eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌾🌿 🌸 پروردگارا اگر تکیه گاهم تو نباشی بسیار زودتر از آنچه که در تصور آید ، فرو میریزم... 🌸 مهربانا قلبم را آنچنان متغیر کن که دنیا را دمی بی تو نخواهم و بال پروازم ده تا همچون پروانه ها‌ سبکبار باشم و ترجمان عشق تو گردم ... 🌸 پروردگارا حالم را آنچنان کن که با آواز خروس ها تو را زمزمه کنم و در انتهای شب مست باده تو باشم و در اثنای روز برای رضای تو انصاف بورزم و مهربانی کنم و بندگانت را چون نشان خلقت از تو دارند ،  شایسته اکرام بدانم... 🌸 آمیــن @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 🌼منافع روزه داری در نظرات دانشمندان ✍زکریای رازی میفرماید: از منافع گرسنگی و تشنگی یکی این است که امتلاء را از بین می برند و جلوی چاقی مفرط را میگیرند و حواس شامه و سامعه و باصره را دقیق تر و تیزتز می کنند، بیماری های رطوبی را ریشه کن کرده و نفخ و بادهای بدن را از بین می برند. پزشک مصری در 3600 سال قبل گفته است انسان پرخور با یک چهارم غذایی که میخورد زنده می ماند و با سه چهارم دیگر آن پزشکان امرار معاش می کنند. 💥فیثاغورث طبیب و دانشمند بزرگ یونانی هنگام مرگ شاگردانش را به روزه گرفتن توصیه کرد. در زمان بقراط، اطبا بیماران سخت را از خوردن منع می کردند. تحقیقات تجربی نشان می دهد که روزه داری بر حفظ سلامت جسمی و روانی و نیز درمان بیماری ها تاثیر زیادی دارد. @faghatkhoda1397
!! در روایتی آمده است: در زمان رسول خدا حضرت محمد (ص)، مردی خدمت آن حضرت آمد و از تنگ دستی شکایت کرد. حضرت به او فرمودند: شاید نماز نمی خوانی؟ مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا نمازهای پنجگانه را به جماعت و در پشت سر شما بجا می آورم. حضرت فرمودند: شاید کسی در منزلت نماز نمی خواند؟ آن مرد عرض کرد: همه نماز می خوانند و تا آن ها را به خواندن نماز واندارم، از خانه خارج نمی گردم. پیامبر (ص) فرمودند: شاید در همسایگی تو کسی می باشد که نماز نمی خواند؟ مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا تمامی آن ها نماز می خوانند. پس در آن لحظه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا؛ در فلان بیابان فرد بی_نمازی از دنیا رفته است و کلاغی استخوان کوچکی از آن فردِ بی نماز و تارک الصلاة را به منقار گرفته و آورده در میان درختی که در خانه ی این مرد است قرار داده است، پس به او بگو آن استخوان را بردارد تا وسعتِ رزق و روزی پیدا نماید. @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 🔻داستان ضرب‌المثل "خرش از پل گذشت" چه بود؟ ✍در زمان ناصرالدین شاه قاجار، پیرمردی اهل حنیفقان کنار رودخانه موردکی آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را می‌گذراند￸. پیرمرد یک گاو، هشت گوسفند و 40 درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود￸. روزی، دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید￸. دزد به پیرمرد گفت￸: می‌خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می‌دهم￸. پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها، خانه بزرگی در شهر می‌خرد و ثروتمند زندگی می‌کند، برای همین قبول کرد￸. از فردای آن روز، پیرمرد شروع به ساختن پل کرد و درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون‌های پل از آنها استفاده کند￸. روزها تا دیر وقت سخت کار می‌کرد و پیش خود می‌گفت دیگر به کلبه، آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم. ￸ پس، هر روز حیوانات خود را می‌کشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست می‌کرد￸. حتی در ساختن پل از چوب‌های کلبه و آسیاب خود استفاده می‌کرد￸، ￸طوری که بعد از گذشت یک هفته ساختن پل، دیگر نه کلبه‌ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی. به دزد