🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
صورت برزخی شما چیست؟
🔟 ده گروه از امت اسلام صورتهایشان تغییر میکند:
پیامبر اکرم فرمودند: «ده صنف از امت من متفرّق محشور میشوند؛ به طوریكه خداوند آنها را از مسلمانان جدا کرده و صورتهاى آنها را تغییر میهد.
✅ گروهى از آنان به صورت بوزينه و گروهى به صورت خوك 🐷 محشور میشوند؛
برخی از آنان صورتشان به طرف پائين و پاهايشان به طرف بالا، به عكس قرار دارد و بدين كيفيت در محشر كشيده میشوند؛ برخی دیگر نابينا هستند و با حالت كورى به اين طرف و آن طرف متحيرانه میدوند؛
برخی نیز كر و لالاند و ابداً تعقل و ادراك ندارند؛ برخى زبانهاى خود را در حالیكه به روى سينههايشان افتاده است میجوند و چرك و خون از دهانهاى آنها جارى است، به طوریكه اهل محشر از اين منظره نفرت دارند؛ برخى دیگر دستها و پاهايشان بريده است؛
برخى نیز به شاخههایى از آتش به دار آويخته شده بودند؛ گروهى نیز بوى گندشان از بوى جيفه و مردار بيشتر است و گروهى دیگر به لباسهایى از زِفْت و قير كه به بدنشان چسبيده است ملبساند.
🐵 🐷🐗🐺 🐶 🐱🐻 🐼 🐒
اما آنان كه به صورت بوزينه هستند، در دنیا اهل سخنچينی بودهاند؛ آنان كه به صورت خوك هستند، اهل خوردن مال حراماند؛ آن كسانیكه واژگون به روى زمين كشيده میشوند، آنان رباخواراناند؛ آنان كه نابينا هستند، افرادى هستند كه در وقت حكم مراعات عدالت را نکرده و در بين مردم ظلم و ستم میکردند؛
آنان كه کر و لالاند، کسانی هستند كه به كردار خود، خودپسندانه مینگریستند. آنان كه زبانهاى خود را میجوند، علما و خطبائى هستند كه گفتار آنها با كردارشان مطابقت ندارد. آنان كه دستها و پاهايشان بريده است، افرادى هستند كه همسايگان خود را آزار میدادند.
آنانكه به دارهاى آتشين آويخته شدهاند، جاسوسانی هستند كه اخبار مردم را به نزد سلطان میبرند؛ آنان كه بوى گندشان از جيفه و مردار بيشتر است، افرادى هستند كه از لذات و شهوات پيروى کرده و از اموال خود حق خدا را نمیدادند؛
و آنانكه لباسهایى مانند قيرِ چسبيده به بدن دارند، آنان اهل كبر و خودپسندى و تفاخر بودند.
📚مجمع البيان،ج 5،ص423.
کمی
@faghatkhoda1397
آیتالله بهجت (ره):
عدهای از پاکان و نیکان با حضرت صاحب عجلاللهتعالیفرجهالشریف سؤال و جواب میکنند و حاجت میطلبند و جواب میگیرند و در مسجد جمکران، صدای آن حضرت را میشنوند!
📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۸۶
@faghatkhoda1397
⚠️ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت...
روز عاشورایی، مرحوم شیخ مرتضی انصاری (رحمت الله علیه) جلوی در ورودی صحن مطهر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) ایستاده بود و از دسته جات سینه زنی استقبال می کرد و در کنار او، أفندی که از طرف حکومت عثمانی حاکم عراق بود، ایستاده بود.
أفندی از شیخ انصاری پرسید ای شیخ، هم ما قبول داریم که حسین بن علی (علیه السلام) مظلوم شهید شده و یزید انسان پست و خونخواری بود و ما هم در عزای آن بزرگوار غمگین هستیم، اما پرسش من این است که این مراسم یعنی چه؟
سینه زنی، زنجیرزنی، دسته راه انداختن، گِل به سر مالیدن و ...، اینها چه هدفی را دنبال می کنند؟!
