eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان کوتاه روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می‌کرد، یک روز خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود که به چشمه‌ای سحر آمیز رسید. خرگوش می‌خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش، هر که از این آب بنوشد کوچک می‌شود اما خرگوش به حرف زنبور گوش نکرد و از آب چشمه نوشید، خرگوش به اندازه‌ی یک مورچه کوچک شد. خرگوش خیلی ناراحت شد و از زنبور پرسید: حالا چکار کنم؟ خواهش می‌کنم به من کمک کن تا دوباره مثل قبل شوم. زنبورگفت: من به تو گفتم از این چشمه، آب نخور ولی تو توجه نکردی، خرگوش پرسید: حالا چه کار کنم؟ زنبورگفت: تو باید به کوه جادو بروی تا راز چشمه را کشف کنی، خرگوش و زنبور رفتند و رفتند تا به کوه جادو رسیدند. خرگوش پرسید: حالا باید چکار کنم؟ زنبور گفت: تو باید جواب معمایی را که روی کوه جادو نوشته شده پیدا کنی، خرگوش شروع به خواندن معما کرد. معمای اول این بود: آن چیست که گریه می‌کند اما چشم ندارد؟ خرگوش نشست و فکر کرد ناگهان فریاد زد و گفت: فهمیدم، فهمیدم، آن ابر است. با گفتن این حرف خرگوش، سنگی که معما روی آن نوشته شده بود کنار رفت و آن‌ها داخل یک راهرو شدند ولی اتن‌های راهرو هم بسته بود و معمای دیگری روی دیوار نوشته شده بود. معما این بود: آن چیست که جان ندارد، ولی دنبال جاندار می‌گردد؟ خرگوش باز هم فکر کرد و گفت: فهمیدم تفنگ است. با گفتن جواب معما، سنگ دوم هم کنار رفت و غاری در برابر خرگوش ظاهر شد، زنبور به خرگوش گفت: تو باید به درون غار بروی، خرگوش به درون غار رفت و در آنجا چشمه‌ای دید که شبیه چشمه جادویی بود. زنبور به خرگوش گفت که تو باید از این آب بنوشی، خرگوش از آب چشمه نوشید و دوباره به شکل عادی خود برگشت و از زنبور تشکر کرد. زنبور گفت حالا راز چشمه را فهمیدی؟ خرگوش گفت: بله، من باید به تو اعتماد می‌کردم و چون مرا آگاه کرده بودی نباید از آب چشمه می‌نوشیدم. من یاد گرفتم که به نصیحت دلسوزانه بزرگتران توجه کنم و به حرف آن‌ها اعتماد کنم تا دچار مشکلی نشوم. آری راز چشمه اعتماد بود. @faghatkhoda1397
📚اين بز است يا خر مردى يک بز و دو الاغ داشت. تصميم گرفت که براى گذران زندگى يکى از خرهاى خود را بفروشد. به بازار رفت. چهار لوطى تصميم گرفتند به او کلک زده، خرش را به قيمت ارزان بخرند. اولى به طرف مرد آمد و گفت: بزت چند؟ مرد گفت: اين بز نيست خر است. لوطى گفت: اين بز است نه خر. هر چهار لوطى به‌ترتيب آمدند و اين حرف‌ها را زدند. در آخر مرد باورش شد که به جاى خر بز آورده است. پس خر را به قيمت يک بز به آنها فروخت. وقتى به خانه رسيد، متوجه شد که فريب خورده است. اين‌بار بز را به بازار برد و چهار لوطى با کلک بز را قيمت يک بزغاله از او خريدند و مرد پس از آمدن به خانه متوجه شد که کلک خورده است. پس او هم تصميم گرفت که انتقام خود را از لوطى‌ها بگيرد. به دم خر دومى يک سکهٔ طلا بست و به بازار برد. چهار لوطى جلو آمدند. مرد به آنها گفت که خر به‌جاى پشگل سکهٔ طلا مى‌ريزد. چهار لوطى خر را به قيمت گزاف از او خريدند و چند شب منتظر ماندند اما از سکه خبرى نشد و خر جز پشگل چيزى پس نداد. از طرف ديگر مرد رفت و قبرى کنار خانه‌اش کند. منقلى آتش و چند سيخ درون قبر برد. به زنش گفت سر قبر را بپوشان. چهار لوطى به در خانهٔ مرد آمدند و زن به آنها گفت که مرد مرده است و قبر را به آنها نشان داد. چهار لوطى شلور خود را کندند تا روى قبر او ... مرد هم از آن زير بر روى ران‌هاى يکايک آنها با سيخ، داغ زد. لوطى‌ها سوخته و گريان برگشتند. فرداى آن روز مرد با لباس مبدل به بازار رفت و مقدارى جنس خريد. لوطى‌ها پيش مرد آمدند و گفتند: داداش جنس‌‌ها را چند مى‌فروشي. مرد به آنها گفت که شما چهار نفر غلام من هستيد و داغم بر ران‌هاى شماست. لوطى‌ها ديدند عجيب غلطى کردند که خرد مرد را به قيمت بز خريدند. ناچار پول بز و خر را به‌طور کامل به مرد دادند. مرد خوشحال و خندان به خانه برگشت. ═ೋ❅🖋☕️❅ @faghatkhoda1397