گفت: پل تمام شد و تو می‌توانی از روی پل رد شوی. دزد به پیرمرد گفت: من اول شترهای خود را از روی پل رد می‌کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه‌های طلا بار دارد، آسیب نزند￸. پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت: تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده￸. دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت: وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را از من بگیر￸. پیرمرد قبول کرد ￸و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد. ￸ وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند. وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن￸.ذپیرمرد نگاهی به او کرد و گفت: همه چی خوب پیش می‌رفت￸ فقط نمی‌دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت￸، شدم تنهای تنهای تنها ...ضرب‌المثل خرش از پل گذشت از همین جا، شروع شد. 🔹نتیجه￸: توی زندگیت حواست باشه خر چه کسی رو از پل رد می‌کنی￸ اگر کمی به این داستان فکر کنیم می‌بینیم که خیلی آموزنده است و ما خر خیلی‌ها رو از پل گذراندیم که بعدش بهمون خیانت کردن. @faghatkhoda1397 ‌‌‌
آیت الله مجتهدی تهرانی ره: روزی آیت الله العظمی ملا علی همدانی_رضوان الله علیه_ در مشهد بر آیت الله العظمی میلانی_نور الله قبره الشریف_ وارد می شوند. 🔹در آن جا علامه طباطبایی_اعلی الله مقامه الشریف_ صاحب تفسیر المیزان حضور داشتند. 🔹مدت یک ماه بین علامه طباطبایی و آخوند ملا علی همدانی، مناظرات عالمانه و حکیمانه واقع می شود. 🔹از علامه طباطبایی پرسیدند: آخوند را چگونه دیده اید؟ فرمودند: جا دارد که مردم از اطراف و اکناف و نقاط دور دست به همدان به قصد زیارت آقای آخوند بیایند. 🔹بعد از مدتی از آخوند پرسیدند: علامه طباطبایی را چگونه دیده اید؟ فرمودند: مدتی بود که من دعایی را می خواندم که درباره آن دعا آمده بود: هرکس این دعا را بخواند،خداوند متعال گنجی را نصیب او می کند، معلوم شد که دعای من مستحاب شده و آن گنج آقای طباطبایی است که در این مدت نصیب من شده بود. @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ⚜ حکایت‌های‌پندآموز⚜ 🔹مرد عابد و ابلیس🔹 ✍در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است» عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت. بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟» ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی» @faghatkhoda1397
🔴 امام زمان، میزبان ماه رمضان است 🔵 حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی در برنامه درس‌هایی از قرآن، حضرت مهدی(عج) را میزبان ماه رمضان دانست و اظهار نمود: 🌕 در روایات داریم با سوره قدر در مورد حضرت مهدی با دیگران مباحثه کنید. بگویید: ۱-شب قدر در شیعه و سنی، شب قدر برای یکسال نیست. هر سال یک شب قدری است. ۲- شب قدر هم در ماه رمضان است. ۳- شب قدر هم «تنزل الملائکه» فرشته‌ها از آسمان پایین می‌آیند. اینکه قرآن می‌گوید: شب قدر فرشته‌ها روی زمین می‌آیند، کجا می‌روند؟ در زمان پیغمبر خدمت پیغمبر بودند و بعد از پیغمبر هم باید یک وجود معصومی باشد به نام حضرت مهدی(ع) که فرشته‌ها خدمت او برسند. 🔹 در دعای افتتاح که ماه رمضان سفارش شده است، پنج شش صفحه است، دو صفحه‌اش برای شخص امام زمان است. دعا می‌کند خدایا! «اَعْزِزْ بِهِ ذِلَّتَنا» اگر مسلمان‌ها ذلت هستند باید جبران شود. با وجود حضرت مهدی این عزت را به مسلمان‌ها بده. «وَاَغْنِ بِهِ عآئِلَنا» فقر بیداد می‌کند، توسط آن مهدی جبران کن. «وَاقْضِ بِهِ عَنْ مَُغْرَمِنا» شکست‌ها و کمبودهای غرامت‌ها و کسادی‌های ما را جبران کن. «وَاجْبُرْبِهِ فَقْرَنا» فقر ما را جبران کن. «وَسُدَّ بِهِ خَلَّتَنا» شکاف‌های ما را تأمین کن. «وَیَسِّرْ بِهِ عُسْرَنا» مشکلات ما را