eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍آیت الله بهجت (ره) ✅استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد. ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه زيارت عاشورا ميخواندم. وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبرميگذارند. شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم. امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نمي خوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد. اگر خواستيد قرائت زيارت عاشورا را ترويج كنيد براى ديگران ارسال نماييد...اميدوارم هر دستى كه اين پيام را مى فرستد آتش جهنم را لمس نکند @faghatkhoda1397
روزی حضرت موسی گوسفندان حضرت شعیب را می‌چرانید، بزی از میان گوسفندان فرار کرد و خود را بر فراز کوه رسانید. حضرت موسی آن بز را تعقیب کرد، همین که به دستش آورد، گرد و خاک از روی آن حیوان افشاند، سرش را بوسید و به او گفت: حیوان! این قدر تو را به رنج انداختم نه از جهت قیمت و ارزش مالی تو بود، بلکه از گرگ می‌ترسیدم که پاره ات کند، آن گاه بز را بر شانه گرفت و به گوسفندان رسانید، آن گاه که این اخلاق در حضرت موسی کامل شد، خطاب رسید: ای موسی! اکنون برای رسالت آماده شدی، با برادرت به سوی فرعون بروید و با او به آرامی و نرمی سخن بگویید شاید بترسد یا متذکر شود. انبیا دارای کمال و مقام شامخی هستند و واسطه بین خلق و خدایند. آنان باید از نظر وساطت خود را تنزل دهند تا بتوانند همانند مردم باشند و با تواضع و فروتنی میان مردم جاهل زندگی کنند؛ از این رو خداوند هیچ پیامبر صاحب کتاب را مبعوث نکرد مگر بعد از مدتی که به گوسفند چرانی اشتغال داشت تا به کمال تواضع و فروتنی آراسته شود. جهان اگرچه ز موسی و چوب خالی نیست یکی کلیم نگردد، یکی عصا نشود 📙الانوار @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 🌼ارزش خدمت به مادر ✍دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی. عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت: یا رب العالمین، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست؟َ! 💥ندا رسید: آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لکن مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست، تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم. ❤️قدر پدرها ومادرهارو بدونید عزیزان❤️ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @faghatkhoda1397
ملاحسین واعظ کاشفی در اخلاق محسنی می‌نویسد: برای یکی از پادشاهان مشکلی پیش آمد، او با خدا عهد کرد که اگر کار من به نیکی پایان پذیرد هر چه پول در خزانه دارم به مستمندان می‌دهم، خداوند نیز خواسته ی او را برآورد. پادشاه تصمیم گرفت به پیمان خود وفا کند، خزانه دار را خواست و دستور داد موجودی را حساب کند. پس از بررسی معلوم شد پول زیادی در خزانه موجود است، امیران دولت گفتند: این همه پول را نمی توان به مستمندان پرداخت؛ زیرا مملکت از نظر مالی آشفته خواهد شد و اداره ی لشکر به این پول نیاز دارد. شاه گفت: من عهد کرده‌ام و خلاف آن نمی کنم. گفتند: علما به ظاهر آیه ی «وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا » استدلال میکنند و میگویند لشکریان کسانی هستند که خراج جمع میکنند و خود ایشان بنا بر این آیه یک دسته از مستحقان هستند. پادشاه از این سخن در اندیشه شد و پیوسته فکر میکرد. روزی کنار غرفه ای نشسته بود، ژولیده ای شبیه دیوانگان از راه می‌گذشت، پادشاه او را خواست و جریان پیمان را برای او بازگو کرد و گفت: نظر تو چیست؟ گفت: اگر شهریار هنگام پیمان بستن با خدا، سپاهیان را از خاطر گذرانده باشد صحیح است وگرنه نمی توان به آنها داد. شاه گفت: من در آن هنگام فقط به یاد مستمندان بودم. یکی از امیران گفت: ای دیوانه! مال بسیار است و سپاهیان نیز بی برگ و نوایند. ژولیده روی از او برگرداند و به شاه گفت: اگر دیگر با کسی که پیمان بستی کاری نداری وفا نکن؛ ولی چنانچه به او احتیاج داری به عهد خویش وفا کن. پادشاه چنان تحت تأثیر قرار گرفت که اشک از دیدگانش فرو ریخت و همان دم دستور داد اموال را بین فقیران تقسیم کنند. وعده‌ها باید وفا کردن تمام ور نخواهی کرد، باشی سرد و خام وعده ی اهل کرم گنج روان وعده ی نا اهل شد رنج روان در کلام خود خداوند ودود امر فرموده است أوفوا بالعهود گر نداری خوی ابلیسی بیا باش محکم بر سر عهد وفا "مولوی" 📙هزارویک حکایت @faghatkhoda1397
آورده اند که بهلول بیشتر وقتها در قبرستان می نشست و روزي که براي عبادت به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت: بهلول چه می کنی ؟ بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت و آزار می دهند . هارون گفت: آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟ بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. آنگاه بهلول گفت: اي هارون من با پاي برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه که در یک روز خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پاي خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه در یک روز خورده اي و پوشیده اي ذکر نمایی . هارون قبول نمود. آنگاه بهلول روي تابه داغ ایستاد و فوري گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوري پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت: اي هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است. آنها که درویش بوده اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند. 📌پی نوشت:حضرت بهلول از شاگردان حضرت امام جعفر صادق(ع) بوده است. @faghatkhoda1397
ابراهیم ادهم گفت: من معرفت را از یک راهب به نام «سمعان» فرا گرفتم. روزی وارد صومعه ی او شدم و گفتم: ای سمعان! چند وقت است که در این صومعه هستی؟ گفت: هفتاد سال. گفتم: در این مدت غذای تو چه بود؟ گفت: چرا چنین سؤالی میکنی؟ گفتم: دوست دارم بدانم. راهب گفت: شبی یک دانه ی فندق میخورم! گفتم: چه چیزی قلب تو را مشغول کرده بود که این یک دانه ی فندق تو را کافی بود؟ گفت: عده ای از پیروانم هر سال در روز معینی به این جا می‌آیند و صومعه‌ام را تزئین می‌کنند و مرا گرامی میدارند و در صومعه‌ام طواف میکنند و می‌روند. هر زمان که نفسم از عبادت و تنهایی و گرسنگی خسته و سنگین می‌شود، به یاد آن روز می‌افتم که چه عزتی می‌یابم! پس کوشش یک ساله ی من برای عزت آن روز است. 📙یکصد موضوع، پانصد داستان 288/1 ؛ به نقل از: المحجة البیضاء @faghatkhoda1397
✅ پاداش عزاداری و هزینه کردن برای امام حسین علیه‌السلام✨ حضرت موسی(ع) به خداوند عرض کرد: «چرا امّت پیغمبر خاتم را بر سایر امّت‌ها برتری داده‌ای؟» خداوند متعال وحی فرمود: «آنها را بخاطر ده ویژگی فضیلت داده‌ام.» حضرت موسی عرض کرد: «آن ده خصلت چیست تا بنی اسرائیل را امر کنم که انجام دهند؟» خدای تعالی وحی فرمود: «نماز، زکات، روزه، حج، ... و عاشورا.» حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: «عاشورا چیست؟» 💠 خدای متعال وحی فرمود: «عاشورا گریه و تباکی (خود را به حالت گریه درآوردن) بر فرزندزاده محمّد(ص) و مرثیه خوانی و عزاداری بر مصیبت اوست. ای موسی! در آن زمان هیچ بنده‌ای از بندگانم نیست که بر فرزند مصطفی(ص) گریه کند یا خود را به گریه بزند و برای او مجلس عزا برپا نماید، مگر اینکه بهشت را برایش ثابت قرار می‌دهم؛ و هر کس به سبب محبّت حسین(ع) درهمی از مالش را خرج اطعام کند یا در راه دیگری برای او هزینه کند، در دنیا هفتاد برابر آنچه خرج کرده به مالش برکت می‌دهم، گناهانش را بخشیده و در بهشت جایگاهش را قرار خواهم داد. به عزّت و جلالم سوگند، هر مرد و زنی که در روز عاشورا یا غیر آن، قطره‌ای اشک بر مصیبت حسین(ع) بریزد، اجر هزار شهید برایش می‌نویسم.» 📚 مستدرک الوسائل، ج ‏10، ص 318 @faghatkhoda1397