🌹 صاحبخانه جوابم کرده بود. خیلی دنبال خونه گشتیم تا خونه‌ای پیدا کردیم ولی دیوارهاش خیلی کثیف بود؛ هزینه نقاش هم نداشتم. تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم؛ باجناق عارف مسلکم هم قبول کرد که کمکم کنه. چند روز بعد از تموم شدن نقاشی، صاحبخونه جدید گفت که مشکلی براش پیش اومده خواهش کرد قرارداد رو فسخ کنیم! چاره ای نبود فسخ کردیم! دست از دا درازتر برگشتیم. از همه شاکی بودم! از خودم، از صاحبخونه از خدا و... . باجناق با یه آرامشی گفت "خوب شد به خاطر خدا نقاشی کردم" و دیگه هیچ نگفت! . راز آرامش باجناق همین بود؛ فهمیدم چرا ناراحت نیست، چرا شاکی نیست و چرا احساس ضرر نمیکنه. چون برای خدا کار کرده بود و از خلق خدا انتظاری نداشت. کار اگر برای خدا باشه آدم هیچ وقت ضرر نمیکنه چه به نتیجه برسه، چه به نتیجه نرسه؛ چون نیدونه کاری که برای خدا انجام بشه هیچوقت گم نمیشه. 🌹 @faghatkhoda1397
📚اسکندر و آب حيات از این داستان روایت مختلفی وجود دارد اسکندر پس از فتح سرزمين‌هاى زياد تصميم گرفت کارى کند تا هميشه زنده بماند. به او گفتند: بايد از چشمهٔ آب حيات بنوشى و اين سفر هفتاد سال طول مى‌کشد. اسکندر چند جوان پانزده تا بيست ساله را به‌دنبال خود برد. پدر يکى از اين همراهان که پيرمردى بود پنهانى با آنها همراه شد. پس از هفتاد سال آنها به جلو غار ظلمات رسيدند. اما ظلمات به‌قدرى تاريک بود که اسب‌ها نمى‌توانستند پيش بروند. پيرمرد پنهانى به پسر خود گفت: تو از جلو مقدارى کاه بريز تا اسب‌ها از سفيدى آنها راه را شناخته و حرکت کنند. پسر اين کار را کرد و مورد تشويق اسکندر قرار گرفت. رفتند و رفتند تا راه ظلمات تمام شد. به چند چشمه رسيدند اما اسکندر نمى‌دانست کدام‌يک چشمهٔ آب حيات است. پسر به‌سراغ پدرش رفت. پيرمرد به او گفت: اين ماهى‌ها خشک شده را بردار و توى چشمه بينداز. توى هر چشمه‌اى که ماهى زنده شد، آن چشمه آب حيات است. اين کار را کردند و در يکى از چشمه‌ها ماهى زنده شد. اسکندر از ابتکار جوان خوشش آمد و به تعجب افتاد. از او پرسيد که چطور اين ابتکار به ذهنت رسيد. پسر حقيقت را گفت، اسکندر انعام خوبى به آنها داد. مقدارى آب حيات برداشتند و آمدند. وقتى اسکندر خواست از آب جشمهٔ حيات که همراه آورده بودند بخورد. صدائى شنيد که مى‌گفت: ”سلام من به تو اى اسکندر ذواالقرنين. آب حيات مبارک باد.“ اسکندر خوب نگاه کرد ديد يک جوجه تيغى است که اين حرف را مى‌زند. جوجه تيغى گفت: من هم از آب حيات نوشيده‌ام و به اين شکل درآمده‌ام. عمرم جاودانه است ولى به اين‌صورت که مى‌بيني. اسکندر از خوردن آب حيات پشيمان شد و دستور داد آب حياتى که به‌دنبال خود آورده بودند پاى درخت‌هاى مرکبات و نخل و کاج بريزند. ”از آن به‌بعد اين درختان با زحمات اسکندر به سبزى جاودانه رسيده‌اند.“ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