با حضرت مهدی آسان کن. «و َبَیِّضْ بِهِ وُجُوهَنا» روسیاهی ما را با حضرت مهدی رو سفید @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✅نقش پررنگ افکار در حل مشکلات زندگی ✍شخصی ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. وقتی ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ، ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ و ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ مسئله ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭی ﺗﺨﺘﻪ‌ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ شده ﺑﻮﺩ، ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁن‌ها ﺭﺍ به‌عنوان ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ، ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍی ﺣﻞ ﺁن‌ها ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ. هیچ‌یک ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ‌ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁن‌ها ﺭﺍ به‌عنوان ﺩﻭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ‌ﺣﻞ ﺭﻳﺎضی نوشته ﺑﻮﺩ. ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ می‌دانست، ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁن را ﺣﻞ نمی‌کرد، ﻭلی ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ مسئله ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞﺣﻞ ﺍﺳﺖ و ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ می‌کرد ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁن ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍی ﺣﻞ مسئله ﻳﺎﻓﺖ. ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩماﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ @faghatkhoda1397
📚ارزش يك قطره اشك براى اباعبدالله عليه السلام چون روز قیامت شود و بنده را در موقف حساب و کتاب بیاورند، وقتی نامه عملش را از حسنات تهی می بیند، با یأس راه جهنم را در پیش می‌گیرد. خطاب می رسد ای بنده به کجا می روی!؟ می‌گوید خود را مستحق آتش می دانم. در این هنگام خطاب می رسد که صبر کن، زیرا نزد ما امانتی داری. پس دانه‌ای از درّ می آورند که شعاع نورش همه عرصات را روشن می‌نماید. می پرسد من چنین دانه گرانبهایی نداشتم! ندا می‌رسد: این دانه، قطره اشکی است که در فلان مجلس در مصیبت حسین بن علی (عليه السلام) از دیدگانت جاری شد و ما آن را برای این روز که یوم الحسرة است، ذخیره کردیم تا به کارت آید. حالا این درّ را از تو خریداریم. آن را نزد انبیاء ببر تا قیمت گذاری کنند. نزد آدم صفی الله (عليه السلام) می برد و آن حضرت می فرماید من سررشته قیمت این درّ را ندارم. نزد نوح (عليه السلام) و سایر انبیاء هم می آورد و همه به دیگری حواله می‌نمایند تا نزد خاتم الانبیاء (صلى الله عليه وآله) می آورد. حضرت می‌فرماید نزد علی مرتضی (عليه السلام) ببر. امیرالمؤمنین نیز او را نزد فرزندش حسین ‌(عليه السلام) می فرستد. وقتی درّ را به حضرت اباعبدالله (عليه السلام) می دهد آن حضرت، درّ را نزد خداوند می آورد و عرض می‌کند خدایا قیمت دانه این است که این بنده را به همراه پدر و مادرش به من ببخشی و ایشان را با من محشور کنی. خطاب می رسد که او را با پدر و مادرش به تو بخشیدیم و همسایه‌ات در بهشت خواهند بود. 📚 از کتاب ارزشمند حسینیه نوشته ملا حبیب الله شریف کاشانی (ره)، @faghatkhoda1397