مرحوم شیخ انصاری فرمودند سِرّ مطلب این است که ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت و با این مراسم تلاش می کنیم دوباره چنین نشود.
👳♂أفندی پرسید یعنی چه؟
🌿شیخ انصاری فرمود در جریان غدیر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر صد هزار نفر، علی (علیه السلام) را با صراحت به وصایت خود برگزید و شما انکار کردید و گفتید غدیر نبوده یا اگر بوده چیز مهمی نبوده است، فقط سفارش به دوستی با علی (علیه السلام) بوده است.
اشکال از ما بود که ما عید غدیر خم را با سر و صدا و شعار، بزرگ نداشتیم و این چنین شد.
ترسیدیم که اگر عاشورا را هم بزرگ نشماریم و با شعار و تظاهر برگزار نکنیم، شما انکار کنید و بگویید اصلا حسین (علیه السلام) شهید نشد یا حسین (علیه السلام) را راهزنان میان راه کشتند و یزید (لعنت الله علیه) انسان با تقوایی است‼️
📚منبع: صد نکته از هزاران، آیت الله حاج شیخ علی رضائی تهرانی
@faghatkhoda1397
✍نجات از قبر بعد از مُردن!
فاضل محترم آقا میرزا محمود شیرازی فرمودند که مرحوم آقا سیّد زین العابدین کاشی(اعلی اللّه مقامه) در کربلا خادمی داستند که تبریزی بود و بسیار پرهیزکار و اهل تقوا و صلاح...
نقل کرد که قبل از مهاجرت به کربلا، در خارج از شهرِ تبریز در نزدیک قبرستان، قهوه خانهای داشتم و شبها را همانجا میخوابیدم،
شبی هوا بسیار سرد بود و من درب قهوه خانه را محکم بستم و خوابیدم،
ناگاه کسی در را به سختی کوبید، برخاستم در را باز کردم آن شخص فرار کرد...
مرتبه دوّم در را سختتر کوبید، آمدم در را گشودم اما باز فرار کرد،
گفتم البته این شخص، امشب مزاحم من شده، پس چوبی به دست گرفتم و پشت در نشستم و آماده شدم تا تلافی کنم،
تا مرتبه سوم در را کوبید در را گشودم و او را تعقیب کردم تا وارد قبرستان شد و در نقطهای محو گردید..!!
پس در همان محل توقّف کردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحّص می کردم، بعد خیال کردم شاید پنهان شده ،همانجا مخفی شدم و روی زمین دراز کشیدم به قصد اینکه اگر پنهان شده ظاهر شود...
چون خوابیدم و گوشم را به زمین گذاشتم، ناگاه صدای ضعیفی شنیدم که شخصی از زیر خاک ناله می کند..!!
متوجه شدم که قبرِ تازهای است که طرف عصر کسی را آنجا دفن کردهاند و دانستم که سکته کرده بوده و در قبر بِهوش آمده، پس برایش رِقّت کردم و به قصد خلاصیِ او خاکها را برداشتم و لحد را برچیدم،
شنیدم که میگفت:
کجا هستم؟!
پدرم کجاست؟!
مادرم کجاست؟!
پس لباس خود را بر او پوشانیدم و او را بیرون آورده، در قهوهخانه جای دادم ولی او را نمیشناختم تا بستگانش را خبر کنم...
آهسته آهسته از او پرسش میکردم تا محلّه و خانه او را دانستم و از قهوه خانه بیرون آمده همان شب پدر و مادرش را پیدا کردم و آنها را خبر دادم، پس آمدند و او را به سلامتی به خانه بردند
آنگاه دانستم که آن شخص کوبنده در "مأموری از غیب" بوده برای نجات جان آن جوان...
@faghatkhoda1397
📚داستان کوتاه
برگی از دفتر خاطرات جهان پهلوان تختی.
در تهران آن سالها زورخانه زیاد بود، من از نوجوانی محو ضرب و زنگ مرشد و چرخ و شیرینکاری ورزشکارها بودم. به سرم افتاد بروم ورزش کنم.
کسی جدی نگرفت. بخصوص در بچگی لقب غلام تنبل" در خانه داشتم و کسی فکر نمی کرد بین بچه زرنگهای تهرون و بزن بهادرها بتوانم ورزش کنم.
بعد از زورخانه رفتم باشگاه کشتی. فوت و فن را یاد گرفتم. اما هرچه تمرین می کردم حریف یک نفر هم نمی شدم.شده بودم سنگ کشتی و هرکس هوس تمرین و خاک کردن داشت یقه مرا می گرفت و می کشید روی تشک. چند وقت که گذشت زمزمه ها شروع شد :
غلام جون ببوس برو کنار، تو کشتی چیزی نمیشی ! تو ورزش به جایی نمی رسی. خودتو معطل نکن.
آنقدر متلک شنیدم و تحقیرم کردند که اعتماد به نفسم پاک له شد. از شدت غم و غصه رفتم خوزستان. آنجا هم کشتی می گرفتم. وقتی بعد از یکسال به شهر خودم برگشتم، هفت کیلو وزن اضافه کرده بودم. تازه شده بودم 76 کیلو. اما باز همان اوضاع بود. باهرکس سرشاخ می شدم مرا با یکی دو فن روی تشک پهن می کرد و باران متلک و تمسخر بر سر و رویم می بارید.
دست برنداشتم. ساعت دوی بعدازظهر که همه تو خونه استراحت می کردند من در باشکاه تمرین می کردم. باورم نمی شد به جایی برسم ، فقط عزم کرده بودم یه کشتی گیر معمولی بشوم.
عاقبت در مسابقات درون باشگاه چهارم شدم. تمریناتم شدیدتر شد. در مسابقه سطح شهر دوم شدم. یک مجله عکس بسیار کوچکی با چند سطر مطلب از من چاپ کرد.
خدایا ؛ دیده شدم. آن مجله را هنوز دارم. برایم عزیزترین چیز دنیاست. حالا چند نفری تو خانی آباد سلامم می کردند و مرا جدی می گرفتند.
سلام داش غلام ، آقا غلام سلام.
هنوز از آنهمه تمسخر و تحقیر روحم زخمی بود. از مسابقه وحشت داشتم. وزنم بالا رفت و جدی تر تمرین کردم.
مقام ها و مدال ها شروع شد. خواهرانم باور نمی کردند. از خنده ریسه می رفتند. غلام تنبل در آسیا دوم شده !!
در المپیک مدال طلا بر گردنم آویخته شد. از همان روی سکو با خدا حرف زدم.
خدایا ؛ تو به من قدرت دادی باران شکست و تحقیر را تحمل کنم. اگر ابنهمه مدال برای ملت ایران آورده ام بخاطر این بود که قدرت دادی پا پس نکشم. کی فکر می کرد من موفق بشوم ؟! فقط تو به من نیرو دادی ...
تختی / 1344
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
📚داستان زیبای زیر رو از دست ندید
🌹#هيچ_زمينى_خالى_از_قبر_نيست
#امام_هادی_علیه_السلام
يحيى وزير متوكّل عبّاسى حكايت كند:
روزى خليفه گفت: عازم شهر مدينه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بياور.
من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كرديم.
چون مقدار زيادى از راه را پيموديم ، فرمانده کاروان به كاتبِ من که شیعه بود گفت : آيا علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيشواى شما، نگفته است :
هيچ زمينى خالى از قبر نيست و در هر گوشه اى از زمين ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟آيا در اين بيابان خشك و بى آب و علف ،اصلا كسى زندگى كرده است تا بميرد و دفن شود؟این را گفت و سپس همگی شروع كرديم به خنديدن!هنگامى كه جلوى درب منزل رسيديم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحويل ايشان دادم
حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نيست، تا فردا منتظر باشيد.چون فرداى آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خيّاطى درون اتاق حضرت مشغول خيّاطى لباس هاى ضخيم زمستانى است!!راوی مى گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به اين گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهيّه مى نمايد!!
حال، تعجّب از شيعيان است كه از چنين كسى پيروى مى كنند و او را امام خود مى دانند!فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شديم، من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماى شديد براى چه به همراه مى آورد!؟درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاريك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بين زمين و آسمان به گوش مى رسيد، هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همين لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند.
سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم ؛ و به جهت سرماى شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند.
هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ،
حضرت هادى عليه السلام به من فرمود: اى يحيى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند،در همين مكان دفن شوند؛
و سپس افزود: خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مى گرداند...
گفتم : ياابن رسول اللّه ! من به يگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم ؛
من تاكنون ايمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مى باشم
📕 کتاب چهل داستان وچهل حدیث از امام هادی(علیه السلام)
نویسنده عبدالله
@faghatkhoda1397
يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند از کسی پرسيد، اينجا چه خبره؟ گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد، ما دنبال دعا نويس می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم
مرد تا اين حرف را شنيد گفت: بابا دعانويس را خدا براتون رسونده، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم! فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند، خودش را هم زير كرسی نشاندند، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد، مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت: اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد.
از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد. از طرفی کلی پول و غذا به او دادند وبعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند. بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت وخواند دید نوشته: خودم بجا، خرم بجا، ميخوای بزا، ميخوای
@faghatkhoda1397
📚داستان پیرزن و مرد جوان
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش ..... همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشتهای اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره ..... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچههام ميخام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوريم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.
@faghatkhoda1397
📚داستان لحظه غفلت
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً 50 ساله به نظر می رسید، با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!"
القصه… ،
هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره(تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم . آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد. یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها را به دست آورد، سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت: "8000 تومان قیمت شیرینی به اضافه 250 تومان پول جعبه می شود به عبارت 8250 تومان "
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه.
رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!"
پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمیشوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…."
حرفم را قطع می کند :"چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه :
" امان از لحظه غفلت که آندم شاهدم هستی! "
چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا! راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی، گاهی حتی کم فروشی عاطفی !!!!! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
📚#حکایت
سلطان محمود، به نگاهی، دلباخته زنی شده و چون می خواهد او را به همسری درآورد، با خبر می شود که آن زن را شوهری است نجار و به آئین مسلمانی بر سلطان حرام است.
و چون جناب سلطان نمی تواند بر آتش شهوتِ خود آبی بریزد؛ پس به هوایِِ سلطانی خویش و به مکر شیطانیِ وزیر، آخوند دربار را فرا می خوانند تا مگر حیلتی شرعی کنند و شهوت برخاسته را جامه ای از شرع بپوشند.
و گویند: شوهر آن زن، نجاری بوده است زبر دست و مشهور. پس وزیرِ دربار، نجار بخت برگشته را فرامی خواند که سلطان امر کرده است که «تا روز دیگر از صد مَن جـُو، برایش صد گز چوب بتراشد» و آخوند دربار فتوا می دهد که «هرکه از حکم حکومتی سَر باز زند و به اوامر سلطانی سر ننهد؛ خون اش بر داروغه و شحنه حلال است !» نجار بخت بر گشته، به خانه باز می گردد .
در اندیشه جان، ماجرا را به همسر خویش باز می گوید که زنی بوده است پاکدامن و اندیشمند و صبور. پس شوهر را دلداری می دهد و دل قُرص می کند که «مترس ! خداوند از سلطان محمود بزرگ تر است». باری؛ دیگر روز، شبنم بر گَل و الله اکبر بر گلدسته ها، ماموران سلطان محمود دق الباب می کنند .
پیش از آن که مرد نجار خبردار شود و از ترس قالب تهی کند، همسرش خبر می دهد که «چه خوابیده ای نجار !» برخیز و آبی به صورت زن و وضویی بساز و «الله اکبری بگو» و میخی بر تابوت ترس بکوب ، که «سلطان محمود مرده است و ماموران آمده اند تا او را تابوتی بسازی» …
▫️از آن روز، هر گاه که مردمانِ ایران زمین ، به تنگ بیایند و بخواهند تنگی زمانه را به دست باد بدهند و دلتنگی هایشان را به باد بسپارند و به گوشِ یار برسانند؛ رسم است که به خونِ جگر وضویی ساخته ، بغضی می شکنند که: الله اکبر…
آری؛ الله اکبر ! یعنی خداوند از سلطان محمود بزرگ تر است!
@faghatkhoda1397
🌹داستان آموزنده🌹.
سيد يونس آذرشهری میگويد: به مشهد مقدس مشرف بودم؛ يك روز متوجه شدم كه پولم گم شده؛ حتی پول برگشت به وطن هم نداشتم؛ به حرم رفتم و به امام رضا علیهالسلام عرض كردم: پولم تمام شده و به کسی غیر از شما هم نمیگویم.
شب در خواب از طرف امام به من گفتند: فردا صبح وقت اذان در جلوی درب فلان صحن حاضر شو و به نفر اولی که وارد شد مشکلت را بگو، او مشکلت را حل میکند؛
در موعد مقرر در محل حاضر شدم؛ اولين كسی که وارد شد همشهری ما بود که اهالی شهر به او تقی بینماز میگفتند!من او را از دور میشناختم ولی چون به بینمازی معروف بود از او كراهت داشتم به همین دلیل خود را از او پنهان كردم و چيزی به او نگفتم.
باز به حرم رفتم و تقاضای خود را تكرار كردم؛ شب همان خواب ديشب تكرار شد؛ صبح به گمان اينكه حتماً عوض شده در محل حاضر شدم؛ باز تقی بینماز را ديدم از او رو گردانيده و به حرم رفتم و حاجتم را تکرار کردم.شب سوم همان خواب قبلی تكرار شد؛ صبح سوم وقتی او را ديدم خود را سرزنش كردم كه من با نماز مردم چه كار دارم وظيفه من اطاعت از امام بود؛ جلو رفتم سلام و زيارت قبول گفتم؛ او با گرمی مرا تحويل گرفت و من هم او را در جریان مشکلم گذاشتم؛ او پول به من داد و پرسيد كی به وطن برمیگردی؟
گفتم: پس فردا؛
گفت: فلان ساعت در همان جا باش تا باهم برويم؛
در وقت مقرر در محل قرار حاضر شدم؛
گفت: سيد بيا بر گردنم سوار شو برويم!
گفتم: بد است مردم میبينند!
گفت: كسی تو را نمیبيند!
سوار شدم؛ گفت: چشم خود را ببند متوجه شدم او به هوا اوج گرفت؛ پس از چند دقيقه ديدم در آذرشهر هستيم!
خواست برود دست به دامانش شدم و پرسيدم پس چرا به شما تقی بینماز میگويند؟!!!گفت: چون نزد مردم نماز نمیخوانم؛
گفتم: پس كجا نماز ميخوانيد؟ گفت: وقت نماز که باشد هر کجا که باشم نزد امام زمان (ارواحنا فداه) میروم و پشت سر ایشان نماز را اقتدا میکنم.
🌹
بسیاری از اولیای الهی گمنام و ناشناخته هستند کسی را قضاوت نکنیم و کوچک نشماریم.
.
کار را برای رضای خدا انجام دهیم و نه برای حرف و چشم مردم.
@faghatkhoda1397
🌹داستان آموزنده🌹
پس از جنگ جمل، یکی از یاران امام علی علیهالسلام که در جنگ شرکت داشت
به محضر امیرالمؤمنین رسید و گفت:
«چقدر شایسته بود که برادرم نیز در این نبرد
شرکت می کرد، و پیروزی شما را می دید،
و به پاداش شرکت در این نبرد نایل می شد».
امام علی علیهالسلام به او فرمود:
آیا نیت و فکر برادرت با ما بود؟
او عرض کرد: آری.
امام (ع) فرمود: «فقد شهدنا؛ بنابراین او نیز
در این نبرد با ما بود و شرکت داشته است».
سپس فرمود: «حتی آنان که در صلب پدران
و مادرانشان هستند، و در فکر و نیت با ما در
مورد این جنگ هم عقیده باشند با ما هستند.»
📙(نهجالبلاغه،خطبه۱۲).