📚شاه می‌بخشد، شیخ علی خان نمی‌بخشد گاه پیش می‌آید که از مقام بالاتر فرمانی صادر می‌شود، ولی آن که باید آن را اجرا نماید، فرمان را به مصلحت ندیده و یا از روی بغض و کینه از انجام آن خودداری می‌کند. در این حالت با طنز و کنایه این اصطلاح را برای او به کار می‌برند که در مورد دوم بیشتر استفاده می‌شود. این اصطلاح به صورت "شاه می‌بخشد، شاه قلی نمی‌بخشد" هم استفاده می‌شود. پس از شاه عباس دوم پسر بزرگش "صفی میرزا" به نام "شاه سلیمان" در سال 1078ق بر تخت سلطنت نشست و مدت 29 سال با قساوت و بی‌رحمی تمام سلطنت کرد. وی وزیر مقتدر و کاردانی داشت به نام شیخ علی خان زنگنه که از سال 1086 تا 1101ق فرمانروای حقیقی ایران به شمار می‌رفت و چون شاه صفی خوش‌گذران و ضعیف‌النفس بود، همه امور مملکتی را او اداره می‌کرد. شیخ علی خان شب‌ها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر می‌رفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. بناها و کاروانسراهای متعددی به فرمان او در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که امروزه به غلط "شاه عباسی" نامیده می‌شوند. شیخ علی خان با وجود قهر شاه سلیمان شخصیت خود را حفظ می‌کرد و تسلیم هوس‌بازی‌های او نمی‌شد. یکی از عادت‌های شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه، هنگامی که سرش از باده‌ی ناب گرم می‌شد، دیگ کرم و بخشش او به جوش می‌آمد و برای رقاصه‌ها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر می‌کرد که صبح بروند و از شیخ علی خان بگیرند. چون شب به سر می‌رسید و بامداد حواله‌های صادر شده را نزد شیخ علی خان می‌بردند، او همه را یکسره و بدون پروا به بهانه‌ی آن که چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، بی‌پاسخ می‌گذاشت و متقاضیان را دست از پا درازتر برمی‌گردانید. یعنی "شاه می‌بخشید، ولی شیخ علی خان نمی‌بخشید". از آن تاریخ است که عبارت بالا در میان مردم اصطلاح شده است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
📚داستان کوتاه ! عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیّری بود که در مشهد بازار معروفی داشت. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. به او خبر داده بودند در حوزه علمیه‌ای که با پول او ساخته شده، طلبه‌ای شراب می‌خورد! ناگهان همهمه‌ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می‌زدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است! عباسقلی خان یکسره به حجره‌ی من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش. داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی. دلم در سینه بدجوری می‌زد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم می‌لرزید. اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب‌های دیگر دراز کرد… ببخشید، نام این کتاب چیست؟ بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! … لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت: این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود. برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم‌هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم… خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی‌دیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟ بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟ چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب می‌شدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا! فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس‌آمیز من چند لحظه بیشتر نبود. شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش. شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشم‌هایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابه‌لای پلک‌هایش چکید. ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آن‌ها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و عباسقلی خان هم هیچ‌گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است... اما آن محصلِ آن مدرسه، همان‌دم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت. سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگی‌اش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»... ستارالعیوب یکی از نام‌های احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیت‌یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازنده‌ام شد. «اخلاق پیامبر و اخلاق ما»؛ نوشته استاد جلال رفیع انتشارات اطلاعات صفحه 33٢ @faghatkhoda1397
📚آب حيات و بختک مى‌گويند اسکندر که بر عالم حکم مى‌کرد، شنيد که آب حيات هست و هر کس از آن بخورد؛ عمر جاويدان مى‌کند. عزم کرد که آب حيات را به‌دست بياورد. با سپاه بسيار به‌سمت ظلمات حرکت کرد. چون راه، سخت و ناهموار بود بيشتر لشکريان او در راه تلف شدند تا به دهانهٔ غار رسيد. هر چه کوشش کردند اسب‌ها به غار نرفتند زيرا تاريک بود و مى‌ترسيدند. درصدد چاره برآمدند. هر کار کردند مفيد واقع نشد تا اين که به سراغ پدر پير خود رفت که او را در صندوقى گذاشته بود و با خود آورده بود. پير گفت: ”ماديان‌ها را جلو بکشيد تا اسب‌ها به‌دنبال آنها بروند“. همين کار را کردند و نتيجه داد. اسکندر گفت: ”بى‌پير مرو به ظلمات - گرچه اسکندر زماني“ بعد از رسيدن به آخر غار ظلمات، چشمه آب حيات نمايان شد. خود اسکندر مشکى را از آب پر کرد و به‌دوش خود آويخت و به‌همان طريق که رفته بود برگشتند. آمدند تا به مرتعى رسيدند و اتراق کردند. اسکندر که مشک آب را نمى‌بايست زمين بگذارد که مبادا اثر آن از بين برود، آن‌را به درختى آويخت. غلام سياه گردن کلفت حبشى خودش را مأمور کرد که از مشک آب محافظت کند و خودش رفت بخوابد و استراحت کند. غلام بيچاره هم بعد از مدتى خسته شد و خوابش برد. کلاغى که از آنجا مى‌گذشت، مشک را ديد. آمد و روى مشک نشست و با نوک تيز خودش آن‌را سوراخ کرد و آب حيات گران‌قيمت‌ را به زمين ريخت. غلام بيدار شد و ديد مشک پاره شده و آب آن ريخته و فقط چند قطره آب باقى مانده که آن چند قطره را هم او خورد. اسکندر بيدار شد و ديد تمام زحمات او به هدر رفته. غلام را به قصد کشت زدند و گوش و بينى او را بريدند اما چون آب حيات خورده بود نمرد و زنده ماند و به‌صورت بختک و شوه (کابوس: بختک) درآمد که روى جوان‌ها مى‌افتد اما چون دماغ او بريده نمى‌تواند کسى را خفه کند و به کسى آزارى برساند اما جوان‌ها نبايد توى اطاق‌ها تنها بخوابند چون که شوه و بختک آنها را مى‌گيرد. خلاصه کلام اين که فقط دو نفر جاندار توانستند آب حيات بخورند که يکى از آن غلام سياه بود و بختک شد و هميشه هست. دومى هم کلاغ است که آب حيات از گلوى او پائين رفت و عمر پانصدساله پيدا کرد. ولى اسکندر حريص، هيچ‌چيز گيرش نيامد و گرفتار مرگ شد تا خاک گور چشم او را پر کند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
📚قاپ کسی را دزدیدن! در مواردی به کار می‌رود که کسی را به لطایف‌الحیل تحت تاثیر قرار دهند و آنچنان نظر مساعدش را به خود جلب کنند که: "هر چه از او بخواهند بکند و هرحرفی به او بگویند باور نماید و مخصوصا در مورد دوم بیشتر موقع استعمال دارد." قاپ به معنی استخوانی خرد در پاچه گوسفند و غیره آمده که با آن قاپ بازی می‌کنند. قاپ بازی به این ترتیب است که مقداری قاپ معمولی را در وسط دایره‌ای به شکل افقی می‌چینند. هر یک از بازیکنان یک شاه‌قاپ در میان دو انگشت دست دارند و در خارج دایره و پشت سر هم با شاه‌قاپها به قاپ‌های وسط دایره می‌زنند. هر کس توانست قاپ‌های بیشتری را بزند و از دایره خارج کند برنده شناخته می‌شود. شاه‌قاپ بزرگتر از قاپ‌های معمولی است و برای آنکه سنگین باشد معمولا قسمت مقعر و فرورفته آن را که جیک می‌گویند با سرب پر می‌کنند و یا به طور کلی آن‌را سوراخ کرده درونش را سرب می‌ریزند تا به علت ثقل و سنگینی بتواند قاپها را از وسط دایره خارج کند. این عمل را بار زدن قاپ و آن قاپ را قاپ پر یا قاپ بارزده می‌گویند. پیداست هرکس قاپش از نظر سنگینی خوشدست‌تر و آماده‌تر باشد در بازی موفق‌تر است. در بازی‌های دیگر هم بعضی‌ها با قاپ‌های مخصوص خودشان که قبلا آن را پر کرده‌اند بازی می‌کنند تا هر نقشی را که بخواهند بر زمین بنشیند. این قاپ‌ها در نزد اهل فن خیلی قیمت دارد و اگراین قاپ‌ها دزدیده شود سارق و رباینده آن هر چه از صاحب قاپ بخواهد ناچار است تمکین کند تا قاپش را پس بگیرد. اصطلاح قاپ کسی را دزدیدن اشاره به این موضوع @faghatkhoda1397
🔴 آیت الله بهجت (ره) : ✍ تعجب است از کسی که برای خوابش که مدت کوتاهی است جای نرم تهیه میکند، اما برای آخرتش قدمی برنمی‌دارد @faghatkhoda1397
🔴 جوانی از آیت الله بهجت (ره) ذکری خواست ، ایشان فرمودند : «هیچ ذکری بالاتر و مهم تر از عزم پیوسته و همیشگی بر ترک گناه نیست» ، یعنی تصمیم داشته باشی اگر خداوند صد سال هم عمر به تو داد ، حتی یک گناه نکنی ؛ همچنان که اگر صد سال عمر کنی ، حاضر نخواهی شد یک بار به اندازه ی تَهِ استکانی زهر بنوشی . حقیقت و واقع گناه هم، زَهر و سَمّ است. 📚 نفس مطمئنّه ، ص ۲۴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ @faghatkhoda1397
🌺 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ✍ مرگ انسان بر اثر گناهان ، بيشتر از مرگش با اَجَل است ، و زنده ماندن او بر اثر نيكوكارى ، بيشتر از زنده ماندش با عمر است. 📚 مكارم الأخلاق ج 2 @faghatkhoda1397
🔴 ✍ بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می کنند. اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتاری بندگان خدا بردارد، اثر آن را در این جهان و در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید. در بررسی اعمال خود، مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود. مثلا شخصی از من آدرس می خواست. من او را کامل راهنمایی کردم. او هم دعا کرد و رفت. من نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عملم مشاهده کردم! اینکه ما در طی روز، حوادثی را از سر می گذرانیم و می گوییم خوب شد اینطور نشد. یا می گوییم: خدا رو شکر که از این بدتر نشد، به خاطر دعای خیر افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کردیم. من هر روز برای رسیدن به محل کار، مسیری را در اتوبان طی می کنم. همیشه ، اگر ببینم کسی منتظر است، حتما او را سوار می کنم. یک روز هوا بارانی بود. پیرزنی با یک ساک پر از وسایل زیر باران مانده بود. با اینکه خطرناک بود اما ایستادم و او را سوار کردم. ساک وسایل او گلی شده و صندلی را کثیف کرد، اما چیزی نگفتم. پیرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرایه بدهد که نگرفتم و گفتم: هر چه می‌خواهی بدهی برای اموات ما صلوات بفرست. من در آن سوی هستی، بستگان و اموات خودم را دیدم. آن‌ها از من به خاطر دعا های آن پیرزن و صلوات هایی که برایشان فرستاد، حسابی تشکر کردند این را هم بگویم که صلوات، واقعا ذکر و دعای معجزه گری است. آن قدر خیرات و برکات در این دعا نهفته است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. 📚 سه دقیقه در قيامت ص۴۵ @faghatkhoda1397