📚داستان کوتاه " بستنی" نوشته‌ی : شاهین بهرامی کمی از ظهر گذشته بود که پسر جوانی همراه با دو دختر نوجوان وارد محوطه‌ی بستنی فروشی شدند. هر سه لباس‌‌های عجیبی که جلب توجه می‌کرد پوشیده بودن، شلوار پسر که چیزی نمانده بود از پایش بیفتد و دختران هم با آرایشی غلیظ و کلاه لبه دار و بلوز و مانتویی تنگ پشت پسرک لِخ لِخ کنان راه می‌‌رفتند. بعد از سفارش بستنی به سمت میزی سه نفره که سایبان داشت و زیر درختی بزرگ قرار گرفته بود می‌روند. اما پشت میز و روی یکی از صندلی‌ها پیرمردی نشسته که کلاه آفتاب گیرش را تا روی ابروهایش پایین کشیده و سخت مشغول مطالعه روزنامه است. پسر در حالی که سیگار می‌کشد به بالای سر پیرمرد می‌رسد و بی مقدمه می‌گوید: -هووی عمو پاشو برو اون رو ما سه تا اینجا بشینیم! پیرمرد بدون آن که کوچکترین حرکتی بکند و انگار اصلا چیزی نشنیده، ساکت بر جای خود باقی می‌ماند. پسر اما کمی جاخورده و جلوی دخترها احساس خجالت می‌کند به همین خاطر این بار با عصبانیت و در حالی که شانه های پیرمرد را تکان می‌دهد می‌گوید: اوهوی عمو با تواما با دیوار که حرف نمیزنم، اینجا جای همیشگی ماست، پاشو برو اونور بشین. پیرمرد این بار کمی لبه‌ی کلاهش را بالا می‌دهد و از پشت عینک طبی‌اش نگاه ملتمسانه‌ای به پسرک می‌کند و می‌گوید: نمیشه همینجا بشینم؟ من پام درد میکنه نمی تونم... پسر سیگارش را به زیرپایش می‌اندازد و به میان حرف پیرمرد می‌دود و می‌گوید: نه نمیشه، پاشو یالا... و بعد یقه‌ای پیرمرد را می‌گیرد تا او را کشان کشان از جا بلند کند. درست در همان لحظه پیرمرد که قد بلندی نیز دارد از جا بر‌می‌خیزد و با دست چپش ضربه‌ی مشت سنگینی به صورت پسر می‌زند به طوری که او با همان یک ضربه کف خیابان پهن می‌شود و خون از لب و بینی‌اش جاری می‌شود. دخترها که از عکس العمل سریع و برق‌آسای پیرمرد شوکه شده بودن جیغ بلندی می‌کشند و چند قدم به عقب می‌روند. پیرمرد که حالا کاملا قد راست کرده درست بالای سر پسر می‌ایستد و می‌گوید: این مشت رو واسه این نزدم که بلد نیستی به بزرگترت احترام بذاری واسه اینم نزدم که منو داشتی میکشیدی و هول میدادی به خاطر اینم نزدم که داشتی بغل دست من سیگار می‌کشیدی فقط واسه این زدم که درخواستت رو مودبانه و مثل آدم نگفتی باید این مشت رو میخوردی تا حساب کار دستت بیاد که چطوری باید با مردم حرف بزنی. مردم غلام زر خرید تو نیستن گُل پسر. یه زنجیر انداختی دور گردنتو چند تا خال کوبی کردی فکر کردی رستم دستانی؟ بقول خودت اوهوی، میدونی من کی‌ام؟ بچه جون من سن تو بودم تو بوکس قهرمان آسیا شدم. اگه تو دو تا دختر رنگ کرده دنبال خودت راه انداختی هوا برت نداره ، من ده تا خانم درست و حسابی عاشقم بودن ... در این لحظه پيرمرد با چهره‌ای عبوس و جدی نگاه نافذی به دختران می‌اندازد و می‌گوید: - جمعش کنید این شازده رو از کف خیابون، آفتاب واسه پوستش ضرر داره یکی از دختران به سمت پسر که از درد به خود می‌پیچد می‌رود و بازوی او را می‌گیرد و سعی می‌کند او را بلند کند ولی پسر بی‌حال نای تکان خوردن ندارد و دختر پس از کمی تلاش دست او را ول می‌کند و به دوستش می‌گوید: بیا بریم شیوا، این تن لش بی بخار رو ولش. دخترها می روند و پيرمرد هم در حالی که روزنامه اش را تا می‌کند، آنرا زیر بغلش می‌زند و از سمت مخالف راه می‌افتد. پسر اما همچنان از درد به خود می‌پیچد. پایان @faghatkhoda1397
حضور جنیان درکربلا 🔴داستان زعفر جنی در کربلا هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می آید زعفرجنی گفت : کیست که در وقت شادی، گریه می کند ؟! دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدن و زعفر از آنان سبب گریه را پرسید آنان گفتند : ای امیر ! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی، در حین رفتن به آن شهر، عبور ما به رود فرات افتاد که عربها به آن نواحی نینوا می گویند ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ود ر حال جنگ هستند وقتی که نزدیک آنان شدیم، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام پسر همان آقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ و راست خود نگاه می کرد و می فرمود : آیا یاری دهنده ای هست تا ما را یاری دهد ؟! و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت می رسانند ⚫️زعفر جنی و حرکت بسوی کربلا به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد و همگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند ⚫️مخالفت امام حسین از کمک زعفر جنی خود زعفر گفته است : وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ را لشکریان دشمن فرا گرفته است، بعلاوه صف های فرشتگان زیادی را دیدیم، خود را به امام حسين (ع) رساندیم و گفتنیم : ما در خدمت هستيم، امام حسين از آنان تشكر كرد و فرمود : بايد امور اين عالم به طور طبيعي پيش برود 📚ویکی @faghatkhoda1397
🔴فضيلت ميهمان بر ميزبان محمّد بن قيس حكايت كند: روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند. امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آن ها دارى . اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟! در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم !! حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت . 📚محجّة البيضاء: ج 3، ص 33. @faghatkhoda1397
| 📍شما مریض بودی 🌟همسرم، عزیزم! می‌خواهم مرا حلال کنی. آن موقع که بنده به جبهه می‌آمدم، شما مریض بودی و بنده نتوانستم پیش شما بمانم؛ یعنی وظیفه شرعی بود که به جبهه بیایم. خلاصه امیدوارم خداوند بزرگ به شما شفا عنایت فرماید و مرا ببخشید که نتوانستم برای شما همسر خوبی باشم. یاد شهدا با صلوات🌷 @faghatkhoda1397
📚خلافت و حكومت داوود عليه‏السلام بر روى زمين‏ از ويژگى‏هاى حضرت داوود عليه‏السلام و پسرش سليمان عليه‏السلام آن است كه خداوند مقام رهبرى و حكومت دارى را به آن‏ها داد. و اين موضوع بيانگر آن است كه: دين از سياست جدا نيست، دين منهاى سياست، به معنى انسان بى‏بازو است، زيرا سياست بازوى اجرايى دين است و سياست بدون دين نيز عامل مخرب و ويرانگر است. پيامبران هرگاه زمينه را فراهم مى‏ديدند، به تشكيل حكومت اقدام مى‏نمودند. حضرت داوود عليه‏السلام سپس پسرش سليمان عليه‏السلام شرايط زمينه را براى تشكيل حكومت فراهم ديدند، خداوند آن‏ها را حاكم مردم نمود. يا داوُودُ اءنّا جَعَلناكَ خَليفَة فِى الاَرضِ فَاحكُم بَينَ النّاسِ بالحقِّ؛ اى داوود! ما تو را خليفه (و نماينده) خود در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن. نيز مى‏فرمايد: وَ شدَدنا مُلكُه وَ آتَيناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ؛ و حكومت داوود عليه‏السلام را استحكام بخشيديم و به او دانش و شيوه داورى عادلانه عطا كرديم. حضرت سليمان عليه‏السلام پس از داوود عليه‏السلام وارث حكومت پدر شدو آن را به طور وسيعتر در اختيار گرفت (كه در داستان‏هاى زندگى او خاطرنشان @faghatkhoda1397
✅داستان کوتاه ✍مردی مادر پیرش را سالیان سال مراقبت می‌کرد و زندگی خویش بر خود تباه کرده بود. روزی بزرگی را گفت: به گمانم در دنیا من تنها فرزندی باشم که مادرم مرا هفت سال مراقب بود تا بزرگ شوم ولی من بیست سال است که او را در سن پیری مراقب هستم که اتفاقی برای او نیفتد. آن بزرگ گفت: تو بیست سال است مادر خود را مراقبی، اما مراقبت تو انتظاری برای مرگ اوست ولی مادرت هفت سال مراقب تو بود، انتظاری برای رشد و بزرگی تو و کمال تو! پس بدان تو هرگز نمی‌توانی زحمات مادر خود را جبران کنی!!! @faghatkhoda1397
