💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_وششم
تنها یڪ جمله گفت :
_هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بڪش.
با دستهایی ڪه ازتصور تعرض داعش میلرزید، نارنجڪ را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجڪ را به دستم داد، مرد و زنده شد. این نارنجڪ قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یڪجا میگرفتیم
و عباس از همین درد در حال جان دادن بود ڪه با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد :
_انشاءالله ڪار به اونجا نمیرسه...
دیگر نفسش بالا نیامد
تا حرفش را تمام ڪند، به سختی از جا بلند شد و با قامتی شڪسته از پلههای ایوان پایین رفت. او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد ڪه پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش ڪنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز ڪرد، دیدم زن همسایه، ام جعفر است. ڪودڪ شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس ڪرد :
_دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما شیر دارید؟
عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالیڪه برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. میدانستم از شیرخشڪ یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم
ڪه یڪسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشڪ را با خودش آورد. از پلههای ایوان ڪه پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا ڪردم :
_پس یوسف چی؟
هشدار من نه تنها پشیمانش نڪرد ڪه با حرڪت دستش به ام جعفر اشاره ڪرد داخل حیاط شود و از من خواهش ڪرد :
_یه شیشه آب میاری؟
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت ڪه قاطعانه دستور داد :
_برو خواهرجون!
نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل همسایه را سیر ڪند ڪه راهی آشپزخانه شدم.
وقتی با شیشه آب برگشتم،
دیدم ام جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره ڪرد شیشه را به ام جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشڪ باقیمانده را در شیشه ریخت. دستان
زن بینوا از شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود ڪه بلافاصله قوطی را به من داد و بی هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
ام جعفر میان گریه و خنده تشڪر میڪرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در آسمان پرواز میڪند ڪه دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم،
ڪنار در حیاط دستش را گرفتم و با گریهای ڪه گلویم را بسته بود التماسش ڪردم :
_یه ساعت استراحت ڪن بعد برو!
انعڪاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان آسمانیاش شده بودم ڪه لبخندی زد و زمزمه ڪرد :
_فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاڪریزها رو خالی گذاشت، ما با حاج قاسم قرار گذاشتیم!
و نفهمیدم این چه قراری بود ڪه قرار از قلب عباس برده و او را مشتاقانه به سمت معرڪه میڪشید.
در را ڪه پشت سرش بستم،
حس ڪردم قلبم از قفس سینه پرید. یڪ ماه بیخبری از حیدر ڪار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود ڪه آن را هم عباس با خودش برد.
پای ایوان ڪه رسیدم
ام جعفر هنوز به ڪودڪش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشڪر ڪرد :
_خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ ڪنه!
او دعا میڪرد
و آرزوهایش همه حسرت دل من بود ڪه شیشه چشمم شڪست و اشڪم جاری شد. چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود ڪه به رویم خندید و دلگرمی داد :
_#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سیدعلیخامنهای به حاجقاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!
سپس سری تڪان داد و اخباری ڪه عباس از دل غمگینم پنهان میڪرد، به گوشم رساند :
_بیچاره مردم سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت ڪنن. چند روز پیش
داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو ڪشته، پنج هزار تا دختر هم
با خودش برده!
با خبرهایی ڪه میشنیدم
ڪابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیڪتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت ڪه با نگرانی ادامه داد :
_شوهرم دیروز میگفت بعد از اینڪه فرماندههای شهر بازم اماننامه رو رد ڪردن، داعش تهدید ڪرده نمیذاره یه مرد زنده از آمرلی بره بیرون!
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا...
ادامه دارد...
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
امام موسی کاظم (ع) : بهترین عبادت بعد از شناخت خداوند انتظار فرج است.#امام_زمان 📌به کانال #فانوس بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
صلوات هدیه به #شهیدحجتاللهرحیمی 🕊
قسمتی از دلنوشته شهید به امام زمان در عکس✨
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
امشب از فَرق علـ💔ے
ڪعبہ پُلے زد بہ بهشٺـــ
چہ مُراعاٺِ نظیرےسٺ
علــ💔ـے ، ڪعبہ ، بهشٺـــ
#فزٺ_و_رب_الڪعبہ🥀
#شب_قدر🌙
#شهادت_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام🥀
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
ثم ماذا؟
ثم إن الله يمتحن صبرنا بالبعد عن كربلاء
آخرش چی؟
آخرش خدا صبر مارو با دوری از کربلا امتحان میکنه
+همونجایی که باباعلی(ع) میفرمایند هر چیز جز فراق ناچیز است:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحت مریضه اگه بیقرار ظهور نیستی!
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حدیثی از مولا اميرالمؤمنين که اندازه ده بیست واحد درسی پندآموز است
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین حالا قدر بدانیم.
تا در دنیا هستید حسنه جمع کنید. وقتی رفتید حسرت این روزها میماند.
مقام معظم رهبری
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی العفو.. الهی العفو.. الهی العفو..