✍قاری بی تفکر ابو سعید خدرى، یکى از اصحاب معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىگوید: روزى ابوبکر به حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: در فلان بیابان مىگذشتم چشمم به مردى خوشسیما افتاد که با کمال خشوع نماز مىخواند.پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوبکر فرمود: برو و این شخص را به قتل برسان! ابوبکر به سوى آن شخص رفت ولى وقتى او را با آن حال عبادت دید از کشتن وى چشم پوشید و برگشت.پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عمر بن خطاب فرمود: تو برو و او را بکش! عمر نیز رفت و او را در آن حال دید، و به حال خود گذاشت و بازگشت و عرض کرد: اى رسول خدا، من مردى را دیدم که با کمال خشوع، نماز مىخواند، نتوانستم او را بکشم.پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: برو او را به قتل برسان! على(علیه السلام) با شمشیر آختهاش به سوى او رفت تا هر کس هست، فرمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در موردش اجرا کند، ولى او از آنجا رفته بود.على(علیه السلام) به حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) بازگشت و به عرض رساند: به محل مأموریت رفتم ولى آن شخص را در آنجا ندیدم.پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: این شخص و طرفدارانش قرآن مىخوانند ولى قرآن از گلویشان تجاوز نمىکند و همچون رمیدن تیر از کمان، از دین خارج مىگردند.آنها را بکشید که بدترین و ناپاکترین موجودات هستند.در تاریخ آمده این شخص، ذوالخویصره تمیمى نام داشت و مؤسس گروه «خوارج» بود ودر جنگ نهروان، به دست سپاه على(علیه السلام)به هلاکت رسید.او را «ذوالثدیه» مىگفتد.زیرا در شانه او گوشتى اضافى همچون پستان وجود داشت.وقتى خبر هلاکت او را به على(علیه السلام) رساندند، تکبیر گفت و از مرکب پیاده شد و سجده شکر به جا اورد @faghatkhoda1397
ابوجعفر فزاری گفت: امام ششم (ع) هزار دینار به غلام خود (مصادف) داد و فرمود: اجناس تجاری خریداری کن؛ زیرا خانواده‌ام زیاد شده اند. غلام کالایی تهیه کرد و با کاروانی حرکت کرد تا این که نزدیک مصر رسیدند، آن گاه با قافله ای که از شهر خارج شده بود رو به رو شدند، آنها از وضع بازار اجناس خود جویا شدند، کالای آنها از اجناسی بود که عموم مردم به آن احتیاج داشتند. تجار با هم پیمان بستند که اجناس خود را دو برابر خرید بفروشند. وقتی مصادف خدمت امام صادق (ع) رسید، دو کیسه پول تقدیم حضرت کرد و گفت: قربانت گردم! این هزار دینار اصل سرمایه و این هزار دینار، سود آن است، حضرت فرمود: این سود زیادی است، مگر چه کرده ای که چنین سودی به دست آورده ای؟ غلام تمام جریان را برای حضرت بازگو کرد. حضرت فرمود: عجبا! سوگند خوردید که از مسلمان سود بیشتری بگیرید، سپس یکی از کیسه‌ها را برداشت و فرمود: من به چنین سودی نیاز ندارم، ای مصادف! پیکار با شمشیر، آسان تر از به دست آوردن مال حلال است. 📙پند تاریخ130/2 - 131. @faghatkhoda1397
تاجری نصرانی در بصره بود که سرمایه ی زیادی داشت و این در حالی بود که بصره گنجایش سرمایه ی او را نداشت. شریکهایش از بغداد برای او نوشتند: سزاوار نیست با این سرمایه در بصره بمانید، خوب است وسیله ی حرکت خود را به بغداد فراهم کنید؛ زیرا این جا توسعهی معاملاتش خیلی بیشتر از بصره است. مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرد و با تمام سرمایه اش به طرف بغداد حرکت کرد، در راه دزدان با او برخورد کردند و تمام موجودی اش را گرفتند، چون خجالت میکشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار به اعراب بادیه نشین پناه برد، بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که میان آنها جوانانی بودند که بر اثر تناسب اخلاقی کم کم با آنها انس گرفت و چندی هم در مهمان سرای آنان ماند. یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدند، علت افسردگی اش را سؤال کردند. گفت: مدتی است که من مهمان شما هستم، از این رو غمگینم. بادیه نشینان گفتند: این میهمان سرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو نه اضافه می‌شود و نه کم می‌گردد، وقتی تاجر فهمید توقف او در آن جا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده ای نیست شاد شد و بر اقامت خود افزود. روزی عده ای از قبایل اطراف برای زیارت کربلا با پای برهنه بر این قبیله وارد شدند، جوان‌های آنها نیز با شوق تمام تلاش می‌کردند مرد نصرانی هم به همراه آنها حرکت می‌کرد و در راه از اسباب آنها مراقبت میکرد و از خوراکشان می‌خورد، ایشان ابتدا به نجف آمدند و پس از انجام مراسم زیارت مولا علی وارد کربلا شدند، اسباب خود را داخل صحن گذاشته، به نصرانی گفتند: تو این جا بنشین، ما تا فردا بعد از ظهر نمی آییم و برای زیارت به طرف حرم رفتند. تاجر وضعی عجیب مشاهده کرد، دید همراهانش با اشک‌های جاری چنان ناله می‌زنند که گویی در و دیوار با آنها هم آهنگ است. نصرانی به واسطه ی خستگی به خواب رفت، پاسی که از شب گذشت در خواب دید شخصی بسیار جلیل و بزرگوار از حرم خارج شد و در دو طرف او دو نفر ایستاده اند، به هر یک از آن دو دفتری داد، یکی را مأمور کرد اطراف خارجی صحن را بررسی کند و هر چه زائر و مهمان وارد شده است یادداشت کند و دیگری را برای داخل صحن مأمور کرد. آنها رفتند و پس از مختصر زمانی بازگشته، صورت اسامی را عرضه داشتند. آقا نگاه کرد و فرمود: هنوز کسانی هستند که شما نامشان را ننوشته اید، برای مرتبه ی دوم به جست و جو پرداختند، سپس برگشته، اسامی را به عرض رساندند. باز آن جناب فرمود: باز هم هستند. پس از گردش در مرتبه ی سوم عرض کردند: ما کسی را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی که این جا به خواب رفته و چون نصرانی بود اسم او را ننوشتیم. فرمود: چرا ننوشتید؟ آیا به در خانه ی ما نیامده؟ تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته ی توجه مخصوص ابا عبد الله شد که پس از بیدار شدن، اشک از دیده فرو ریخت و اسلام اختیار کرد و اگرچه سرمایه ی مادی خود را از دست داد، سرمایه ای بس گرانبها به دست آورد. 📙دار السلام 2/ 144. @faghatkhoda1397
بعد از آن که پیامبر اکرم مبعوث شدند تا سه سال عده ی اندکی ایمان آوردند، پس وحی رسید که رسالت خود را ظاهر و عمومی کن و از استهزا و اذیت مشرکان پروا مکن که ما شر آنها را از تو دفع کنیم. یکی از آنها ولید بن مغیره بود. جبرئیل ۔ ملک مقرب الهی - نزد پیامبر آمد، در آن هنگام ولید از آن جا گذشت. جبرئیل گفت: این ولید پسر مغیره از استهزا کنندگان است؟ پیامبر فرموند: بلی! پس جبرئیل به پای ولید اشاره کرد. ولید کمی که رفت به مردی از خزاعه گذشت که تیر می‌تراشید، پایش را روی تراشه و ریزه‌های تیر گذاشت و ریزه ی آن در پاشنه پای او رفت و پایش خونین شد؛ اما تکبرش نگذاشت که خم شود و آن را بیرون آورد. چون به خانه رفت، آن قدر خون از پایش روان شد که به تشک دخترش رسید، دخترش بیدار شد و به کنیز خود گفت: چرا دهان مشک را نبسته ای؟ ولید گفت: این خون پدر تو است، آب مشک نیست، بعد وصیت کرد و به جهنم پیوست. 📙یکصد موضوع، پانصد داستان 171/1 ؛ به نقل از: @faghatkhoda1397