رشاد القلوب: حكايت شده است كه نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله سلام كرد و از خوش‏حالىِ ديدن ايشان، چهره‏ اش گشاده گشت و لبخند زد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله به اوفرمود:" اى جوان! مرا دوست دارى؟ گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، آرى! فرمود:" همچون چشمانت؟". گفت: بيشتر. فرمود:" همچون پدرت؟". گفت: بيشتر. فرمود:" همچون مادرت؟". گفت: بيشتر. فرمود:" همچون خودت؟". گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، بيشتر. فرمود:" همچون پروردگارت؟". گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پيامبر خدا! كه اين مقام، نه براى توست و نه ديگرى. در حقيقت، تو را براى دوستىِ خدا، دوست مى‏ دارم. در اين هنگام، پيامبر صلى اللّه عليه و آله به همراهان خود روى كرد و فرمود: " اين گونه باشيد. خدا را به سبب احسان و نيكى ‏اش به شما، دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد". منبع: حكمت نامه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم،محمدى رى شهرى و همكاران‏، دارالحدیث، قم: 1386، صص 319-320. کمی @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺حضرت امام على (ع)؛ مردى نزد پيامبر اعظم (ص) آمد و گفت: به من كارى بياموز كه خداوند ، به سبب آن ، مرا دوست بدارد ، و مردم نيز دوستم بدارند ، و خدا دارايى ام را فزون گرداند ، و تن درستم بدارد ، و عمرم را طولانى گرداند ، و مرا با شما محشور كند . حضرت رسول اکرم ص فرمود : «اينها يى كه گفتى شش چيز است كه به شش چيز ، نياز دارد : 👈اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد ، از او بترس و تقوا داشته باش . 👈اگر مى خواهى مردم دوستت بدارند ، به آنان نيكى كن و به آنچه دارند چشم مدوز . 👈اگر مى خواهى خدا دارايى ات را فزونى بخشد ، زكات آن را بپرداز . 👈اگر مى خواهى خدا بدنت را سالم بدارد ، صدقه بسيار بده . 👈اگر مى خواهى خداوند عمرت را طولانى گرداند ، به خويشاوندانت رسيدگى كن . 👈و اگر مى خواهى خداوند تو را با من محشور كند ، در پيشگاه خداى يگانه قهّار ، سجده طولانى كن . 📚 بحار الأنوار ، ج۸۵ ، ص۱۶۷ کمی تا بهجت🌷 @faghatkhoda1397
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی: آقای انصاری همدانی اهتمامشان در کارهای خیر بود. بارها می گفتند: بهترین اعمال برای رسیدن به قرب خداوند، خدمت به خلق است، آن هم خلقی که مورد توجه خدا هستند، آن افراد برجسته ای که مورد قبول او هستند. اگر هم آنها نبودند، دیگران نهال‌هایی هستند که خداوند با دست خود کاشته @faghatkhoda1397
📚ملای مکتب پادشاهی به وزیرش گفت که :« شهر به شهر و ده به ده بگرد یک نفررا که از همه زرنگتر است با خودت بیاور از او سوالاتی دارم .» وزیر گفت :« چشم » وزیر روزها در شهرها و دیه ها گردش می کرد رسید به جائی دید مکتب خانه است . ملائی عده ای شاگرد دارد مشغول تدریس است . رفت تو نشست . پس ازسلام وتعارف دید بچه ها قطار نشسته همه دو زانو زده اند سرشان خم است پیش خودرا نگاه می کنند . یک چوب بسیار بزرگ پشت گردن آنها کشیده شده بطوری که یک نفرنمی تواند سرش را تکان بدهد وزیرگفت:« ملا این چوب چیست ؟» گفت:« اگر کسی سرش را بلند کند چوب به زمین می افتد من می فهمم . باید همینطور باشند تا درس شان تمام بشود ومرخص شوند » دراین اثنا دید نخی از پشت بام آویزان است ملا دستی به نخ زد و در پشت بام زنگی به صدا درآمد . گفت:« ملا این چیست ؟» جواب داد :« پشت بام ارزن آفتاب کرده ام گنجشک هامی آیند ارزن را میخورند چون زنگ صدا کند پرندگان فرارمیکنند .» باز دید بیرون توی ایوان گربه ای را به نردبان بسته و به پای حیوان هم نخ دیگری بسته ونخ جلو اوست هر وقت آن را می کشد فریاد آن حیوان بلند می شود. گفت :« ملا این دیگرچیست؟» گفت :« هر موقع فریاد گربه بلند شود بچه های من می فهمند که من با آنهاکاری دارم ؛ پیش من می آیند.» گفت :« شاه شما رامیخواهد باید با من به دربار برویم تا از هوش شما استفاده بشود .» ملا را براه انداخت چون به دربار رسیدند وزیر کارهائی را که ازملا دیده بود بعرض رسانید. شاه فرمود :« ملا نامت چیست ؟» جواب داد :« نام من نیم من بوق » گفت:« پسرکی هستی ؟» عرض کرد :« پسر(پشم پانزده)» شاه سوال کرد :« نیم من بوق ؛ پشم پانزده چه نام هایی است یعنی چه ؟ مگر ملا دیوانه ای ؟» عرض کرد :« نه قبله عالم ، اسم من منصوراست . پیش خودم فکرکردم دیدم بنده « من » که نیستم حتما نیم منم . صور که نیستم حتما که بوقم . به این دلیل نام خودرا نیم من بوق گذاشتم . اما اسم پدرم موسی است . فکر کردم پدرم مونیست حتما پشم است ؛ سی نیست حتما پانزده است به این جهت نام پدر خود را پشم پانزده می گویم .» گفت :« آفرین برتو» شاه پرسید :« ملا ستارگان آسمان چندتاست ؟» عرض کرد :« به اندازه موی سرو بدن هر انسانی » گفت :« دروغ گفتی » جواب داد :« شما بشمارید » گفت :« از زمین تا آسمان چند سال راه است ؟» جواب داد :« به مسافت دور زمین . اگر دروغ می دانید گز کنید » شاه را ازکردارو رفتاراو خوشش آمد وبه اوانعام داد @faghatkhoda1397
📚 شیخ جنید بغداد به همراه مریدانش از شهر بغداد بیرون رفت. شیخ، احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است! گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد من شیخ جنید بغدادم. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسم الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک بر میدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» میگویم و در اول و آخر دست می‌شویم. بهلول برخاست و فرمود تو میخواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی! مریدان به شیخ گفتند: یا شیخ، این مرد دیوانه است! شیخ باز به دنبال بهلول افتاد. بهلول به او فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض کرد آری. سخن به قدر میگویم و بی‌حساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم؛ پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمیدانی! مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کاری هست، شما نمیدانید! و باز به دنبال او رفت. بهلول گفت: تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی! و خواست برخیزد که جنید دامنش را گرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت: جزاک الله خیراً؛ و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در مورد خواب، اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری @faghatkhoda1397
💠آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله 🔸آنها که قلبشان گرفتار شک است، ذکر «لاحول ولاقوة إلا بالله العلی العظیم» را زیاد تکرار کنند. این ذکر برای رهایی از وسوسه‌های شیطان بسیار مؤثر است. ابوذر می‌گوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: «ابوذر این ذکر را زیاد بگو که از گنج‌های بهشت است.» 🔸بعد از نماز های مغرب و صبح، هفت بار این ذکر را بیان کنید که جزو تعقیبات است ولی قبل از بیان هر یک از آنها باید یک بار «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویید. آیت @faghatkhoda1397
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸جوان ها مثل پیرمردها عزاداری نکنند!🔸 جوان‌ها توجه کنند که اظهار علاقۀ جوان به امام حسین علیه السلام شکلی دارد و اظهار علاقۀ پیرمرد نیز شکلی دیگر؛ همان‌طور که وقتی شخصی از دنیا می‌رود، بستگان او هر کدام به شکلی شیون می‌کنند. شما جوان‌ها بدانید که هنوز وقت آن نشده که آرام آرام اشک بریزید. کار شما فعلاً این نیست. آیت الله بهجت👇👇 @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🚩ماجرای شب اول قبر فردی که نقش شمر را در تعزیه خوانی داشت ‌@faghatkhoda1397
💚 💚 🍃🌹درد و دل امام زمان(عج) با امام حسین(ع)🌹🍃 ...مهدی ام،مهدی خسته دلم از بی وفایی ها شکسته حسین جان ماندم تنهای تنها شده کرببلایم کوه و صحرا حسین جان کاش من جای تو بودم چو یارانت بودم گرد وجودت شما گفتی ولی انها نرفتند ولی یاران من تک تک برفتند حسین جان سال ها در هنوز تو دارم 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 ک @faghatkhoda1397