فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینمای روشنفکرنما زده ما به شدت بی رحم و بی وفاست.
بازیگران فراوانی تا زمانی که جوانی، قدرت، تیپ و ظاهری دارند، مورد توجه اند، جماعتی برای عکس یادگاری و امضا گرفتن از آنها صف میکشن.
همین که سنی از آنها گذشت، چنانچه ثروت و قدرتی نداشته باشند، زن و فرزند دلسوزی نداشته باشند، به سرنوشتی دچار می شوند که
انگار نه انگار او چهره معروف و محبوِب دیروز بوده است.
نمونه:ِ ویدیوی بالا .
عبرت بگیریم.
#ثامن
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چرا سینما هرگز به بزرگترین شخصیت های فرهنگ ایرانی اسلامی به طور شایسته نمی پردازد؟
🔻برخی ها معترض هستند که چرا سینمای هالیوود از قهرمانهای پوشالی خودشون سریال ها و فیلم ها می سازند اما در ایران در مورد امام علی(ع) فقط یک سریال ساخته شد!
💢کافیست این مصاحبه تهیه کننده سریال امام علی(ع) رو گوش کنید تا دلیلش رو بفهمید
✅ @media_arma
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر بیست و چهارم...
✍ به خط پایان، ڪه نزدیک مے شویم؛
تعارضے عظیـم، قلبمان را گرفتار مے ڪنـــد؛
"شــوقِ" تجربه قنوت هايي ڪه هر ڪدامشان سفرے بلند، به آسمان تو را رقم مے زنــــد،
یـــــا....
"غــــمِ" از دست دادن سحر هايي ڪه، بے نظیرترين فرصتهاے هم آغوشے با تـو بوده اند❗️
❄️دلــم برایت تنــگ مے شود.... خدا
براے لحظه هايي ڪه هیـــچ صدایے، جز نجواے دعاے سحر، از خانه هاے اهل زمین، بالا نمے رفت.
براے لحظه هايي ڪه چراغ هاے روشن خانه هاے همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر مے ڪرد.
براے لحظه هايي ڪه، با هر ڪدام از نامهاے تو، قنوت مے گرفتم و با تڪرار مڪررشان، بوسه هاے مداوم تو را احساس مے ڪردم.
❄️دلم برایت تنگ مے شود خدا...
تـــو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده اے، ڪه در اولین جرعه آب، تجربه اش مے ڪردم.
تـــو... همان احساس خالے شدنم، در لابلاي العفو هاے شبانه ام بودی...که تمام جان مرا، با آرامشے عظیم، احاطه مے ڪردی.
دلــ💞ـم برایت تنگ مے شود... خدا
نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر ڪرده ای؟
امــــا...
بگــذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسے باشد، ڪه در همه طول سال، نمناک باقے بماند.
بگذار...تمام اِرثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایے باشد، ڪه تا رمضان دیگـــر، حتے یک سحر نیز، از ادراڪــش، جا نمانم.
بگـــذار...خالی شدنم را تا رمضان دیگر، به ڪوله بارے سیاه تبدیل نڪنم.
❄️تصور جمع شدنِ سفره ات، دلم را مے لرزاند.
رمضان مے رود ...
و....مــــن مے مانم... و یک دنیاے شلوغ.
می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم ڪنم.
وای....دلـ❤️ـم برایت تنگ مے شود؛ خـدا
مے شود
در میان دلم، چنان لانه ڪنے، ڪه ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟
میشود؛ همیشه بمــــانی؛ خـ💫ــدا ؟
13.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #نماهنگ
یا علی(ع)...
اشک من عرض سلامه😭
🌙 #ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲اگر میخوایم دعامون مستجاب بشه باید این شش تا کار رو انجام بدیم...
🎤 #حجت_الاسلام_قرائتی
❌❌ متنی صد در صد جعلی درباره جمعه آخر ماه رمضان در حال نشر است❌❌
✅ در هیچ منبعی از منابع دینی چنین چیزی نیامده و اگر کسی نماز قضا دارد و عدد دقیق سالها را نمی داند ، بنا را بر حداقل میگذارد و میخواند
🔰محتوای این عکس به هیچ عنوان مورد تائید هیچ مرجع و هیچ عالمی نیست، مراقب باشید
💠 متاسفانه هرساله تذکر داده میشود اما باز توسط یک عده نشر داده میشود
🕊️غیورمردی که
پیکر (شهید حججی)
را شناسایی کرد، آسمانی شد..😭
✔️سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت.
💔سردار مدافع حرم «حاجمهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد.💔
✔️ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید محسن حججی
بعد از شهادت حججی تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشیها بود تا اینکه قرار شد حزبالله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزبالله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزبالله را آزاد کند.
به من گفتند:
«میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟»
میدانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم. با یکی از بچههای سوری بهنام حاج سعید از مقر حزبالله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را میپایید.
پیکری متلاشی و تکهتکه را نشانمان داد و گفت:
«این همان جسدی است که دنبالش هستید!»
میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم:
«من چهجوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!»
بیاختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحهاش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم:
«پستفطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دستهاش؟!»
حاجسعید حرفهایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه میکرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، میگفت:
«این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.»
دوباره فریاد زدم:
«کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!»
داعشی به زبان آمد و گفت:
«تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند میزد!»
هرچه میکردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم:
«ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.»
اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت:
«فقط همینجا.»
نمیدانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش میخواست فریبمان بدهد.
در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم:
«بیبی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.»
یکباره چشمم افتاد به تکهاستخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم بههم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاجسعید اشاره کردم که برویم.
نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزالله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بیخبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزبالله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزبالله، پیکر محسن را تحویل گرفتهاند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بیبی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد و گفت:
«پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمدهاند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.»
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن میدانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم.
تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت:
«از محسن خبر آوردی.»
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
گفتم:
«حاجآقا، پیکر محسن مقر حزبالله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.»
گفت:
«قَسَمَت میدم به بیبی که بگو.»
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش را انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت:
«من محسنم رو به این بیبی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضیام.»
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم:
«حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علیاکبر علیهالسلام اربا اربا کردن.»
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت:
«بیبی، این هدیه رو قبول کن.»
روحش شاد
@fanoosebasirat
⭕️نمونه زیبای عشق،وفاداری و زندگی سالم:
حضرت آیت ا... جوادی آملی در فراق همسر تازه مرحوم شده .
طرف ویلا با ...ست، صبح ها با ... ، ظهرا با ...
بعد میگه آخوندا چهار تا زن دارن و هوس بازن!
هوس باز شمایی هستین که فاصله ازدواج و طلاقتون یک سال هم نمیشه
انقدر عاشق همسرش بوده که مثل کودک یتیم گریه میکنه...
👤 حسین رفیعی
#ثامن
#تــݪنگــــــرامـــروز ⚠️
#تفڪرانہ
این روزها فقط گفتن جمله
خواهرم #حجاب خواهرم #حیا
ڪافۍنیست😕
اول باید بگیم برادرم #غیرت😏
دشمن قبل ازاینڪه #حجاب
و #حیا رو از دختران وخانم ها بگیره #غیرت و #تعصب و از
پسرها ومردها گرفته 😔
این روزها زن هاۍزیادۍ رو
میبینیم ڪه همراه همسرانشون
تو خیابون راه میرن و انقدر
بدحجابن ڪه نگاه👀خیلیا رو به
خودشون جلب میڪنن اون لحظه میگیم چه مرد بۍغیرتۍ داره 😏😏
مردهاۍایرانۍبه #غیرت
و#ناموس پرستۍمعروفن😊☺️
برادرم حرمت خون شهدا رو نگه
دار شهدا غیرتشون ورد زبون بود
پس ڪارۍنڪن ڪه خداۍنڪرده
بهت گفته بشه بۍغیرت 😢😓
#برادرم #غیرت🗣
#خواهرم #حیا
═══✼🌸✼══