اینم نمای پشت کار.
چقدر خوبه که دنبال بهونه باشیم تا مطالبی که میخوایم رو به بچه ها یاد بدیم.
جشن آب بهتره که فقط آموزش الف وب نباشه، آموزش آداب آب خوردن هم میتونه باشه.
منظور این نیست که برای بچه ها روضه بخونیم همین نکته که موقع آب خوردن بر امام حسین ع سلام بدن رو آموزش بدیم کافیه.
https://eitaa.com/familymahd
مهد فامیلی🇮🇷🇵🇸🇱🇧
در حال ساخت دستگاه اثر انگشت برای ورود معلمین ودانش آموزان به مدرسه هستم.😉 ان شاالله تکمیل شد عکسش
سلام وادب
دستگاه اثر انگشت ما آماده شد.😉
فرقش با دستگاه های دیگه اینه که هربار انگشت میزنی صلوات هم باید بفرستی.
این صلوات شمار بزرگ رو جلوی در ورودی مدرسه میزاریم وبچه ها بعد از صف صبحگاه،دکمه رو میزنن وصلوات میفرستن وبعد وارد کلاس ها میشن.
هدف از این صلوات شمار یاد امام زمان عج با ذکر صلوات بوده.
برای بچه ها توضیح دادیم که دعای جمع بیشتر به اجابت نزدیکه پس همه با هم روزانه برای تعجیل در فرج صلوات میفرستیم.
این میتونه کار کوچکی باشه ولی این صلوات ها کنار هم جمع میشه وباعث خوشحالی امام زمان عج و تعجیل در فرج میشه ان شاالله.
https://eitaa.com/familymahd
صلوات شمار رو در ابعاد ۱متر در یک متر چاپ کردیم.
وبعد دور بری کردم وروی تکه اسفنج فشرده که در مدرسه بود چسباندم .
اما بهتره روی کارتن پلاست چسبانده بشه.
پشت کار از بالا تا پایین حدود۲۰ عدد آهن ربای سکه ای زدم ،چون در آهنی بود تا به در بچسبه.
روی قسمت دکمه صلوات شمار هم یک صلوات شمار کوچک چسباندم.
https://eitaa.com/familymahd
دو تکه ابر از آسمون آوردم باهاشون کتابخونه رو تزئین کنم.😊
قراره بارون کتاب بباره😉
https://eitaa.com/familymahd
🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞
متن صحبت کوتاه برای صبحگاه:
سلام دخترای قشنگم حالتون خوبه؟
(ازانواع شروع برای صحبت میشه استفاده کرد.بچه های مدرسه ما یاد گرفتن بعد از حالتون خوبه؟بگن الحمدلله شکرخدا)
ما برای اینکه توی زندگی به چیز هایی که دوست داریم برسیم وبه هدف های قشنگی که داریم برسیم باید یه سری کار ها رو انجام بدیم وهمزمان یکسری کارها رو انجام ندیم.
دیدین وقتی میخواین به سفر برین مادر وسیله ها رو جمع میکنه پدر ماشین رو آماده میکنه و تصمیم میگیرن که توی یک ساعت وزمان مشخصی حرکت کنید.
به این کار برنامه ریزی میگن.
برنامه ریزی ممکنه یکسری محدودیت ها وسختی ها هم داشته باشه اما این سختی ها وقتی به هدفتون میرسید شیرین میشه.
مثلا برای سفر مادرتون بگه فقط یه دونه از عروسک هاتون رو میتونید بیارید شاید براتون سخت باشه ولی بعدا میفهمید که به نفع شما بوده وکیفتون توی سفر سنگین نمیشه.
خداوند مهربان در سوره مبارکه نور به ما انسان ها یک برنامه کامل معرفی کرده که توی زندگی به همه ی هدف های قشنگمون برسیم،اون برنامه کامل اسمش دین اسلامه،با عمل به دین اسلام میتونیم به بهترین هدف ها برسیم.
امیدوارم که برنامه ریزی های خوب انجام بدین و به برنامه هاتون پایبند باشید تا ان شاالله در آینده یک انسان موفق برای کشورتون باشید
🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞
https://eitaa.com/familymahd
مهد فامیلی🇮🇷🇵🇸🇱🇧
فایل با کیفیت برای چاپ صلوات شمار
https://eitaa.com/familymahd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی کوتاه از نحوه استفاده صلوات شمار
https://eitaa.com/familymahd
روز دانش آموز نزدیکه وباید تلاش کرد و برنامه هایی گذاشت که حسابی به بچه ها خوش بگذره.
البته ان شاالله برنامه های فرهنگی و دشمن شناسی مربوط به ۱۳ آبان هم داریم برای بچه ها.
امروز بچه ها ی پیش دبستانی رو خانه بازی بردیم خدا رو شکر خیلی بهشون خوش گذشت.
https://eitaa.com/familymahd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امیدوارم روز خوبی رو شروع کرده باشین.
روز ما که با خوردن صبحانه در مدرسه شروع شد.
بچه های دوره اول رو به باشگاه ورزشی بردیم.خدا رو شکر خیلی بهشون خوش گذشت.
https://eitaa.com/familymahd
بلاخره تموم شد.
این آتیش هارو با برنامه اینشات گذاشتم.
به نظرتون با رنگ آتیش بکشم روش؟!
راستی طول پرچم نزدیک به دومتر ونیم هست.
https://eitaa.com/familymahd
در جلسه ی قرآن خانوادگی که داشتیم.خدا رو شکر بعد از مدت ها مهد فامیلی رو دوباره راه انداختم.
برای بچه ها قصه ی یه سنگی رو گفتم که خیلی دوست داشت به فلسطین بره.
داستان کاملش رو در ادامه قرار میدم.
این کاردستی ها هم دستبند هستن البته به عنوان بازوبند هم میشه استفاده کرد.
نماد فلسطین ومقاومت هستن،برای بچه ها آماده کردم تا رنگ کنن.
https://eitaa.com/familymahd
دستبند میتونه برای دخترا باشه وبازو بند برای پسر ها.
میتونید اول وآخر دستبند رو با چسب نواری به هم بچسبونید.
https://eitaa.com/familymahd
🪨🪨🪨🪨🪨🪨🪨🪨🪨
داستان سنگ شجاع:
در کنار یک کوه زیبا و بلند که نوک قله اون حتی از ابرها هم بالاتر بود، تکه سنگی زندگی میکرد. یه تکه سنگ شجاع و نترس و مهربون که خیلی هم با ادب و دل نازک بود.
اون هر روز از کنار کوه به کنار رودخونهای که نزدیک کوه بود میاومد و با ماهیها و قورباغه مهربونی که اونجا زندگی میکردن، صحبت و بازی میکرد. یه روز که مثل همیشه تکه سنگ به طرف رودخونه اومد تا با دوستاش بازی کنه، چشمش به چند تا پرنده افتاد که مشغول صحبت با ماهیها و قورباغه بودن. تکه سنگ به اونها نزدیک و نزدیکتر شد و از اونجایی که یه بچه با ادب و خوش اخلاق بود، لبخندی زد و سلام کرد. پرندهها و ماهیها و قورباغه تا چشمشون به تکه سنگ افتاد بهش سلام کردن.
تکه سنگ که میدید پرندهها مشغول صحبت هستن یه گوشهای روی زمین نشست و به حرفهای اونها گوش داد.
یکی از پرندهها بنام«قویبال»که از بقیه پرندهها بزرگتر و شجاعتر بود میگفت: توی راه که میاومدیم از سرزمینها و دشتها و کوههای زیادی عبور کردیم. پرندهها، حیوونها، درختها، دریاها و رودخونههای زیادی رو دیدیم که خیلی زیبا و قشنگ بودن. فقط از یه سرزمینی رد شدیم و چیزهایی دیدیم که خیلی ناراحتم کرد.
قورباغه باتعجب و ناراحتی پرسید: مگه شما چی دیدین؟!
قویبال با یه دل پرغصه تعریف کرد: یه روز برای استراحت روی یه درخت توی یه زمین کشاورزی در حال استراحت بودیم، ناگهان یه ماشین رو دیدم، چند تا سرباز که هر کدوم یه تفنگ دستشون بود به اون زمین نزدیک شدن.
وقتی رسیدن از ماشین پایین اومدن و با عصبانیت و بی ادبی شروع به اذیت بچهها و مردها و زنهایی که در حال کشاورزی بودن کردن. بعد هم گفتن هرچه زودتر باید از اینجا برین.
یکی از اون مردهای بیچاره جلوی زورگویی اون ها ایستاد و با صدای بلند فریاد میزد تا از زمینشون بیرون برن.
یکی از سربازها تا این حرف رو شنید، محکم دستش رو گرفت و به زور سوار ماشین کرد.
وقتی حرف قوی بال تموم شد، قورباغه مهربون رو به اون کرد و پرسید: واقعاً اون زمین برای اون مرد و خونوادهاش بود یا دروغ میگفت؟!
قوی بال وقتی این رو شنید جواب داد: من هم همین سؤال رو داشتم برای همین به طرف پسربچه کوچیکی که تکه سنگی رو توی دستش قایم کرده بود تا به طرف اون سربازها پرتاب کنه پرواز کردم و کنارش نشستم.
ازش پرسیدم: این زمین کشاورزی مال کیه؟!
اون پسر بچه هم گفت این زمین مال بابامه، ولی این سربازها میخوان به زور ما رو از این زمین بیرون بندازن، بعد هم با صدای بلند گفت: ما زمینمون رو به هیچ کسی نمیدیم اون دستش رو بلند کرد و تکهسنگی که دستش بود رو به طرفشون پرتاب کرد.
قورباغه رو به قویبال کرد و گفت: اون مردم هیچ کاری برای دفاع از خودشون نمیکنن؟! هیچ کسی نیست تا به اونها کمک کنه؟!
قویبال جواب داد: اتفاقاً مردم به خاطر دفاع از خودشون هر روز با تکه سنگ به اون سربازها و دوستاشون حمله میکنن و از خودشون دفاع میکنن. تازه هر سال مردم تموم دنیا توی یه روز خاص که به اون روز قدس میگن به خیابونها میان و یک صدا و بدون ترس برای آزادی اون بچه ها و نابودی اون سربازهای زورگو شعار میدن تا نشون بدن که این مردم تنها نیستن.
تکه سنگ وقتی این حرف رو شنید، از ته دل آرزو کرد ای کاش میشد تا اون هم به فلسطین میرفت و کنار تکه سنگهای دیگه به مردم فلسطین کمک میکرد تا جلوی اون سربازهای زورگو بایستن و اونها رو از خونهها و زمینهاشون بیرون کنن. برای همین رو کرد به قویبال و ازش خواست تا اون رو با خودش به فلسطین ببره. قویبال هم لبخندی زد و به اون قول داد تا خیلی زود تکهسنگ رو به اونجا ببره.
بله دوستای کوچولو و مهربونم، الآن چندین ساله که مردم فلسطین با زورگویی اسرائیل اذیت میشن و از خونهها و زمینهاشون بیرون انداخته میشن. وظیفه ما اینه که از اونها در هرجای دنیا دفاع کنیم. حتما شما دوستهای مهربونم همراه بابا و مامان به خیابونها رفتید و توی روز جهانی قدس به مردم دنیا نشون دادین که مثل یه دوست شجاع و نترس از مردم فلسطین دفاع میکنین و کنار اونها میمونین، درست مثل حاج قاسم سلیمانی که همیشه آرزوش این بود که همه بچههای فلسطینی با پدر و مادرهاشون آزاد و خوشحال توی سرزمین خودشون زندگی کنن و رنگین کمون شادی توی آسمون قلب همهشون بدرخشه.
https://eitaa.com/familymahd
داستان بالا رو از اینترنت پیدا کردم با یکم تغییرات برای شما قرار دادم.
در داستان اصلی بچه فلسطینی بعد از زدن سنگ به سربازها تیر میخوره وشهید میشه.
وقورباغه وسنگ وقتی اینو میشنون اشک میریزن.
به نظرم بچه ها اگه خیلی کوچیک هستن مثلا دبستانی هستن این بخش رو براشون نگید چون روحیشون حساسه ودلشون نازک.
من یک تکه سنگ رو براش چشم ودهن کشیدم وبا خودم بردم وقصه رو از زبان سنگ تعریف کردم.
https://eitaa.com/familymahd