در بنی اسرائیل یک جوان خیاط زندگی می‌کرد که بسیار زیبا و خوش صورت بود به طوری که هر زنی او را میدید فریفته ی او می‌شد. روزی چند جامه دوخت تا آنها را بفروشد و زندگی خود و خانواده اش را تأمین کند. پادشاه آن شهر، دختری بسیار خوش اندام و زیبا داشت. آن دختر روزها بالای قصر می‌آمد و اطراف را تماشا می‌کرد، روزی چشمش به آن خیاط افتاد که از کنار قصر عبور می‌کرد. فریفته ی او شد و او را به عنوان خرید لباس به قصر خود دعوت کرد. هنگامی که جوان داخل قصر شد، دختر او را به عمل منافی عفت دعوت کرد؛ اما جوان قبول نکرد و گفت: از خدا می‌ترسم. دختر گفت: چاره ای نداری مگر این که از من اطاعت کنی. جوان چون دید چاره ای ندارد، اجازه گرفت تا به بام قصر رود و خود را شست و شو دهد. دختر گفت: اشکالی ندارد به شرط این که لباس‌های دوخته ی خود را کنار من بگذاری تا یقین پیدا کنم که برمیگردی. جوان لباس‌ها را گذاشت و به بام قصر رفت و خود را از بام رها کرد تا دامنش به گناه آلوده نشود. چون نیت جوان خالص بود و از ترس خدا این عمل را انجام داد خداوند به جبرئیل امر کرد که فورا او را بگیرد و آهسته بر زمین گذارد. وقتی جبرئیل أن جوان را روی زمین گذاشت، جوان به خانه رفت، همسرش پرسید: امشب برای غذا چه آورده ای؟ در جواب گفت: امروز لباس‌ها را نسیه فروختم، فردا پول لباس‌ها را می‌پردازند، امشب را با گرسنگی تحمل کنید تا فردا پولی به دست آورم و برای شما غذا تهیه کنم. بعد به همسرش گفت: برو تنور را روشن کن که همسایگان فکر کنند ما در حال پختن نان هستیم. زن هم تنور را روشن کرد و کنار شوهرش نشست. در این هنگام یکی از همسایگان داخل خانه شد که از ایشان آتش بگیرد. دید مقداری نان داخل تنور است و نزدیک است که بسوزد. فریاد زد: شما مشغول صحبت هستید در حالی که نان‌های داخل تنور نزدیک است بسوزد. همسر آن جوان با تعجب سر تنور آمد و دید مقداری نان پخته در تنور است. آنها را از تنور بیرون آورد و نزد شوهر رفت و حقیقت را جویا شد. جوان نیز آن داستان را برای او بیان کرد و گفت: این نتیجه ی پاکدامنی و اطاعت از پروردگار است. 📙پند تاریخ 2/ 234 - 236؛ به نقل از: الانوار النعمانیه @faghatkhoda1397
✍رهبر باید خوش خوترین مردم باشد! عربی خدمت پیامبر علاوه آمد و تقاضای کمک مالی کرد. حضرت به اندازهی کفایت به او بخشیدند و فرمودند: به تو احسان کردم؟ عرض کرد: نه، بلکه کار خوبی هم نکردید. اطرافیان پیامبر با آشفتگی از جای حرکت کردند تا او را کیفر دهند. حضرت اشاره کردند: خودداری کنید، آن گاه وارد منزل شدند مقدار دیگری به عطای خویش افزودند و به اعرابی دادند، بعد فرمودند: اکنون احسان کردم؟ گفت: آری! خداوند پاداش نیکویی به شما عنایت کند. به اعرابی فرمودند: تو نزد اصحابم سخنی گفتی که باعث کدورت آنها شد، اکنون اگر صلاح بدانی همین حرف را پیش آنها بزن تا کدورت آنان برطرف شود. فردا صبح اعرابی هنگامی که اصحاب حضور داشتند خدمت پیامبر و رسید. فرمودند: دیروز این مرد حرفی زد، پس از آن که به عطایش اضافه کردم گفت که از من راضی شده است، رو به او کردند و فرمودند: همین طور است؟ عرض کرد: آری، خداوند به شما خیر عنایت کند. آن گاه پیامبر به اصحاب فرمودند: مثل این مرد مانند کسی است که شترش رم کرده و مردم از پی آن شتر بروند، هر چه بیشتر ازدحام کنند آن حیوان فرارش زیادتر می‌شود. صاحب شتر فریاد می‌کند مرا با شتر واگذارید، من راه رام کردنش را بهتر می‌دانم، آن گاه خودش پیش می‌رود گرد و غبار از پیکر او می‌زداید تا آرام شود، کم کم او را خوابانده جهاز بر او می‌گذارد و سوار می‌شود. من هم اگر شما را آزاد می‌گذاشتم وقتی این مرد آن حرف را زد او را میکشتید و بیچاره به آتش جهنم میسوخت. 📙پند تاریخ199/2؛ به نقل از: سفینة @faghatkhoda1397