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
#قرار_روزانه
بیاید باهم قرار بگذاریم
هر روز دعا کنیم برای مردم مظلوم غزه 😭💔
ولو شده به تلاوت یک سوره نصر....
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا که علیعلیست بر لب
ما را به علی ببخش یارب🖤
#شب_قدر
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی میشه که خدا بعضیا رو میخره...
براشون می نویسه؛
فلانی .... #شهید ❤️
استاد شجاعی
#شب_قدر
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
enc_16509773386886684709656.mp3
3.84M
بِعَلــےٍ؛منوازخودمبگیرپاکمکن . .
بِعَلــےٍ؛بعدِمرگمتونَـجَـفخاکمکن :)!
حاجمهدی_رسولی_الصلاة_عجلوا_بالصلاة_آخرین_نماز_حیدر_است_.mp3
5.11M
الصلاة عجلوا بالصلاة آخرین نماز حیدر است...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اعلاممراسم
▪️ها على بشر كيف بشر
ربه فيه تجلى و ظهر
🔹️قافله شور و عزا
سینه زنی و زنجیر زنی
" به مناسبت شهادت مولا امیر المؤمنينعلیهالسلام"
🔹️
" به همراه هجدهمین سال اجتماع بزرگ عزاداران علوی در فلکه خوراسگان"
▫️ با تلاوت توسط قاری بین المللی:
"جناب آقای مهدی کهکشان"
▫️ با شعرخوانی:
" استادمحسن ناصحی"
▫️با مداحی
"حاج سیدرضا نریمانی"
📍زمان:
دوشنبه ۲۱ رمضان ساعت ۱۵
📍ازمسجدالنبی(ص)محله ارداجی واقع در خیابان سلمان
به سمت جایگاههای عزاداری
#شورایمرکزیهیئاتمذهبیخوراسگان
#هیئتمتوسلینبهحضرتعلیاصغرمحلهارداجی
حرمت پدر واجب است !
حضرت علی(علیه السلام) همیشه برای ما عزیز است.
همانطور که میلاد امیرالمومنین را جشن گرفته و بنام روز پدر گرامی میداریم، حفظ حرمت شهادتش نیز لازم است.
او پدر شیعه است....
۱۳ فروردین ، سالروز شهادت مولاست .
من ندیدم کسی سالروز وفات پدرش به گردش و طبیعت و تفریح برود ، آنهم پدری بالاتر از تمام مخلوقات!
بالاخره تفریح رفتن ، بگو بخند و شادی هم دارد، شاید آنروز اطراف شما توسط دیگران ، روزه خواری و پایکوبی و... هم بشود،
شاید دلتان به درد بیاید...
شاید دل حضرت زهرا (سلام الله علیها) بشکند...
بیاییم یک امسال را به احترام و عشق مولا،
۱۲ یا ۱۴ فروردین و یا عید فطر به دامان طبیعت برویم و به حرمت نان و نمکش ، روز ۱۳ را از تفریح و بگو بخند اجتناب کنیم...
این یکروز میگذرد و تمام میشود
اما ما تا قیامت با این پدر کار داریم...
کاش رویمان بشود یا علی بگوییم...
بکوش شیعه علی، تو در شهادت علی اقامه عزا کنی ، سیزده رو رها کنی
به دوستان خود بگو،بدون کبر و بی ریا
به حرمت علی بیا، حی علی العزا عزا
لطفا به عشق مولی رسانا باشید و ارسال کنید
مبادا به مولی بی ادبی و جسارت بشه.
یا علی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جلوه ویژه از اذان صبح نوزدهم ماه رمضان در حرم نجف اشرف
در عالم بالا این ندا سر داده میشود:
تهدَّمَت واللهِ ارکانُ الهُدی، قُتِل ابنُ عمِّ المصطفی، قُتِل علیٌّ المرتضی
بخدا ارکان هدایت فروریخت، پسر عمّ پیغمبر را کشتند، علی مرتضی را بهشهادت رساندند...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شب_قدر
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
جنگ اُحد تمام شده بود.
عدهای از اصحاب شهید شده بودند.
فرمود: یا رسول الله؛
این موضوع برای من
بسیار سنگین و سخت است که
شهادت نصیبم نشد!
آخر شما به من بشارت شهادت داده بودید.
فرمود: علی جان؛
این بشارت تحقق میپذیرد!
اما تو در هنگام شهادتت
چگونه صبر خواهی کرد؟!
فرمود: یا رسول الله
چنین موقعیتی جای صبر کردن نیست؛
بلکه جای شادمانی
و شکرگزاری است...!
#شهید_شهیدان💔
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فانوس
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_وهفتم
او میگفت و من تازه میفهمیدم
چرا دل عباس طوری لرزیده بود ڪه برای ما نارنجڪ آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید. از خیال اینڪه عباس با چه دلی ما را تنها با یڪ نارنجڪ رها ڪرد و به معرڪه برگشت، طوری سوختم ڪه دیگر ترس اسارت در دلم خاڪستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود،
از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی ڪه عدنان به سرش میآورد، عذاب میڪشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجڪ را در دستم لمس ڪردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم ڪه دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیرخشڪ افتاد
ڪه شاید تنها یڪبار دیگر میتوانست یوسف را سیر ڪند. به سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجڪ چه ڪنم ڪه ڪسی به در حیاط زد.
حس ڪردم عباس برگشته،
نارنجڪ و قوطی شیرخشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور ڪه به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم ڪه چهره خاکی رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشڪم زد و لبهای او بیشتر به خشڪی میزد ڪه به سختی پرسید :
_حاجی خونهاس؟
گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشڪهایش مقاومت میڪند ڪه مستقیم نگاهش ڪردم و بیپرده
پرسیدم :
_چی شده؟
از صراحت سوالم، مقاومتش شڪست و به لڪنت افتاد :
_بچهها عباس رو بردن درمانگاه...
گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفس رفته را برگرداند ڪه ڪودڪانه میان حرفش پریدم :
_دیدم دستش زخمی شده!
و ڪار عباس از یڪ زخم گذشته بود ڪه نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :
_الان ڪه برگشت یه راڪت خورد تو خاڪریز.
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن عمو پشتدر آمد و پیش از آنڪه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زن عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای ڪوچه میدویدم.
مسیرطولانی خانه تا درمانگاه
را با بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میڪردم
ڪه در گوشه حیاط عباسم را دیدم. تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود ڪهخیالڪردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگهایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیڪرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه ڪوبیده میشد و بالای سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلڪی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود ڪه پهلویش زانو زدم
و با چشم خودم دیدم این گوشه،
#علقمهعباسمن شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمیآمد ڪه همان دست از بدن جدا شده و ڪنار پیڪرش روی زمین مانده بود.
سرش به تنش سالم بود،
اما از شڪاف پیشانی بهقدری خون روی صورتش باریده بود ڪه دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشڪ پُر شده و حتی یڪ قطره جرأت چڪیدن
نداشت ڪه آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد.
دلم میخواست یکبار دیگر
چشمانش را ببینم ڪه دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند ڪردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میڪردم و زیر لب التماسش میڪردم تا فقط یڪبار دیگر نگاهم ڪند. با همین چشمهای به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما نارنجڪ را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره ڪافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
با هر دو دستم به صورتش دست میڪشیدم و نمیخواستم ڪسی صدایم را بشنود ڪه نفس نفس میزدم :
_عباس من بدون تو چی ڪار ڪنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم!تورو خدا با من حرف بزن!
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم ڪه پیراهن صبوریام را پاره ڪردم.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_وهشتم
پیراهن صبوریام را پاره ڪردم وجراحت جانم را نشانش دادم :
_عباس میدونی سرحیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، اسیرش ڪردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی ڪار ڪردن اما انقدر خسته بودی خجالت میڪشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میڪنم!
دیگر باران اشڪ به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلڪه یڪبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره مظلومش برای ڪشتن دل من ڪافی بود.
حیایم اجازه نمیداد
نغمه نالههایم را نامحرم بشنود ڪه سرم را روی سینه پُر خاڪ و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم. بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس ڪنم دوباره در آغوشش جا شدهام ڪه ناله مردی سرم را بلند ڪرد.
عمو از خانه رسیده بود،
از سنگینی قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میڪشید. پایینپایعباس رسید، نگاهی به پیڪرش ڪرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود ڪه با نفسهایی بریده نجوا میڪرد. نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر ڪلمه رنگ زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیڪر پارهپاره عباس،
عمو ڪه از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی ڪه جز پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت. بیش از دو ماه درد غیرت و مراقبت از ناموس در برابر داعش و هرلحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام ڪرده و شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی ڪرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو
ڪه پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش ڪنند پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یڪ ساعت درد ڪشیدن جان داد.
یڪ نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یڪ نگاهم به عمو ڪه هنوز گوشه چشمانش اشڪ پیدابود و دلم برای حیدر پر میزد ڪه اگر اینجا بود، دست دلم را
میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام امام مجتبی﴿؏﴾ را پیدا نمیڪردم، نفسی برای دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میڪردم به فریادمان برسد. میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیڪری ڪه روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه ڪافی بود و میترسیدم مصیبت شهادت عباس، نفسش را بگیرد. عباس برای زن عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تاروپود دلشان را از هم پاره میڪند. یقین داشتم خبر حیدر
جانشان را میگیرد و دل من به تنهایی مرد اینهمهدرد نبود ڪه بین پیڪر عباس و عمو به خاڪ مصیبت نشسته و در سیلاب اشڪ دست و پا میزدم. نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان منتظر حلیه
و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش ڪشید. دیدن عباس بیدست،......
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
•
.
-میگفت..
زمانیبرسدکهمامحتاجِگفتنِیکلاالهالاالله
ومحتاجِگفتنِیکاستغفراللهمیشویم!
ودیگربهمافرصتنمیدهند؛
مواظبِازدسترفتنِفرصتهاباشیم:)💚
#آیتاللهقاضیطباطبایی
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe