جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد .
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند .
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ...
@faghatkhoda1397
💎یکی از همکارامون تعریف میکرد خونه ی بابام که بودم، تا داداشم از در میاومد توو، مامانم میگفت پاشو این جورابای خان داداشت رو بشور که حسابی خسته ست! اصلنم براش مهم نبود که منم آدمم و از سرِ کار اومدم و خستهم و چرا باید کارایِ شخصیِ یکی دیگه رو انجام بدم! اعتراضم که میکردم میگفت ناسلامتی مَرده داداشت! منِ دخترِ تحصیلکرده ی جامعه هم متوجه ارتباط مرد بودن داداشم و جوراب نشستنش نمیشدم اما چاره ای جز اطاعت کردن نداشتم، ولی یه گوشه ی ذهنم همیشه درگیرِ این تفاوت و تبعیض بود! تا اینکه برام خواستگاری اومد که پسندِ خانواده بود و قرار شد بریم که باهاش سنگامونو برای یه عمر زندگیِ مشترک وا بکنیم. من اولین چیزی که بهش گفتم این بود که آقای محترم! از همین الان گفته باشم؛ من جوراباتو نمیشورما! اون بنده خدا هم با تمامِ تعجبی که توی رفتار و کلامش بود از شرطِ نامربوطِ من، قبول کرد! سر خونه و زندگیمون که رفتیم، دیدم مَردِ خوبیه! متوجه میشه که منم مثل خودش آدمم، جون میکَنَم برای زندگیمون... توقع نداشت کارای شخصیِ اونم من گردن بگیرم چون مَرده! اگه ظرفارو من میشستم، اون لباسارو میشُست، اگه من خونه رو جارو میکشیدم، اون غذا میپخت، و البته بخاطر حساسیت من نسبت به جوراب شستن، جورابای منم هر روز همراهِ جورابای خودش میشُست!
میگفت حالا من شانس آوردم که گیرِ یه آدم ناتو نیفتادم، ولی آدم یه وقتایی بزرگترین ضربه هارو از عزیزانش میخوره! مثل من که خانواده باهام کاری کرده بود که سطح توقعاتم از برابری با شریک زندگیم رو در حدِ جوراب نشستن پایین آورده بودم و حواسم به خیلی چیزایِ مهم تر نبود...
میگفت فرهنگ سازی باید از خانواده ها شروع بشه، نگیم پسر که ظرف نمیشوره، دختر که بیرون کار نمیکنه، مَرد که بچه داری نمیکُنه، زن که وزنه بردار نمیشه! میگفت ما خودمون باید یادِ بچه هامون بدیم که ما همهمون انسانیم و آزاد، حقوقِ برابر داریم، حق انتخاب داریم، ربطیم به زن یا مرد بودنمون نداره...
میگفت گاهی وقتا باید تغییر رو از خودمون و خونه هامون شروع کنیم؛
باید یاد بگیریم به پسرامون حس برتریِ کاذب رو القا نکنیم، به دخترامون اسیر بودن و جنس دوم بودن رو تلقین نکنیم،
اینجوریه که کم کم دنیا هم تغییر می کنه
@faghatkhoda1397
📘#داستان_ملانصرالدین
همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟
گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم.
همسرش گفت: بگو ان شاءالله
ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!!
از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟
ملا گفت: ان شاءالله كه منم!
همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها
خداوند در قران می فرماید:
«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛»
هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد» (کهف/ 23-24).
☘☘
@faghatkhoda1397
🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃
روزی پدر و پسری بالای تپهای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا میکردند با هم صحبت میکردند.
پدر میگفت: اون خونه را میبینی؟
اون دومین خونهایه که من تو این شهر ساختم.
زمانی که اومدم تو این کار فکر میکردم کاری که میکنم تا آخر باقی میمونه...
دل به ساختن هر خانه میبستم و چنان محکم درست میکردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه...
خیالم این بود که خونه مستحکمترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونههای من بعد از من هم همینطور میمونن.!!
اما حالا میدونی چی شده؟
صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم...
این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...!
این حرف صاحبخونه دل منو شکست ولی خوب شد...
خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم....
درسی که به تو هم میگم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفقتر باشی...
پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت.
چرا که هیچچیز ارزش این را نداره و هیچکس هم چنین ارزشی به تو نمیتونه بده...
"فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را میدونه و اگر دل میخوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه
@faghatkhoda1397
ملانصرالدین از جلو غاری میگذشت،
مرتاضی را در حال مراقبه دید و از
او پرسید دنبال چه می گردد.
مرتاض گفت:" بر حیوانات مطالعه می کنم،
از آن ها درس های زیادی می گیرم که
می تواند زندگی آدم را زیر و رو کند."
ملا نصرالدین پاسخ داد:" بله، قبل از این،
یک ماهی جان مرا نجات داده. اگر هرچه
را که می دانی به من بگویی، من هم
ماجرای ماهی را برایت می گویم."
مرتاض از جا پرید:" این اتفاق فقط
می توانست برای یک قدیس رخ بدهد."
بنابراین هرچه را که می دانست به او گفت.
-" حالا که همه چیز را به تو گفتم،
خوشحال می شوم که بدانم چگونه
یک ماهی جان شما را نجات داد؟!"
ملا نصرالدین پاسخ داد:" خیلی ساده!
موقع قحطی داشتم از گرسنگی می مردم
و به لطف آن ماهی توانستم سه روز
دیگر دوام بیارم....
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#داستان کوتاه پند آموز
💭 «یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار … منم راه افتادم راه زیاد بود. کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.
💭تا چشمم به رودخانه افتاد، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن؛ نمیدانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم … می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه، چندین دختر جوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه مےکند، که من نگاه کنم؛ هیچ کس هم متوجه نمی شود! اما خدایا من به خاطر تو، از این گناه می گذرم!
💭 از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود. یادم افتاد #حاج_آقا_حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم! حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک میریختم و مناجات می کردم. خیلی با توجه گفتم یا الله یا الله … به محض تکرار این عبارات،
💭 صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد. به اطرافم نگاه کردم؛ صدا از همه سنگریزه های بیابان و درخت ها و کوه می آمد!!! همه می گفتند: «سبوح القدوس و رب الملائکه و الروح …» از آن موقع، کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد …»
💭 در سال 1391، دفترچه ای که 27 سال پس از شهادت احمد آقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود، بدست آمد.در آخرین صفحه نوشته شده بود: در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی (عج) را زیارت کردم ...
@faghatkhoda1397
#داستانک
خدایا شکایت به نزد تو میبرم
دزدی کیسه زر ملّانصرالدین را ربود، وی شکایت نزد قاضی برد
تا خواست ماجرا را شرح دهد! مردی(داروغه) وارد شد و نزد قاضی نشست
ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون امد؛
روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم ،
از او سوال کردند که چطور بدون حکم قاضی کیسه را یافتی ؟!
ملّا خنده ای کرد وگفت :
«در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد »
بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم
منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم
امروز در بیاباندیدم که داروغه از اسب افتاده ، گردنش شکسته ، و کیسه زر من به کمر بسته... !
پس کیسه ام را برداشتم.
@faghatkhoda1397
🌱🕊
⭕️✍تلنگر
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃
توصیف چندتن از پادشاهان و ملکه های اروپا از زبان ناصرالدین شاه
امپراطور آلمان : 76 سال دارد سرش کم موست قدری از مورا با نخ بسته آورده مثل بچه زلف زنها بالای سر قرار داده بسیار بسیار خنده دارد
پادشاه هلند : اما چه بنویسم از پادشاه هلند نعوذبالله یک خرو یک گاورا اسمش را پادشاه هلند گذاشته اند ول کرده اند بسیار نره خر جوزعلیست بسیار پرزور است منک و مبهوت است.
پسر پادشاه هلند : گردن کج ،دهن کج،پاها کج، چشمها شبکور ،قوز دارد . خر یابو پسر همان پدریست که تفصیلش را در روز سیاحت دریاچه ژنو گفتم حلالزاده صحیح النسب است
عجب پسر گوهی است
نگاه تمسخرآمیز ناصرالدین شاه به پادشاهان تراز اول اروپا
زن بیسمارک صدراعظم آلمان : بسیار بسیار بدگل است بیچاره بیسمارک
سلطان عثمانی : فربه چاق شکم گنده گردو قندلی سودایی مزاج دیوانه ... بدکلاه بدرخت بدترکیب بجز زبان خودش که ترکی عثمانلوست هیچ زبان دیکر نمیفهمد.
ملکه 55 سال چیزی بالا دارد حالا هم برای شوهرش سیاه میپوشد اما بسیار خوش بنیه و فربه و سرخ و سفید است هیچ معلوم نیست سالش اینقدرهاست دندانهایش هیچ عیب نکرده قدش کوتاه است گردن کوتاه کلفتی دارد بسیار بشاش و خوش صورتست و مودب
روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگستان نویسنده ناصرالدین شاه قاجار پدیداورنده بانو فاطمه قاضیها ناشر سازمان اسناد ملی ایران
@faghatkhoda1397
🦂عقربی که جان زائران حسینی(ع) را در اربعین نجات داد
👥زائران ایرانی و دیگر کشورها که در مسیر عشق حسینی حرکت می کردند ،گزارش دادند: یک زن که به نظر می رسید خسته است،برای استراحت وارد یکی از خیمه ها شده و در خواب عمیق و طولانی فرو رفت طولانی شدن خواب این زن باعث شد که دیگران را متوجه خودش کنند،به همین دلیل به سمت زن آمدند و او را صدا زدند اما جوابی نداد و اینگونه متوجه شدند که وی مرده است و در کنارش عقربی را پیدا کردند که آن نیز مرده است و متوجه شدند که این زن توسط نیش عقرب مرده است زنان وقتی تلاش میکردند که جسد وی را به خیمه کناری ببرند، احساس کردند جسم عجیبی در وسط بدن زن است وقتی لباس وی را کنار زدند..
ادامه ماجرای عقرب و زائران
@faghatkhoda1397
🌹خاطره🌹
خدمت استاد اخلاق آیت الله جاودان نشسته بودیم؛ صحبت در مورد صلوات و استغفار شد، ایشان فرمودند: صلوات مانند عسل است (شیرین و لذتبخش)؛ استغفار مانند دارو است و انسان مریض باید دارو مصرف کند تا خوب شود و امثال ما معمولا مریض هستیم.
در ادامه فرمودند: مشهد، خدمت آیت الله بهجت بودیم ایشان در جواب نامه ای که در مورد اختلاف زن و شوهری بود توصیه به استغفار میکردند و در همان حین شخصی نزد ایشان آمد و برای گشایش رزق درخواست ذکری کرد که ایشان در جواب به او نیز فرمودند زیاد استغفار کن.
🌹
پيامبر اكرم: «آيا شما را به (عامل) دردهايتان و (عامل) دوايتان آگاه نگردانم؟ (عامل) دردهایتان گناه است و (عامل) دوایتان استغفار است».
🌹
استغفارِ زياد و با توجه به خصوص در سه ماه رجب و شعبان و رمضان بسيار بسيار سفارش شده است.
@faghatkhoda1397
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
علی آقا یک بقالی کوچک دارد . کوچکتر از همه بقالی های اطرافش . دو تا از انگشت های دست راستش هم نیستند . نپرسیدم کجا ولی احتمالا جایی زیر دستگاه پرس جا مانده باشند .
صبح ها مادر پیرش با لهجه دزفولی و عصرها خودش با ته لهجه جنوبی پشت دخل می ایستد. سالها درگیر اعتیاد بوده ولی سه سال است که پاکی را تجربه می کند. همین چند مورد کافیست تا من ترجیح بدهم همیشه خرید های کوچک خانه را از او بخرم نه بقالی های کناری او .
امروز از او چند تا خوراکی خریدم . مجموعا شد 6 هزارتومان .
علی آقا بعد از اینکه کارت را کشید و مبلغ را وارد کرد ، رمز کارت را پرسید و من هم رمز را گفتم . گویا بعد از مبلغ ، دکمه تایید را نزده بود و چهار رقم رمز هم اضافه شد به مبلغ . یکهو زد زیر خنده و گفت : خدا رحم کرد بهت . نزدیک بود یه جای 6 هزار تومن 60 میلیون تومن بکشم .
گفتم : علی آقا؟؟؟ ! یه کم تو چشمای من نگاه کن .
علی آقا با تعجب نگاهم کرد .
گفتم : به فرض هم که می کشیدی . واقعا قیافه من شبیه آدمهاییه که 26 فروردین تو کارتشون 60 میلیون پول دارن ؟
علی آقا با تردید و کمی هم خجالت گفت : خدا وکیلی نه .
گفتم : ما رو از چی میترسونی برادر ؟ 4 رقم اضافه که سهله شما به جای 6هزار ، 60 هزارتومنم می کشیدی عدم موجودی می زد .
همانطور که می خندید موقع بیرون اومدنم از مغازه گفت : راستی نگران نباش ! امشب یارانه ها رو میریزن
@faghatkhoda1397
🐜🌼#پند
به خدا قسم!
اگر آسمانها و زمین را به من بدهند
تا پوست دانهای جو را از
به ستم از مورچهای بگیرم
هرگز چنین نخواهم کرد.
@faghatkhoda1397
علامه طباطبایی(ره) :
حکمت عبارت است از گزاره های حقّ و مطابق واقع از آن جهت که با سعادت انسان ارتباط پیدا میکند؛ مانند معارف حقّۀ الهی در مورد مبدأ و معاد.
(المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۳۹۵)
#حکمت
👈
@faghatkhoda1397
🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃
روزه خواری عمومی در دربار قاجار!
خاطرات ناصرالدینشاه در سال 1308 قمری:
کسانی که روزه میخوردند؛ اول خودمان بودیم که به هزار دلیل عقلی و نقلی و شرعی نمیتوانستیم روزه بگیریم. مجدالدوله هم ناخوش است، میخورد. اکبرخان هم ناخوش بود و میخورد. دو روزی هم روزه گرفتند؛ ولی اذیت کرده، ناچار خوردند. باشی، برادر اکبرخان هم ناخوش بود، میخورد. امینالملک، قبل از رمضان ناخوش شده بود و حقیقتا خیلی ضعیف و لاغر بود، نمیتوانست روزه بگیرد؛ میخورد. میرزاحسینخان، شرف بنائی هم ناخوش نبود، میخورد و راه میرفت؛ خودش میگفت ناخوشم. صنیعالملک معمارباشی، ابدا عیبی نداشت و روزه میخورد؛ ولی میگفتند دمل دارد. آغابشارت و آغاعبدالله و آغاعلی و مرتضیخان و شمع قهوهخانه هم روزه میخوردند. اعتمادالسلطنه هم گویا روزه میخورد. زیندارباشی هم گویا روزه میخورد. اقبالالدوله هم به جهت خوردن روزه، به محمدآباد رفته بود که تماما را بخورد. معیرالممالک قدیم هم روزه میخورد. ناصرالملک هم روزه نبود. حاجبالدوله و کالسکهچیباشی هم روزه میخوردند، اغلب هم مشکوک بودند. امیناقدس هم که ناخوش بود و روزه نبود. عایشهخانم میخورد. بدرالدوله هم روزه نبود. گلینخانم هم روزه نمیگرفت. زاغی هم روزه نبود. امینالسلطان هم به واسطهی درد چشم که ناخوش شد، ده-دوازده روزه خورد. میرزامحمودخان وزیرمختار هم، چون مسافر بود و قصد اقامه نکرده بود، روزه میخورد. حکیمالممالک چون میخواست به گلپایگان برود، روزه نبود. امینلشکر هم، چون از گلپایگان معزول شده بود، روزه نبود. ایلخانی ریشسفید که هیچوقت روزه نبوده است. میرزاسیدعبدالله، برادر میرزاعیسی هم، با خود میرزاعیسی روزه نبودند.
منبع: روزنامهی خاطرات ناصرالدین شاه قاجار ، تصحیح و ویرایش مجید عبد امین
@faghatkhoda1397
📘داستان واقعی بسیار زیبا و خواندنی
ابن ابى لیلى ، قاضى اهل سنت بود روزى پیش منصور دوانیقى آمد. منصور گفت : بسیار اتفاق مى افتد که داستانهاى شنیدنى پیش قضاوت مى آورند، مایلم یکى از آنها را برایم نقل کنى . ابن ابى لیلى گفت : همین طور است .
روزى پیره زن فرتوتى پیش من آمد با تضرع و زارى تقاضا مى کرد از حقش دفاع کنم و ستمکار او را کیفر نمایم . پرسیدم از دست چه کسى شکایت دارى ؟ گفت : دختر برادرم .
دستور دادم دختر برادرش را حاضر کنند، وقتى آمد ، بعد از جویا شدن جریان گفت : من دختر برادر این زن و او عمه من محسوب مى شود، کودکى یتیم بودم پدرم زود از دنیا رفت و در دامن همین عمه پروریده شدم ، در تربیت و نگهداریم کوتاهى نکرد، تا اینکه به حد رشد و بلوغ رسیدم با رضایت خودم مرا به ازدواج مردى زرگر در آورد، زندگى بسیار راحت و آسوده اى داشتم از هر حیث به من خوش مى گذشت ، عمه ام بر زندگى من حسد ورزید پیوسته در اندیشه بود که این وضع را اختصاص به دختر خود بدهد، همیشه دخترش را مى آراست و به چشم شوهرم جلوه مى داد.
بالاخره او را فریفت و دخترش را خواستگارى کرد عمه ام شرط نمود در صورتى به این ازدواج تن در مى دهد که اختیار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، آن مرد راضى شد هنوز چیزى از ازدواجشان نگذشته بود که عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا کرد، در این هنگام شوهر عمه ام در مسافرت بود بعد از بازگشت از مسافرت روزى به عنوان دلدارى و تسلیت پیش من آمد. من هم خود را آراستم و دلش را در اختیار گرفتم ، طورى که در خواست ازدواج با من کرد.
با این شرط راضى شدم که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد، رضایت داد به محض وقوع مراسم عقد عمه ام را طلاق دادم و به تنهایى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با این شوهر بسر بردم تا او از دنیا رفت.
روزى شوهر اولم پیش من آمد و اظهار تجدید خاطرات گذشته را نمود و گفت که : مى دانى من به تو بسیار علاقمند بوده و هستم اینک چه مى شود دوباره زندگى را از سر بگیریم . گفتم من هم راضییم اگر اختیار طلاق دختر عمه ام را به من واگذارى ، پس راضى شد و دیگربار ازدواج کردیم ، چون اختیار داشتم ، دختر عمه ام را نیز طلاق دادم اکنون قضاوت کنید. آیا من هیچ گناهى دارم غیر از اینکه حسادت بیجاى عمه خود را تلافى کرده ام .
از مکافات عمل غافل مشو...
گندم از گندم بروید جو زه
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🏴دنیا زندان مؤمن بهشت کافر
✍ روزى امام حسن مجتبى عليه السلام پس از شستشو، لباسهاى نو و پاكيزه اى پوشيد و عطر زد. در كمال عظمت و وقار از منزل خارج شد. به طورى كه سيماى جذابش هر بيننده را به خود متوجه مى ساخت، در حالى كه گروهى از ياران و غلامان آن حضرت در اطرافش بودند.از كوچه هاى مدينه مى گذشت ، ناگاه با پيرمرد يهودى كه فقر او را از پاى در آورده و پوست به استخوانش چسبيده، تابش خورشيد چهره اش را سوزانده بود. مشك آبى به دوش داشت و ناتوانى اجازه راه رفتن به او نمى داد، فقر و نيازمندى شربت مرگ را در گامش گوارا نموده بود، حالش هر بيننده را دگرگون مى ساخت، حضرت را در آن جلال و جمال كه ديد گفت:
خواهش مى كنم لحظه اى بايست و سخنم را بشنو! امام عليه السلام ايستاد. يهودى: يابن رسول الله ! انصاف بده ! امام: در چه چيز؟ يهودی: جدت رسول خدا مى فرمايد: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. اكنون مى بينم كه دنيا براى شما كه در ناز و نعمت به سر مى برى، بهشت است و براى من كه در عذاب و شكنجه زندگى مى كنم، جهنم است . و حال آن كه تو مؤمن و من كافر هستم.
امام فرمود: اى پيرمرد! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود و ببينى خداوند در بهشت چه نعمتهايى براى من و براى همه مؤمنان آفريده، مى فهمى كه دنيا با اين همه خوشى و آسايش براى من زندان است، و نيز اگر ببينى خداوند چه عذاب و شكنجه هايى براى تو و براى تمام كافران مهيّا كرده، تصديق مى كنى كه دنيا با اين همه فقر و پريشانى برايت بهشت وسيع است. پس اين است معناى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.
📚 بحارالانوار ج 43، ص 346 به نقل از کتاب داستان های بحارالانوار
@faghatkhoda1397
🌹داستان آموزنده🌹
نقل است که روزی پیامبر اکرم یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور دادند آتشی آماده کردند و سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که حرارت و شعلههای آتش در سنگ اثر کرد و سنگ گرم شد، آنحضرت، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس دهید. سلمان سریع و بدون ترس، پای خود را بر روی سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت و از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر(ص) فرمود: از تو گذشتم؛ زیرا حساب تو به طول میانجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغتر است.
(کتاب پندتاریخ،ج١ص١٩)
🌹
پ.ن: بزرگان دینی گفته اند: در قیامت
از حلال، حساب است،
در مکروه، عتاب است،
و در حرام ، عذاب است.
داستان بالا از این جهت پندآموز است که بیان میکند حضور در قیامت به خودیِ خود سخت است و حساب تمام امور را در آنجا بايد پس دهيم.
خوش به حال كسی که حساب سریع و آسانی دارد.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#حکایتهای پندآموز⚜
🌸آفرینش زن🌸
✍پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم. پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی. پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند،
👶🏻از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند .به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند. به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند
💖زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد، زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#پندانه
🔴گاهی رفتار دشمنان میتواند به نفعمان باشد
✍مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاهپوست در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را درآورد و خطاب به گارسون فریاد زد: «برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!»
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سياهپوست. زن به جای آنکه مکدر شود و چین بر جبین آشکار کند، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده، با لبخندی گفت: «تشکّر میکنم.»
مرد ثروتمند خشمگین شد. بار دیگر نزد گارسون رفت و کیف پولش را درآورد و به صدای بلند گفت: «این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سياه که در آن گوشه نشسته است.»
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سياه را مستثنی کرد. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت: «سپاسگزارم»
مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید: «این زن سیاهپوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آنکه عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.»
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت: «خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.»
شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد...
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@faghatkhoda1397
#پندانه
✍گویند: دانایی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند. فرد دانا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند: تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم یا پیر شدیم، آن را رها کرده و برای همیشه
@faghatkhoda1397
✅ حضرت آیتالله #بهجت قدسسره:
▪️منقول است که بعد از شهادت زید رحمهالله، خدا به هلاکت بنیامیه اذن داد.
▪️پس از شهادت زید، امام صادق علیهالسلام درباره او فرمود:
«رَحِمَ الله عَمی زَیداً! لَوْ ظَفَرَ، لَوَفی بِنا؛
خدا عمویم زید را رحمت کند! اگر پیروز میشد، قطعاً به ما وفا میکرد».
📚 در محضر بهجت، ج٢، ص٨٧
آ
@faghatkhoda1397
✅حضرت آیتالله #بهجت قدسسره:
▪️ دینداری انسان وقتی معلوم میشود که بر سر دوراهی دنیا و آخرت، و متابعت هوای نفس و شیطان یا بندگی خدای رحمان قرار گیرد.
📚 در محضر بهجت، ج١،
@faghatkhoda1397
تقویت اراده
گزیدهای از پرسشها و پاسخها از محضر آیتالله بهجت قدسسره
پرسش: شخصی که ایمان بسیار ضعیف دارد، چگونه اراده را قوی کند تا هر کاری را انجام ندهد و حتی بتواند از کارهایی که خارج از اختیار است جلوگیری کند.
پاسخ: بسمهتعالی، آنچه در تحت اختیار اوست، اختیاراً خلاف رضای خدا را بهجا نیاورد؛ همین راهِ نجات است.
📚 بهسوی محبوب، ص۷۶
@faghatkhoda1397
💐 مرحوم حاج محمّد اسماعیل دولابی:
✅ زیارتت ، نمازت ، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد ، نماز بعد ، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن ؛
⛔️کار بد ، حرف بد ، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان.
♥ اگر این کار را بکنی ، دائمی می شود ؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
@faghatkhoda1397
🌺🌿ماجرای کسی که برای محافظت از #آیت_الله_بهجت امده بود و جواب جالب توجه آیت الله بهجت به او
@faghatkhoda1397