💠 آثار عجیب زیارت امام رضا (ع) در قیامت ✍ حضرت آیت الله شیخ مرتضای حائری یزدی که عاشق امام رضا (ع) بود می فرمود: ما چهارده معصوم را در امام رضا خلاصه کرده ایم. ایشان زیاد به زیارت می رفت و باز می فرمود: هر کس در قیامت ذخیره ای دارد و ذخيره من زیارت هم امام رضا (ع) است. حدود هفتاد بار به زیارت حضرت رفته بود. با مرحوم آیت الله مرعشی نجفی قراری گذاشته بودند که هر که از دنیا رفت، دیگری را از احوال آن طرف باخبر کند. آقای حائری زودتر مرحوم می شود. آیت الله مرعشی او را در خواب می بیند و می پرسد: چه خبر؟ آقای حائری می گوید: وقتی مُردم، دو ملک برای سؤال آمدند. ناگهان از پشت سر صدایی شنیدم که می گفت: نترس نترس. با این صدا خوف من كم شد. با نزدیک شدن صاحب صدا، آن دو ملک رفتند و ترس من هم به کلی زائل شد. صاحب صدا که بسیار زیبا و نورانی بود، نزدیک آمد و فرمود: ترسیدی؟ گفتم: آقا تا به حال این قدر نترسیده بودم. فرمود: دیگر با تو کاری ندارند. پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: این یک بار بازدید زیارت من بود، شصت و نه بار دیگر هم می آیم. فهمیدم امام رضا (ع) بودند که محبت شان از همین هنگام ورود به عالم برزخ شامل حالم شد. 📚 از احتضار تا عالم قبر @faghatkhoda1397
🌹 استاد فاطمی نیا : ✍ می خواهی بدانی از چشم خدا افتاده ای یا نه؟ هروقت دیدی گناه میکنی، غصه میخوری، بدان از چشم خدا نیفتادی ولی وقتی گناه میکنی، برایت مهم نیست! بترس که خط دورت کشیده است... @faghatkhoda1397
🔴 فردای قیامت مردم دوست دارند به دنیا برگردند و یک "لا اله الا الله" بگویند و بمیرند... ✍ آیت الله کوهستانی (ره) @faghatkhoda1397
🔴 سنگی که به قعر جهنم فرود آمد! ✍ انسان در همین دنیا با اعمال و اخلاق و عقایدش، یا دارد بالا می رود و درجات ملکوت اعلی و بهشت را طی می کند و یا سقوط می کند و درکات جهنم را می گذراند. نه اینکه وقتی مردیم تازه به طرف بهشت یا جهنم می رویم. خیر، همین الان داریم به یکی از دو طرف علیین یا سجّین می رویم. پیامبر اکرم (ص) با جمعی از اصحاب نشسته بودند. یکمرتبه فرمودند: «الله اکبر» اصحاب پرسیدند: چه شد؟ پیامبر فرمود: یک سنگی از لبه جهنم به قعر جهنم پرتاب شد. پس از هفتاد سال الآن به ته جهنم رسید. در همان وقت صدای گریه از یکی از خانه های اطراف بلند شد. فهمیدند یک مشرکی همین الآن از دنیا رفته است و آن سنگی که پیامبر می فرمود، همین شخص بود که هویت انسانی خود را از دست داده و طی هفتاد سال زندگی همه اش به طرف عمق جهنم سقوط می کرده و حالا به ته جهنم رسید و توقف کرد. 📚 قیامت و حشر @faghatkhoda1397
🥀 امام سجّاد عليه السلام: ✍ گناهانى كه از استجابت دعا جلوگيرى مى كنند عبارتند از: 1⃣ بد نيّتى، 2⃣ خبث باطن، 3⃣ دورويى با برادران، 4⃣ باور نداشتن به اجابت دعا، 5⃣ به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا آن كه وقتشان بگذرد، 6⃣ تقرّب نجستن به خداوند عزّ و جلّ با نيكوكارى و صدقه، 7⃣ بد زبانى و زشت گويى 📚 ميزان الحكمه جلد4 صفحه287 @faghatkhoda1397