یکی از دانشمندان معاصر می‌گوید: من از همان اوقات که به تحصیل مقدمات اشتغال داشتم، نام محدث قمی را در محضر مبارک پدر بزرگوارم میشنیدم. وقتی برای تحصیل به مشهد مشرف شدم، زیارت ایشان را بسیار مغتنم می‌شمردم. چند سال با این دانشمند با ایمان معاشرت داشتم و از نزدیک با مراتب علم و عمل و پارسایی و پرهیزکاری ایشان آشنا شدم و روز به روز بر ارادتم افزوده شد. در ماه مبارک رمضان یکی از سال‌ها با چند تن از دوستان از ایشان خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد اقامه ی جماعت را بر معتقدان و علاقه مندان منت نهند. با اصرار و پافشاری خواهش ما را پذیرفتند و چند روز نماز ظهر و عصر در یکی از شبستان‌های آن جا اقامه شد و روز به روز بر جمعیت نیز افزوده می‌شد. هنوز به ده روز نرسیده بود که اشخاص زیادی اطلاع یافتند و جمعیت زیادی آمدند. یک روز پس از تمام شدن نماز ظهر به من - که نزدیک ایشان بودم. گفتند: شما امروز نماز عصر را اقامه کنید و خودشان رفتند و دیگر آن سال را برای نماز جماعت نیامدند. وقتی علت را جویا شدم، گفتند: حقیقت این است که در رکوع رکعت چهارم [نماز ظهر] متوجه شدم که صدای اقتدا کنندگان که پشت سر من نماز میگذاردند (یا الله، یا الله، ان الله مع الصابرین) از محلی بسیار دور به گوش می‌رسد. این امر توجه مرا به زیاد بودن جمعیت جلب کرد و شادی و فرحی در من به وجود آورد و خلاصه خوشم آمد که جمعیت این اندازه است. بنابراین من برای امامت اهلیت ندارم! 📙حدیث اخلاص محدث قمی / 52: سیمای فرزانگان 3/ 144. @faghatkhoda1397
هنگامی که حضرت نوح کشتی را ساخت و انواع حیوانات را در آن جای داد، الاغ از کشتی بیرون ماند. هر چه نوح او را وادار میکرد سوار نمیشد، بالاخره خشمگین شد و گفت: سوار شوای شیطان! شیطان این سخن را شنید و خود را در پی الاغ آویزان کرد و داخل کشتی شد. حضرت نوح خیال می‌کرد شیطان سوار نشده، همین که کشتی به حرکت در آمد چشم نوح به شیطان افتاد که در صدر کشتی نشسته بود، پرسید: چه کسی به تو اجازه داد؟ گفت: مگر تو نگفتی سوار شو ای شیطان. آن گاه گفت: ای نوح! تو بر من حقی داری و بر من نیکی کرده ای، می‌خواهم آن را جبران کنم. نوح پرسید: آن خدمت چه بوده؟ در پاسخ گفت: تو دعا کردی قومت به یک ساعت هلاک شدند، اگر این کار را نمیکردی من حیران بودم با چه وسیله ای آنها را منحرف و گمراه کنم و تو مرا از این زحمت راحت کردی. حضرت نوح دانست شیطان او را سرزنش میکند. او بعد از طوفان، پانصد سال گریه میکرد؛ از این رو «نوح» لقب گرفت و پیش از آن «عبد الجبار» نام داشت. خداوند به او وحی کرد که سخن شیطان را گوش کن. نوح به شیطان گفت: آنچه می‌خواستی بگویی بگو. گفت: تو را از چند خصلت نهی می‌کنم: اول این که از کبر پرهیز کن؛ زیرا اولین گناهی که نسبت به خداوند انجام شد همین کبر بود؛ چون پروردگار مرا امر کرد به پدرت آدم سجده کنم، اگر تکبر نمیکردم و سجده میکردم مرا از عالم ملکوت خارج نمی کردند. دوم از حرص دوری کن؛ زیرا خداوند تمام بهشت را برای پدرت آدم مباح گردانید و فقط او را از یک درخت نهی کرد؛ اما حرص، آدم را واداشت تا از آن درخت بخورد و دید آنچه باید ببیند. سوم، هیچ گاه با زن بیگانه و اجنبی خلوت مکن؛ مگر این که شخص ثالثی با شما باشد. اگر بدون کسی خلوت کنی من در آن جا حاضر می‌شوم و آن قدر وسوسه می‌نمایم تا خطا کنی. خداوند به نوح وحی کرد که سخن شیطان را قبول کن. 📙پند تاریخ 3/ 31. 30 ؛ به نقل از: الأنوار النعمانیه / 81 @faghatkhoda1397
‼️عاقبت عالِمِ بدون عمل ✍حضرت محمد صلی الله علیه و آله: روز قیامت، گروهی از بهشتیان، به گروهی از دوزخیان می‌نگرند و می‌گویند: «ما به برکت آموزش و پرورشی که شما به ما دادید به بهشت رفتیم. اما چه شده است که خود شما به دوزخ افتاده‌اید؟» آن گروه از دوزخیان پاسخ می دهند: «ما دیگران را به نیکی کردن فرمان می‌دادیم ولی خود به آن عمل نمی‌کردیم!» 📚مکارم الأخلاق ، جلد 2 ، صفحه 364 @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 🌼ويژگى زمان ظهور امام زمان عليه السلام‏ ✍ روزى كه حكومت عدل جهانى برپا شود، يك وجب كوير بر روى زمين نخواهد ماند: «يَجْعَل لَّكُمْ جَنتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهرًا» تمام كويرها باغ مى شود و نهر آب هم در آن جارى مى شود. در آن روز جمعيت هم به اندازه امروز نيست، چون قبل از آمدن ايشان، ستمگران دنيا به جان هم مى افتند و دو سوم جمعيت كره زمين به دست خود مردم زمين نابود مى شوند. و يك سوم جمعيت مى ماند، كه آنها هم طولى نمى كشد كه تسليم ايشان مى شوند. در روايات آمده است كه تنها جنگى كه با امام زمان عليه السلام مى شود، از طرف سه قوم يهود، لاييك و اعراب است كه هم زمان با ظهور حضرت، براى نابودى ايشان دست به دست هم مى دهند. اولين دولتى هم كه وارد جنگ با ايشان مى شود، وهابيّت است. بعد هم اسرائيل، بعد هم لاييك. ولى همگى به هلاكت مى رسند. وقتى شرّ آنها از زمين كنده مى شود، آن وقت جهان رو به گلستان شدن مى رود. مسيحيان واقعى عالم هم با ايشان نمى جنگند، چون مسيحى ها عيسى عليه السلام را مى بينند كه در نماز به امام عليه السلام اقتدا مى كند. در معيشت مادى، هر كاسبى به مشترى التماس مى كند. همه جا نعمت و بركت به وفور يافت مى شود. اين ها از بركت ايمان و عدالت است. اگر دولت ها حاضر شوند كه اين عدالت را امتحان كنند، آن وقت مى بينند كه كشور چگونه متحوّل مى شود. چنان امنيّت برقرار مى شود كه امام باقر عليه السلام مى فرمايند: اگر زنى، شترى را كه يك طرفش طلا و طرف ديگر آن را نقره بار كرده است، از بازار بغداد تا شام برود، يك چشم نامحرمى به او دوخته نمى شود، يا دستى به بار شتر او دست دراز نخواهد شد.«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمنَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ» 📚 برگرفته از کتاب آثار مثبت عمل اثر استاد حسین انصاریان 🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ @faghatkhoda1397
😓 مدام در مسیر خانه با امیر علیِ هشت ماهه درگیر بود که بتواند چادر و روسریش را روی سرش نگه دارد. خسته و کوفته به خانه رسید و امیرعلی را جلوی اسباب بازی‌ها ولو کرد .خودش را روی مبل انداخت .هنوز نفس نفس میزد... 😡 یهو با عصبانیت گفت ، مگه مجبورم اینجوری به خاطر دوتا تارمو خودمو عذاب بدم؟؟؟ اصلا به احمدم میگم دیگه نمیتونم مطابق میل تو چادر سر کنم اصلا با حجاب راحت نیستم و السلام . نفس عمیقی کشید ؛ تلوزیون را روشن کرد کارشناس برنامه حرف می‌زد ، گوش‌هایش را تیز کرد 👌 " عزیزان حجاب یعنی مهربانی نسبت به هم نوع ؛ یعنی احساس مسئولیت نسبت به زندگی افراد جامعه مون . چقد خوبه همونطور که نگران وضعیت مالی همدیگه میشیم نسبت به آرامش و ایمان زندگی همدیگه بی تفاوت نباشیم ! شما خانم محترمی که نمی‌خوای زندگی آروم و خوبت بهم بریزه حتما با رعایت حجاب این امکان رو به نوبه ی خودت برای دیگران میسر کن. مهربانی یعنی همین ... " 😐 تلوزیون را خاموش کرد ، می‌خواست خودش را گول بزند که خدا مستقیم با او حرف نزده ولی هیجان زده شده بود. با خود گفت: خدایا باشه بازم تو غافلگیرم کردی .خودت می‌دونی چقد دلنازک و مهربونم دست گذاشتی رو نقطه ضعفم . چاره چیه ؟! درسته یکم سخته اما سختیش‌ام به جون می‌خرم. هیچ عذر و بهانه ای نبود... ؛ گفت : به جون می‌خرم مهربون ترینم ، اما اجرشو از خودت میخوام❤️ ✍️ به قلم ؛ بی @faghatkhoda1397
🌷🌷🌷 ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻟﻬﯽ ﻗﻤﺸﻪ ﺍﯼ : ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟؟؟ ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ،ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ ... ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ... ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ،ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ... ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ ! ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟! ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ... ؟؟ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ،ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ،ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺣﮑﯿﻤﻪ ... ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﮑﯿﻢ ... ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﯿﻢ،ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟ ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟؟؟ ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟؟ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ @faghatkhoda1397
4_5845764460555273862.mp3
2.2M
•°🌱 🎼امید امام‌زمان را ناامید نکنیم😔💔 🎤استاد مؤمنۍ سکوت کرده ام اما...... خودت میدانی چقدر حرف برای نگفتن دارم😭💔 ┏━✨🕊✨🕊✨┓ @faghatkhoda1397
4_5845764460555273862.mp3
2.2M
•°🌱 🎼امید امام‌زمان را ناامید نکنیم😔💔 🎤استاد مؤمنۍ سکوت کرده ام اما...... خودت میدانی چقدر حرف برای نگفتن دارم😭💔 ┏━✨🕊✨🕊✨┓ @faghatkhoda1397
عبرت از گذشته! شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود. امام عليه السلام فرمود: بيچاره فرزند آدم هرروز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود. 🌱مصيبت اول اينكه ، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست . 🌱دوم : هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس ‍ بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند. سپس فرمود: 🌱سومى مهمتر از اين است . گفته شد، آن چيست ؟ امام فرمود: هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم . آنگاه فرمود: طولانى ترين روز عمر آدم ، روزى است كه از مادر متولد مى شود. دانشمندان گفته اند اين سخن را كسى پيش از امام سجاد عليه السلام نگفته است. 📗داستان های بحارالانوارجلد @faghatkhoda1397
‼️ ✨🌹•پيامبر خدا صلى الله عليه و آله•🌹✨ 📜•به حاضران و غايبان امّت خود سفارش مى كنم كه دعوت مسلمان را ـ گرچه از فاصله پنج ميل باشد ـ بپذيرند؛ زيرا اين كار، جزو دين است• 🌿•رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أُوصِي الشاهِدَ مِن اُمَّتي والغائبَ أن يُجِيبَ دَعوَةَ المُسلِمِ ولَو على خَمسَةِ أميالٍ ؛ فإنّ ذلكَ مِن الدِّينِ• 📚الكافی >ج 6 >ص 274 ┏━✨🕊✨🕊✨┓ @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز دوشنبه روز زیارتی 🌸امام حسن علیه السلام 🌸امام حسین علیه ┏━✨🕊✨🕊✨┓ @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی حاج آقا قرائتی ✍موضوع: چرا دعــاهامون مستجــاب نمی شه؟! ┏━✨🕊✨🕊✨┓ @faghatkhoda1397