در پاسخ به پرسش پدرش امیرالمومنینﷺ
که از ایشان پرسید:
تنگچشمى و #تنگنظری چیست؟!
فرمود:
تنگ چشمى آن است كه؛
• آنچه را که دارى،
دلیلی بر شرافت بدانی!
• و آنچه را انفاق میكنى،
تلف شده و بر باد رفته بدانی.
_ حسنبنعلیعلیهالسلام
| وسائلالشيعه،ج۱۶،ص۵۳۹🌱!
⬅️قضاوت با شما.... !!!🙄😏
#حکام_بی_غیرت_عرب
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
هدایت شده از روح الله صفری|یونس
شرکتکنندهشماره222:نفیسه خالوئی از خمینی شهر
جایزهنفراولبیشترینبازدید:
🟡 جایزهنفراول:مبلغ یک میلیون تومان وجه نقد
⚪️ جایزهنفردوم:ششصد هزار تومان وجه نقد
🟤 جایزهنفرسوم:چهارصد هزار تومان وجه نقد
📢مهلتارسالتا20فروردین
آیدیجهتثبتنامدرمسابقه:
@fatima_ghods
کانالشرکتدرمسابقه:
https://eitaa.com/joinchat/1024196718Ce203bc2bb5
چيست دلچسب ترين عيدی ِ اين شهرُالله ؟
يك سحر ؛ وقت اذان ؛ صحن اباعبدالله..!🌱
#کربلا
#ماه_رمضان
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کنایه جالب زیرخاکی به مذاکرات هستهای و نتیجهشان!
«انواع و اقسام مذاکرات داشتیم؛ نرم، ظریف، زمخت، تند...
به هرکی بگی باورش نمیشه که من مذاکره کردم روزی دو بار بریم دستشویی!»
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعا چند بار دیگه باید با این جور کلیپها یه عده فریب بخورن و خام بشن؟!!
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
همیشه میگفت:
اگر که میخوای
سرباز امام زمان(عج) باشی باید توانایی های
خودت رو خیلی بالا ببری، شیعه باید همه فن
حریف باشه و از همه چی سر در بیاره!
#شهید محمدرضا دهقان امیری
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلاهبرداری به بهانه جمع آوری نذورات:
در ماه مبارک رمضان کلاهبرداران سایبری سعی دارند تا با سو استفاده از احساسات و عواطف شهروندان و انتشار تصاویر و کلیپ های از افراد نیازمند اقدام به جمع آوری نذورات و یا با دعوت به پرداخت از طریق یک درگاه جعلی اقدام به خالی کردن حساب شهروندان کنند.
توجه نمایید که برای اهدائ نذورات بهتر است از طریق موسسات خیریه دارای مجوز اقدام نمایید.
#پلیس_فتا
#کلیک_امن
#پلیس_فتا_اصفهان
سلام امام زمانم..❤️
اینك دلم از آمدنت سرشار است
فانوس بہ دستِ کوچه دیدار است
آنگونہ تو را در انتظارم ڪہ اگر
این چشم بخوابد، آن یکی بیدار است
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَـرَج 🌼
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمر داره میشه تباه....
خدایا ببخش خدایا ببخش خدایا ببخش
فانوس
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_ویکم
عمو تڪیهاش را از پشتی برداشت،
ڪمی جلو آمد و با غیرتی ڪه گلویش را پُر ڪرده بود، سوال ڪرد :
_فڪر ڪردی من تسلیم میشم؟
و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد :
_اگه هیچڪس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!
ولی حتی شنیدن نام امان نامه حالش را به هم ریخته بود ڪه بدون هیچ ڪلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله
گرفت و دلش نیامد حرفی نزند ڪه به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته
خدا را گواه گرفت :
_والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاڪریزها رد بشه.
و دیگر منتظر جواب عمو نشد
ڪه به سرعت طول حیاط را طی ڪرد
و از در بیرون رفت. در را ڪه پشت سرش بست صدای اذان مغرب بلند شد
و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود،
افطار امشب فقط چند تڪه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود ڪه یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا خدا با اشڪ زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به ڪار افتاد و با حفر چاه به آب رسیدند. هر چند آب چاه،
تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود ڪه حداقل یوسف ڪمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرڪه برمیگشت.
سر سفره افطار حواسم بود
زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا ڪسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشڪ از چشمانم چڪه ڪند ڪه به آشپزخانه رفتم. پس از یڪ روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی ڪه از دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود
تا ڪام دلم را از ڪلام شیرینشتَر ڪنم ڪه با رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما بازهم موبایلش خاموش بود.
گوشی دردستم ماند و وقتی ڪنارم نبود باید با عڪسش درددل میڪردم ڪه قطرات اشڪم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچڪید.
چند روز از شروع عملیات میگذشت
و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملا از دست رفته بود. عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ ڪند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. همانطورکه پشتم به ڪابینت بود، لیز خوردم و ڪف آشپزخانه روی زمین نشستم ڪه صدای زنگ گوشی بلند شد.
حتی خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم
خیالبافی ڪرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته ڪه مشتاقانه جواب دادم :
_بله؟
اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد ڪه دلم از جا ڪنده شد :
_پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟
صدایی غریبه ڪه نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم! انگار صدایم هم از ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود ڪه نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، ڪار دلم را ساخت :
_البته فڪر نڪنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!
لحظهای سڪوت، صدای ضربهای و نالهای ڪه از درد فریاد ڪشید. ناله حیدر قلبم را از هم پاره ڪرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده ڪه با تازیانه تهدید به جان دلم افتاد :
_شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب ڪن چی دوست داری برات بیارم!
احساس نمیڪردم،
یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به جای نفس، خاڪستر از گلویم بالا میآمد ڪه به حالت خفگی افتادم. ناله حیدرهمچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میڪشید و
ڪاری از دستم برنمیآمد ڪه با هر نفس جانم به گلو میرسید
و زبان جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe