارم،
مردم هم که شادی میکنند و شادند، از این بهتر چه هست؟!
حکایتی است شیرین از احوال مملکت !
بیت المال را که میخورند، بنز را هم سوارند، ملت نیز خوشحال و جوک میسازند و می خندند.
خداوند این شادی و آرامش را از ملت ما
@faghatkhoda1397
🔥رئیس جنیان در خدمت امام علی(ع)
🌾عصر خلافت امیرمؤمنان علی(ع) بود، آن حضرت در مسجد اعظم کوفه بالای منبر سخن می گفت، و جمعیت بسیاری پای منبر او، سخنانش را گوش می کردند، ناگهان دیده شد، اژدهائی از طرف یکی از درهای مسجد، وارد مسجد شد، مردم به جلو رفتند و خواستند او را بکشند، امیرمؤمنان (ع) شخصی را به سوی آنها فرستاد که به آنها بگوید دست نگهدارند و او را نکشند.
آن اژدها سینه کشان حرکت کرد تا پای منبر آمد و برخاست و روی دمش ایستاد، و به امیرمؤمنان (ع) سلام کرد، حضرت اشاره کرد: بنشین، تا خطبه تمام گردد، پس از پایان خطبه، علی(ع) به آن اژدها توجه کرد و فرمود:
🔥تو کیستی؟.
او گفت: من عمروبن عثمان نماینده شما در میان جنیان هستم، پدرم از دنیا رفت، و به من سفارش کرد تا به خدمت شما برسم و دستور شما را بدست آورم، اینک نزد شما برای گرفتن دستور آمده ام، تا چه دستور فرمائی؟
🌸امام علی:تو را به تقوا و پرهیزکاری دعوت می کنم، و سفارش می کنم که باز گردی و در میان جنیان، بجای پدرت باشی، و تو را به عنوان نماینده خودم در میان آنها منصوب کردم.
عمرو رفت و طبق وظیفه خود، بین جنیان حکومت کرد.
🦋جابر جعفی می گوید: ماجرای فوق را امام باقر(ع) نقل کرد، من به آن حضرت عرض کردم: آیا عمرو (نامبرده) نزد شما نیز می آید، و آمدن او به خدمت شما واجب است؟.
💐امام باقر(ع) فرمود: آری.
📚داستانهای
@faghatkhoda1397
🌹#داستان_آموزنده
پارسایی از بنیاسراییل در حال مناجات با خداوند ناگاه الاغش را میبیند که در حال چرا است.
در همان حال با خدا میگوید خداوندا اگر تو هم الاغی داری حاضرم آنرا با الاغ خودم به چرا ببرم و اینکار برایم زحمتی ندارد !
این سخنان به گوش پیامبر وقت میرسد و پیامبر، او را به سبب چنین سخنانی سرزنش میکند و مرد اندوهگین میشود.
خداوند به آن پیامبر وحی میکند که وی را به حال خود بگذار تا با ما راز و نیاز نماید که هر کس به میزان درک و فهم و تواناییش سنجیده میشود.
📙(کتاب عقدالفرید ابن عبدربه)
@faghatkhoda1397
✍#خیرخواهی_شیطان!
مَردی هر روز هزار بار شیطان را لعنت فرستادی
روزی خوابیده بود.
شخصی بیدارش کرد و گفت بیدار شو، اکنون این دیوار فرو می ریزد.
مرد گفت: تو کیستی که چنین با من مهربانی می کنی؟
گفت: من شیطانم!
مرد گفت: چگونه ممکن است؟ من تو را هر روز هزار بار لعنت می کنم!
شیطان گفت: این برای آن است که مقام #شهیدان را نزد خداوند می دانم و ترسیدم که تو نیز زیر این دیوار از ایشان شوی...
📙قصص الانبیاء
خیلےزیباست جملہ اے از
|شھید ابراهیم هادے|🌱
بہ فڪر[مثل شھدا مُردن] نباش!
بہ فڪر[مثلشھدا زندگےڪردن] باش!
@faghatkhoda1397
📚تصديق گواهى صد نفر از علماى بنى اسرائيل
عصر حضرت داوود عليهالسلام بود. در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بسيار عبادت مىكرد به گونهاى كه حضرت داوود عليهالسلام از آن همه توفيق او شگفت زده شد، خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: از عبادتهاى آن عابد تعجب نكن او رياكار و خودنما است.
مدتى گذشت، آن عابد از دنيا رفت، جمعى نزد داوود عليهالسلام آمدند و گفتند: آن عابد از دنيا رفته است.
داوود عليهالسلام فرمود: جنازهاش را ببريد و به خاك بسپاريد.
اين موضوع موجب ناراحتى و بگو مگوى بنى اسرائيل شد كه چرا داوود عليهالسلام شخصا در كفن كردن و دفن او شركت ننموده است؟! وقتى كه بنى اسرائيل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهى دادند كه از آن عابد جز كار خير نديدهاند؛ پس از دفن او، خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: چرا در كفن كردن و دفن آن عابد حاضر نشدى؟ داوود عليهالسلام عرض كرد: به خاطر آن چه را كه در مورد او به من وحى كردى [كه او رياكار است] خداوند فرمود: اگر او چنين بود، ولى گروهى از علما و راهبان گواهى دادند كه جز خير از او نديدهاند، گواهى آنها را پذيرفتم و آن چه را در مورد آن عابد مىدانستم پوشاندم. [شايد راز بخشش خداوند از اين رو بود كه آن عابد تظاهر به گناه نمىكرد. و به گونهاى با مردم و علما و رهبانان رفتار كرده؛ و مردمدارى نموده بود كه خداوند رضايت آنها را موجب عفو قرار
@faghatkhoda1397
💎یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد. لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم،
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای:
اهدافم
رویاهایم
ایده هایم و
سرنوشتم
روزی که جنگ های کوچک را متوقف کردم
روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.
@faghatkhoda1397
#حدیث ✨
🌸امام صادق (ع):
🍃هر كه به دنيا دل بسته شود،دلش به سه چيز بسته مى شود: اندوه پايان ناپذير،آرزوى دست نيافتنى،و اميد نارسيدنى
📚کافی، ج ۲، ص ۳۲۰
@faghatkhoda1397
✍داستان واقعی
کلاغی که مامور خدا بود !
آقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن.
سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون .
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم
همه ماست و سبزی خوردیم.
خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا
تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن.
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگ هست!
و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.
اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت..
حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد!
خدا میدونه این بلاهایی که تو
زندگی ما هست پشت پرده چیه.
✨امام حسن عسکری فرمودند:
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آنکه
نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
🔵چقدر به خدا حسن ظن داریم؟!
@faghatkhoda1397
#آموزنده
سید مرتضى در وصیت خود آورده است که تمام نمازهاى واجب مرا که در طول عمرم خواندهام به نیابت از من دوباره بخوانید.
وقتى این سخنان از ایشان نقل شد، نزدیکان و اطرافیان شگفتزده شدند و پرسیدند چرا؟! شما که فردى وارسته بودید و اهمیت فوقالعادهای به نماز میدادید، علاقهمند و عاشق نماز بودید و همیشه قبل از فرارسیدن وقت نماز وضو گرفته ، آماده میشدید تا وقت نماز فرا رسد، حال چه شد که اینگونه وصیت میکنید؟!
🔹 سید در پاسخ فرمود: آرى من علاقهمند به نماز بلکه عاشق نماز و راز و نیاز با خالق خود بودم و از راز و نیاز هم لذت فراوان میبردم، ازاینرو همیشه قبل از فرارسیدن وقت نماز لحظهشماری میکردم تا وقت نماز برسد و این تکلیف الهى را انجام دهم و به دلیل همین علاقه شدید و لذت از نماز، وصیت میکنم که تمام نمازهاى مرا دوباره بخوانید زیرا تصور من این است که شاید نمازهاى من صد در صد خالص براى خدا انجام نگرفته باشد بلکه درصدى از آنها به خاطر لذت روحى و معنوى خودم به انجام رسیده باشد! پس همه را قضا کنید چون اگر یک درصد از نماز هم براى غیر خدا انجامگرفته باشد، شایسته درگاه الهى نیست و میترسم به همین سبب اعمال و راز و نیازهاى من مورد پذیرش خداى منان قرار نگیرد!
@faghatkhoda1397