@faghatkhoda1397
✍مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد .
بعد از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد، اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی به جا آورد. پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش طعام خواست.
پسر او که همراهش بود، با تعجب پرسید: مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟
پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم !
🤲پسر با شنیدن شرح ریا کاری پدر به او گفت: پدر جان! نمازت را نیز قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید !
@faghatkhoda1397
▪️شال و لباس مشکی ما را بیاورید
▪️حی علی العزا که #محرم رسیده است
_ #محرم💔
#یاسیدالشهدا❤️
#خدا_را_شڪر_گریان_حسینم🌷
@faghatkhoda1397
🔴#صرفاااا_برای_خنده
مردي ازدواج مجدد ميكنه و وقتي زن متوجه ميشه به روي خودش نمياره و خودش رو به بي اطلاعي ميزنه. شرايطه زندگي روز به روز بهتر ميشه و ١٦ سال به خوبي و خوشي زندگي ميكنند. مرد ميميره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونه جمع ميشن و ميخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن. زن هم خيلي عادي و بيخيال بهشون نگاه ميكنه. بالاخره پدرشوهرش مياد ميگه دخترم ميخوام موضوع مهمي رو باهات درميوم بگذارم فقط ازت خواهش ميكنم منطقي باش و شرايط رو از اين كه هست سخت تر نكن. زن ميپرسه ميخواي درمورد ازدواج دوم شوهرم صحبت كني؟ همه با تعجب ميگن مگه تو ميدونستي؟ ميگه از همون ابتدا فهميدم ولي به روي خودم نياوردم چون اگه اون روز دعوا راه مينداختم ..... شبهامون رو تقسيم ميكرد خرجي خونه رو تقسيمـ ميكرد تا ازم ناراحت ميشد ميرفت پيش اون يكي من هم خودم رو به بي اطلاعي زدم و درنتيجه: هرشب كنارم بود از اين ميترسيد كه متوجه بشم خرجي خونه بيشتر شد و مرتب برام هديه ميخريد هميشه دنبال راضي كردنم بود و ميترسيد پيش من لو بره اصلاً بهترين سالهاي همونهايي بود كه اون ازدواج مجدد كرده بود و من مثل ملكه زندگي ميكردم
از اين بهتر چي بخوام؟😁
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی بهشت می وزد از
کربلای تو!🖤
⚫️یــــاحـــــــســــیــــن⚫️
@faghatkhoda1397
💎حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شور #سیاهپوشان #محرم
🌴یه رفیق دارم که نامش حسینِ
🌴خوش آن دل که دل آرامش حسینِ
🎤زنده یاد #سید_جواد_ذاکر
👌بسیار
@faghatkhoda1397
🔴سخت ترین آیه جهنم و زیباترین آیه ی بهشت
🔥سخت ترین آیه جهنم در قرآن را اگر بپرسی همه می گویند مار غاشیه، آب جوش و....
♨️ولی سخت ترین آیه جهنم در سوره مبارکه ابراهیم است.
می فرماید: "مرگ از هر طرف به سراغ فرد می آید ولی نمی میرد..."
💟زیباترین آیه توصیف بهشت هم اگر بپرسی می گویند:
نهرهای جاری از عسل و شیر و......
🌟ولی کامل ترین توصیف از بهشتی که نرفته ایم در سوره کهف است:
🌹می فرماید:" اهل بهشت دوست ندارند از بهشت بروند..."
☘شما هر جا بروی بعد چند روز خسته می شوی. چون در قرآن آمده که "خالدین فیها ابدا"( در آن جاودانه اند)
💠 آدم با خود فکر می کند چقدر در بهشت بمانیم، ولی اینقدر برایت شیرین می کنند که دوست خواهی داشت جاودانه بمانی...
📙از بیانات استاد اخلاق آیت الله فاطمی نیا
کمی تا
@faghatkhoda1397
☝️#گناه_جاریه_چیست ؟
گناه جاریه گناهـی است که حتی با مــرگ فــرد هـم این گناه تمـام نـمیشود و به هر میـزان که باعث گمـراه شدن افراد دیگر شود به کارنــامه اعمـال او ایـن گنــاه اضافه میشود
گناهی که با اشتـراک گذاری توسط ما منتشـر میشود و منتشـر میشود و منتشـر میشود و درصحــرای قیامــت با انبوهــی از گنــاهان مواجــه خواهیم شد که حتی فکرش را هم نمیکردیم.
آیا این ها گناهان من است؟
من که اصلا این اشخاص را نمیشناسم !
چرا من مسئول گناهشان هستم و
در آن شریکم؟
مطمئن باشیـم، با نشر یک عکس، حدیث دروغ، تصویر ترانه های مبتذل و...دعوت به کارهای منکر و...یا فیلم یا آهنگ در این گنــاه شرکت خواهیم بود.
پستهای سیاسی دروغ وآنچه به صحت آن مطمئن نیستیم وبرای خوشایند وخنده دیگران ارسال میکنیم...
چه بسیار کسانی که به وسیله ما با آن گناه آشنا شوند و آن را منتشر کنند و با هر نشر ،گناهی به گردن ماست..
احتیاط کنیم
مبادا کارنامه اعمال ما پر شود از گناهان جــــاریه که تا قیامت جریان دارند و حتی پس از مرگ ما هم دفتر ثبت این گناهان بسته نخواهد شد
پـاک کنیم آنچه را که روز حساب برعلیه ما شهادت میدهد🤳
@faghatkhoda1397
❇️آیت الله بهجت:
🔹هرجا گرفتاری و بلایی و عذابی بر سر ما آمد، بدانیم جلوتر از آن، زمینه گره و گرفتاری و ابتلا را خود فراهم کردهایم؛
🔸 یا با ترک واجب، و یا با ارتکاب کار حرام، و یا ترک مستحبِ خیلی شدید و مؤکد، و یا با انجام شبهات...
📚در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۵۸
@faghatkhoda1397
#بسیار خواندنی
💠یار بد بدتر بود از مار بد💠
🔥 زغالهای خاموش را،
کنار زغالهای روشن میگذارند تا روشن شود...
همنشینی اثر دارد.
✅ اگر کنار کسانی بنشینیم،
که روشنند و نورانیت و حرارتی دارند،
ما هم نورانیت و حرارتی میگیریم...
میوه خراب را از میان میوهها کنار میگذارند
که دیگر میوهها را فاسد نکند،
همنشینی اثر دارد.
🚫 برای همین است که اهل جهنم دستان خود را میگزند و میگویند:
"یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا"
وای برمن...
⛔️ ای کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمی نشستم،
او تاریک بود و مرا مثل خود تاریک کرد.
📖 قران کریم سوره فرقان آیه 28
‼️نگید رفیق بد اثر نمیگذاره، اثر میگذاره
چه بخواهیم چه نخواهیم!!!
👈 اولین اثری که رفیق بد ناخداگاه در انسان میگذاره اینه که زشتی گناه رو در برابر انسان کمرنگ میکنه،
و از جهت روانی زمینه رو برای آلوده شدن انسان فراهم میکنه،
چون زمانی که زشتی گناه برای ما کمرنگ بشه، انگیزه برای انجامش چند برابر میشه.
کمی
@faghatkhoda1397
هنگامی که به حرم مشرف شدید به عدد اسم ابجد امام رضا علیه السلام یعنی هزار و یک مرتبه " یا رئوف و یا رحیم " بگویید.
زیارت کنید، نماز زیارت
@faghatkhoda1397
هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
گروه های ویژه محرم در واتساپ
گروه اول👇🏻
https://chat.whatsapp.com/BmkzUzumuQDGE1gJbRjZ2g
گروه دوم👇🏻
https://chat.whatsapp.com/I818mRaXWSS4n75e7C6fYE
گروه سوم👇🏻
https://chat.whatsapp.com/LLsnAT6FHmr9aMPsZopjn3
گروه چهارم👇🏻
https://chat.whatsapp.com/FvIABU36wl63SvMm88CZrs
نشر بدید🖤🏴