🔵 هر روز سعےڪنید یڪ کاری براۍ امام زمانتان انجام دهید ڪه شب وقتےمےخواهید بخوابید، بگویی:آقاجان من این ڪار را براۍ شما ڪردم ولو شده یڪ صلوات بفرستے! آقا شڪورند، با محبتند دستتان را می گیرند... ✍ @faghatkhoda1397
🌹 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ✍ هر كس به مرد يا زن مؤمنى بهتان زند يا درباره او چيزى بگويد كه از آن مبرّاست خداوند متعال در روز رستاخيز وى را بر تلّى از آتش نگه مى دارد تا اين كه از آنچه درباره او گفته است خارج شود [و آن را اثبات كند]. 📚 کتاب ۱۷۳۳۰ حديث از چهارده معصوم عليهم السلام @faghatkhoda1397 ‎‌
🌸 آیت الله مجتهدی (ره) : ✍ تقوا یعنی... تقوا یعنی اگر یک هفته مخفیانه از همه‌ی کارهای ما فیلم گرفتند و گفتند اعمال هفته‌ی گذشته‌ات در تلویزیون پخش شده،ناراحت نشویم @faghatkhoda1397
🌷 همیشه می‌گفت: ✍ در زندگی؛ آدمی موفـق‌تر است که، در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد و کار بی‌ منطق (فحش،ناسزا،غیبت،تهمت‌و...) انجام ندهد و این، رمز موفقیت او در برخورد هایش بود… 🌹 @faghatkhoda1397
💠 فواید نماز اول وقت: 🔹۱- باعث طولانی شدن عمر می شود 🔹٢- نماز اول وقت باعث نورانی شدن چهره ی انسان می شود 🔹٣-نماز اول وقت باعث ثروتمند شدن انسان ها و زیاد شدن روزی می شود 🔹۴- نماز اول وقت باعث برآورده شدن دعا می شود 🔹٥- نماز اول وقت باعث می شود که انسان تشنه از دنیا نرود 🔹۶- نماز اول وقت باعث آسان جان دادن می شود 🔹٧- نماز اول وقت باعث آسان شدن سؤال نکیر و منکر می‌شود 🔹٨- نماز اول وقت انسان را بهشتی می‌کند 🔹٩- نماز اول وقت باعث شفاعت پیامبر(ص) برای وى مى شود . 🔹۱۰- نماز اول وقت باعث می شود که انسان به مقامات عالیه دست پیدا نماید. 📕 منابع: 1،بحارالانوار، ج82، ص204. 2،داستان هایی از نماز اول وقت، ص121. 3،سفینه البحار،ج 2، ص 42. 4،وسائل الشیعه، ج 3، ص 81، ح 23و ص 78، ح1. 5،الصلاة فی الكتاب و السنة، ج 1، ص329. 6،وسائل الشیعه، ج3، ص 90، ح16. 🦋 🤲 @faghatkhoda1397
🔵 مشاهده جایگاه برزخی خود در روایات متعددی آمده است که هنگام احتضار، انسان اجمالاً می‌فهمد که موقعیت و جایگاه برزخی اش چگونه است و آن را مشاهده می‌کند. 📚 از احتضار تا عالم قبر @faghatkhoda1397
☘ هرگز نمازت را ترک مکن ✍ میلیون ها نفر زیر خاک بزرگترین آرزویشان بازگشت به دنیاست ، تا کنند، فقط یک . 👌 از پاهايی که نمی توانند تو را به ادای نماز ببرند ، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند.. 👌 قبرها ، پر است از جوانانى که میخواستند در پیری توبه کنند... @faghatkhoda1397
💠 فواید نماز اول وقت: 🔹۱- باعث طولانی شدن عمر می شود 🔹٢- نماز اول وقت باعث نورانی شدن چهره ی انسان می شود 🔹٣-نماز اول وقت باعث ثروتمند شدن انسان ها و زیاد شدن روزی می شود 🔹۴- نماز اول وقت باعث برآورده شدن دعا می شود 🔹٥- نماز اول وقت باعث می شود که انسان تشنه از دنیا نرود 🔹۶- نماز اول وقت باعث آسان جان دادن می شود 🔹٧- نماز اول وقت باعث آسان شدن سؤال نکیر و منکر می‌شود 🔹٨- نماز اول وقت انسان را بهشتی می‌کند 🔹٩- نماز اول وقت باعث شفاعت پیامبر(ص) برای وى مى شود . 🔹۱۰- نماز اول وقت باعث می شود که انسان به مقامات عالیه دست پیدا نماید. 📕 منابع: 1،بحارالانوار، ج82، ص204. 2،داستان هایی از نماز اول وقت، ص121. 3،سفینه البحار،ج 2، ص 42. 4،وسائل الشیعه، ج 3، ص 81، ح 23و ص 78، ح1. 5،الصلاة فی الكتاب و السنة، ج 1، ص329. 6،وسائل الشیعه، ج3، ص 90، ح16. 🦋 🤲 @faghatkhoda1397